شهر آرزو

ابوالفضل فیروزى (نى نوا)

بى گمان خواهد آمد

در صبح یک آدینه!

سوار بر سمند سپیده با رایت آفتاب بر دوش،

تا به اهتزاز درآورد آن را بر بلنداى گنبد گیتى!

او مى آید

تا با آذرخش ذوالفقارش

سینه شب را بشکافد!

و خورشید خدا را نمایان سازد!

او مى آید

زیباتر از هزار نگار و خوبتر از صد هزار بهار!

او مى آید و از بادهاى خزانى، انتقام همه لاله هاى پرپر را مى گیرد!

همان بهارى که لاله ها به احترام او برخاسته اند

و آن نگارى که، نرگسها نگران مقدم اویند.

شاهدى که شقایقها آینه افروز نگاهش هستند و چشمه ها به دنبال او جارى مى گردند.

و مردى که پیشاپیش مشرق آفتاب بهاریست و بوى خدا از ردایش جارى است.

مردى که بوى سحر، صفاى سپیده، صداقت آینه، مهربانى مهر، لطافت نسیم، نازکى گل، پاکى شبنم، تلاوت رود، غوغاى صبح، ترنم باران، زلالى چشمه ساران، روح توفان، شکوه آسمان، صلابت کوهستان، هیبت آتشفشان، آرامش صحرا، عمق دریا و وسعت هستى با اوست. او خواهد آمد و شهرى خواهد ساخت;

به زیبایى بهشت، به وسعت تاریخ در گستره هستى.

شهرى خرم، شهرى آباد، شهرى خالى از بیداد و بهشتى تهى از جور شداد.

شهرى مملو از گل و گیاه و لبریز از نور و آب، شهرى پر از پرنده و شکوفه و شقایق، شهرى لبالب از شهد و شور و شیدایى و سرشار از هلهله و شادى.

او خواهد آمد و شهرى خواهد ساخت که در رؤیا نمى آید و در خیال نمى گنجد.

همان شهر آرزوها شهر آینه ها، شهر آبیها، شهر همیشه بهار،

شهرى که آفتابش همیشه لبخند مى زند.

شهرى که آسمانش سبز است، دریایش سبز است، صحرایش سبز است، و دلهاى مردمش نیز سبز است.

شهرى که درختانش سبزند و هیچ گاه رخت عزا نمى پوشند.

شهرى که مرغانش، نوحه نمى خوانند، بادها مرثیه نمى سرایند، دریاها موسیقى آرامش بخش، پخش مى کنند و ماهیها آواز آزادى سر مى دهند.

شهرى که قناریهایش در قفس نمى خوانند، دل گنجشکانش نمى لرزد، قوهایش در خلوت نمى میرند، پرستوهایش مهاجرت نمى کنند و از سقف ایوانهایش همیشه چلچله مى چکد.

شهرى که آسمان هر کجایش یک رنگ است، هواى هر بامش تابستانى است.

در کنار کاخهایش، کوخهایى خراب نشده، چینه هایش کوتاه است و کسى براى دیدن آسمان، کلاهش نمى افتد.

شهرى که سنگفرش خیابانهایش، بال فرشتگان است.

از کوچه هایش بوى یاس مى آید.

در تمام خانه هایش عطر گل محمدى مى وزد.

واز پارکهایش شمیم بهشت به مشام مى رسد. شهرى که شیطان در آن، پرسه نمى زند، نگاهها مسموم نیست گوشها حرف ناحق را نمى شنوند، زبانها سخن لغو نمى گویند و دهانها گوشت مرده مسلمانى را نمى جوند.

شهرى که در آن گل را نمى فروشند، مسلمان از مسلمان سود نمى برد کسى از کسى ربا نمى گیرد.

لباسها را مد روز نمى دوزند و زیباییهایش تحمیلى نیست!

و کسى زیبایى اش را به رخ دیگران نمى کشد، بر مالش نمى نازد و دنیایش را وسیله فخرفروشى قرار نمى دهد، مردانش دنیا را سه طلاقه کرده اند و مهریه زنانش مهر کربلا و مهر زهراست!

شهرى که الگوى زنانش، فاطمه و زینب، سلام الله علیهما، است و اسوه مردانش محمد، صلى الله علیه وآله، و على، علیه السلام، است و سوژه جوانانش حسن و حسین دو آقاى جوانان بهشت اند.

شهرى که در آن، گردن گردنکشان شکسته، زنجیر بردگان گسسته، دست شیاطین بسته و هر کس در جاى خود نشسته! و کسى راه حق را نبسته!

شهرى که ساکنانش شناسنامه ندارند، هر کس به سیمایش شناخته مى گردد و در و دیوارش آینه کاریست.

شهرى که در آن همه از حرام متنفرند، چرا که حلاوت حلال را چشیده اند، معروف مشهور است و منکر منفور.

واژه ظلم و ستم از فرهنگش رفته و قاموس قسط به عدالت بین همه تقسیم شده!

شهرى که در آن، مسجدها سرد نیست، میکده عشق گرم است، در خانقاه سماع نیست و در مراسم شادى غفلت نمى رقصد و کسى کف باطل نمى زند.

شهرى که در آن ازدحام نیست، ترافیک نیست، تصادف نیست، صداى دلخراش نیست، زندان نیست، داروخانه نیست، بیمارى نیست، دعوا نیست، پاسبان نیست، گاوصندوق نیست و شیر به همه مى رسد.

شهرى که ماهیهاى قزل آلا در تور توریستها حرام نمى شوند.

داس دهقان آشیانه بلدرچین را تهدید نمى کند.

باران از سقف آلاچیق دهقان فقیر چکه نمى کند.

و بره و گرگ از یک آبشخور مى خورند.

شهرى که شکم مردمش، گورستان حیوانات نیست.

سفره هابا میوه و سبزى رنگین شده و بر سفره هیچ دلى غم نان نمى ماندواگر غمى باشد، تنهاغم یاراست واندوه دیداردوست.

همه بافراغت بال و آسایش حالى که دارندتنهابه عبادت حق مشغولند و دلهاگرفتاردلدارست. و همه ازباده الست سرمست.

شهرى که دنیا به مردمش رو آورده، ولى آنها از دنیا گریزانند.

شهرى که سیب زمینى در زیرزمینهایش نمى پوسد.

پیازها آفتابى هستند، میوه ها در سردخانه بى مزه نمى شوند، پرتقال و خرما، خوب و بد نمى شود.

همه مزه خوراکیها را مى دانند و دلى حسرت چیزى را نمى خورد.

شهرى که تابلوهایش دروغ نمى گویند و تاب تبلیغ شکم و شهوت را ندارند.

صدا و سیمایش آگهى کثرت گرایى و مصرف بیشتر پخش نمى کند و هیبت گودزیلا را نمایش نمى دهد و عکس ابتذال، تصویر خشونت و فیلم فلاکت در آن پیدا نیست.

گند اسراف از زباله هایش به مشام نمى رسد و در مصرف هر چیز اعتدال رعایت مى گردد.

شهرى که در آن عملى آلوده به ریا نیست و کسى زهد نمى فروشد و به فسق مباهات نمى کند، گرگى لباس میش نپوشیده، تمساح اشک نمى ریزد، دست التماس براى نفس به سوى کسى دراز نمى شود و پاى تجاوز به حریم دیگران وارد نمى گردد. شهرى که آب در لانه مورچه نمى افتد، کسى ساز خود را نمى زند، آشها شور یا بى نمک نمى شوند، ولایتى بى ولایت نمى ماند، هر کس به‌اندازه سعى اى که کرده است بهره مند مى گردد، و بوى بهبودى اوضاع شنیده مى شود.

شهرى که در آن دل نمى گیرد، حوصله سر نمى رود، آدمهایش کاریکاتورى رشد نکرده اند، نسل کشى نیست، خودکشى نیست، شور و غوغاى زندگى بر پاست.

شهرى که بنزها به پیکانها پز نمى دهند، سوارها به پیاده ها پوزخند نمى زنند، کاخها جلو آفتاب کوخها را نمى گیرند، چشم و هم چشمى نیست، دنیا چشم کسى را نمى گیرد، ملاکها مدرک نیست، گر چه مدرک کسى کمتر از اجتهاد نیست و ملاکهاى برترى، تقوا و پرهیزکاریست ولى حتى هیچ کس تقوایش را به رخ نمى کشد.

شهرى که در آن زمینها بى مرز است، پرچمها یک رنگ است، زندگى زیباست، عطر وحدت از همه جا به مشام مى رسد و جز محارم چیزى خصوصى نیست.

شهرى که در آن عقل عقیل نمانده، دلها جوان مى ماند، روى سنگ قبرها ترکیب «جوان ناکام » نقش نبسته. شهرى که در آن مزرعه ها لم یزرع نمى ماند، کرتها معطل نشده اند و آبها هدر نمى رود.

شهرى که رودهایش خروشان، چشمه هایش جوشان، گاوهایش شیرافشان، درختانش پر بار، کشتزارهایش بى آفت و محصولاتش بابرکت است.

شهرى که باران عشق باریده و شبنم شوق بر گلبرگها چکیده و سبزه معرفت روییده، گل یکرنگى جوشیده و آفتاب حق همه جا دمیده و همه به آرزوهایشان رسیده اند.

شهرى چنان، که در خاطر نگنجد، در خیال نیاید، و به هیچ دلى خطور نکرده که خدا براى بندگان صالحش در چنین شهرى چه چشم روشنى هایى مهیا کرده.

خدایا! ما مشتاق چنین شهرى هستیم، شهرى که در آن دولت با کرامت خلیفه تو برپاست همان امامى که انبیا به احترام او برخاسته اند. و آن موعود سبزى که وعده ازلى و تخلف ناپذیر تو در آن حاکمیت دارد، و در دولت دین پناهش اسلام و اهلش را عزت و سربلندى مى بخشى و نفاق و کفر و اهلش را ذلیل و خوار مى گردانى، مهربانا از تو مى خواهیم که ما را در آن دولت حقه، اهل دعوت به طاعتت و از پیشوایان راه هدایتت قرار دهى و به واسطه آن امام بزرگوار به ما عزت و کرامت و خیر دنیا و آخرت را عطا فرمایى.

انک سمیع الدعاء یا رب العالمین.

 

ماهنامه موعود شماره ۱۵

همچنین ببینید

آقا شیخ مرتضی زاهد

محمد حسن سيف‌اللهي...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *