تو در کدام ثانیه میاُفتی اتّفاق؟!
حالا سه شب گذشته که من توی این اتاق…
شبهای من ولی همه بی ماه … بیچراغ
فنجان چای سرد شده … رختهای چرک
ظرف غذا که ریخته و سر رفته از اجاق
خودکار بیک و کاغذ بیکار روی میز
حتّی برای شعر ندارم دل و دماغ
پُر کرده است خلوت پاییزی مرا
یک گربه پشت پنجره، یک صبح پُر کلاغ
دورم من از تو: ماهی دور از زلال آب
دور از توام: پرنده دور از هوای باغ
سرد است خانه، منتظرم تا بیاورد
از تو کلاغ قصّه خبرهای داغ ـ داغ
من در کدام لحظه به چشم تو میرسم؟
تو در کدام ثانیه میاُفتی اتّفاق؟!
انسیه موسویان