چشم به راه
در بر گرفته خلوت دل را غبارها
ای علّت شکفتن گل در بهارها
با چلچراغ و آینه و آب، سالهاست
صف بستهاند در طلبت بیقرارها
رقصیست ماهیان به غم خو گرفته را
در پا نهادنت به دل چشمهسارها
ای ناگهان! درخشش بیادّعا بتاب
بر شانههای مؤیۀ شب زندهدارها
هر چند تا ظهور تو در بند عُزلت است
مضمون بکر بال رها در حصارها
ما چشم بر نهایت راهت نهادهایم
تا ممکن است، باشد از این انتظارها
زهرا محدّثی خراسانی