محتسب و مست

نویسنده ناهنجاری‌های فرهنگی و بی‌قراری‌های اجتماعی، مثل درد دندان می‌مانند. آن زمان که فساد، مثل خال سیاه کوچکی روی عاج دندان می‌نشیند و در ظاهر هم درد و آزاری ندارد، برای معالجه و دفع فساد و بازسازی اقدامی به عمل نمی‌آید تا آنکه فساد و ناهنجاری به ریشه می‌زند، عصب را تحریک و به ناگهان فریاد صاحب دندان را به آسمان بلند می‌کند تا شاید، کشیدن دندان و عصب‌کشی کاهش درد را باعث شود.

بگذریم!

چندی پیش از این، یکی از مدیران صاحب اعتبار و امضا و شاغل یکی از سازمان‌های عریض و طویل فرهنگی و فعّال ما یشاء رسانه‌ای جمعی، با قرار قبلی برای ساعتی مهمان من شد و رو‌به‌رویم به گفت‌وگو نشست.

از همان دقایق اوّل دریافتم، با دلی پر و با انبوهی از گلایه و شکایت از اوضاع و مناسبات فرهنگی و ناهنجاری‌های جاری در کوچه و خیابان و تابوشکنی‌های دختران و زنان، آن هم در دیاری که نشان امّ القرای اسلامی را به سینه دارد، رو‌به‌رویم نشسته است. رگ‌های گردنش بیرون زده و با صورتی برافروخته، از لا‌ به لای آرشیو عکس‌های تلفن همراهش، عکس‌هایی از بانوان بی‌روسری و دستار نشانم داد تا سندی برای اثبات دعوی‌اش به صحنه آورده باشد.

دیدار غیرت سرازیر شده او، مرا به یاد سروده مرحوم ایرج میرزا می‌انداخت…

زبان بریده و صمٌّ بکم، مقابلش نشسته بودم تا آنچه چون گدازه‌های آتشفشانی درون سینه دارد، بیرون ریخته و آرامش بیاید…

به قول جناب سعدی شیرازی:

زبان بریده به کنجی نشسته صمٌّ بکم

به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم

می‌گفت و ار نابسامانی‌های اوضاع کوی و برزن می‌خروشید. پیش خود گفتم:

این مرد که خود، از صاحبان مقامات است، گویی از یاد برده که صاحبان عکس‌های افتاده بر صفحه گوشی تلفنش، به ناگهان و سرخود، بی‌گذرنامه و جواز عبور، از ماورای مرزهای آبی و خاکی به این مملکت وارد نشده‌اند. جملگی دست‌پرورده‌های همین سرزمینند که این جناب، لباس یکی از مدیران سازمان‌های فرهنگی و رسانه‌های جمعی‌اش را بر تن دارد. نمی‌توانستم به ایشان بگویم:

خود می‌کُشی ای خواجه، خود تعزیه می‌داری؟!

در بیان چنین موقعیتی، همشهری ما جناب حافظ فرموده است:

تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم

از که می‌نالی و فریاد چرا می‌داری؟

گویی گفت‌وگوی حق به جانب او پایانی نداشت. از مظلوم افتادن اسلام و تعطیل ماندن شریعت گفت و از توطئه‌های غرب و یهود. از ظلم رفته بر نظام مقدّس گفت و بیداد آمریکای جنایتکار.

مثل این بود که پیچ یکی از شبکه‌های رادیو یا تلویزیونی رسمی را باز کرده باشی و مجری آن، پی در پی، خطابه‌ها و بیانیه‌ها را با آب و تاب و هیجان قرائت می‌کند.

به ناگهان فرصت کوتاهی دست داد و من آن لحظه را شکار کرده و به ایشان خسته نباشی گفتم و لیوان شربتی تعارف کردم. شاید نفسی تازه کند و پیش از آنکه به مرحله دوم خطابه و صدور بیانیه وارد شود، گفتم:

اجازه می‌دهی از زبان یک معلّم، یک نویسنده در حوزه فرهنگ و دین، یا یک روزنامه‌نگار که سال‌ها در میان مردمان این سرزمین در رفت و آمد بوده، برخی دلایل واقعه‌ای را که این‌چنین شما را آزرده ساخته و امانتان را برده و البتّه این حقیر نیز از آن ناخشنودم، عرض کنم و به قول معروف، نوعی آسیب‌شناسی فرهنگی – و نه سیاسی و امنیتی – داشته باشم؟

رخصت فرمود و من عرض کردم:

می‌دانم در کسوت مدیری از مدیران یک سازمان رسمی فرهنگی و از دریافت‌کنندگان بودجه دولتی، به رغم تصوّر دیگران، از مجالی محدود و اختیاراتی اندک، بر اعمال تغییراتی بزرگ در خطّ مشی‌های ابلاغی برخوردارید و نیز ناتوانید در ورود در سیاست‌گذاری و اعمال سایر رویکردها، حتّی از مسیر یک ایستگاه رادیویی و تلویزیونی، از جمع بیش از یک‌هزار ایستگاه و شبکه که از بام تا شام، هرچه را که دلخواهشان است، به سمع و نظر خلق روزگار می‌رسانند و آن‌همه را ادای تکلیف شرعی و مقدّس تصوّر می‌کنند.

با این‌همه می‌خواهم عرض کنم که شما محصور دو زنجیره و شاید محبوس در آن دو هستید!

احساس کردم گوش‌هایش تیز شد. کمی جابه‌جا شد تا بهتر سخنان مرا بشنود و البتّه این اوّلین باری نبود که در میان بالغ بر چهل سال فعّالیت فرهنگی و آموزشی، خود را در مقابل یکی از صاحبان امضا می‌دیدم و به صراحت و بی‌ملاحظه با آنان به گفت و شنید می‌پرداختم. ادامه دادم:

ماجرایی را که در دوره جوانی، وقتی که در «دانشکده ادبیات دانشگاه شیراز» درس می‌خواندم، برایتان نقل می‌کنم. مدرّس جوان و نوخطّی، برای تدریس یک واحد درسی تخصّصی به کلاس ما وارد شد و دل به خواه خودش، کسب نمره قبولی در قرائت «قرآن کریم» را یکی از شروطِ به اصطلاح، پاس کردن آن درس برای دانشجویان اعلام کرد؛ آن هم در واحد درسی تخصّصی غیر مرتبط.

در آن اوضاع و احوال انقلابی و شور و شیدایی، هیچ‌کس جرئت مخالفت به خود راه نداد و حتّی لب به انتقاد و پرسش نگشود و من که در آن سال‌ها، چون امروز و مانند عموم مردان و زنان میانسال که ده‌ها ملاحظه در حشر و نشر روزانه دارند، به این مرض مبتلا نشده بودم، رو به جنابِ استاد عرض کردم: اجازه می‌دهید اوّلین داوطلب اجرای این نمایش باشم؟ با خرسندی پذیرفت و قرآن همراه خودش را به من سپرد و شروع به قرائت کردم. گل از گل استاد شکفت و شاید منتظر داوطلبی دیگر بود؛ امّا اجازه صحبت خواستم و گفتم: من منتقد و بلکه معترض به این تصمیم شمایم و اگر داوطلب اوّل شدم، به این خاطر بود که بدانید اعتراضم به ناتوانی‌ام در قرائت آیات قرآنی برنمی‌گردد. من دلیلی معقول برای اعمال این سلیقة شما نمی‌شناسم…

این اعتراض اگرچه موجب تعلیق تصمیم آن مدرّس جوان شد و سایر دانشجویان نفس راحتی کشیدند، امّا ناخشنودگی وی را هم در پی داشت. امروز هم به شما مدیر محترم و صاحب کرسی و امضا عرض می‌کنم:

شما به رغم دفتر و دیوان رسمی و منصب، چه بخواهید و چه نخواهید، محصور دو زنجیره و محبوس دو دسته از شحنه‌های نظارتی، امنیتی از یک سو و باریک‌اندیشی‌های اهل شریعت هستید و البتّه امروز هم، مثل همان واقعه دوره دانشجویی، کسی نمی‌تواند بگوید این حقیر، از شریعت گریزان و در عمل به احکام شریعت، چون ژله لغزان و لرزان است! از این‌رو راحت با شما سخن می‌گویم: این دو دسته، از روی خیرخواهی و احساس تکلیف (امید که به حقیقت چنین بوده و باشد که عرض می‌کنم؛ خدا داناست) و بی‌شناسایی موارد و مباحثی، چون:

– شرایط تاریخی که در آن واقع شده‌ایم؛

– پیشینه فرهنگی و سنّت‌های ممدوح جاری در میان نسل‌های ماضی و مستقبل ساکن این دیار؛

– زمانه‌ای که در کمّ و کیف مناسبات اجتماعی و در ابعاد جهانی دیگرگونی‌هایی را پذیرفته؛

– روحیه قومی و جمعی ویژه‌ای که ساکنان این سرزمین را از دیگر اقوام متمایز ساخته؛

– فقدان بسیاری از شرایط و مقتضیات و…

صرفاً بسته به برخی سلایق و رویکردهای سیاسی – مذهبی خاص، با اعمال فهرست بلندی از مادّه‌ها و تبصره‌ها، دست و بال و زبان عموم صاحبان رأی و قلم را محدود و دانسته و ندانسته، از خیل مخاطبان خود کاستند و آرام و بی‌صدا، گروه گروه، جوانان و سایر گروه‌های اجتماعی ساکن این سرزمین را به آبشخورهای غیرمذهبی، غیر ایرانی و گاه لاابالی روانه ساختند.

این ماجرا به این می‌ماند که سربازی به جای محافظت از مرزها و ممانعت از ورود اجانب، به پای خود تیر خالی کرده باشد.

شریعت‌مدار، آن زمان که از دو عنصر فرهنگ و معرفت کناره‌گیری کند، اگر به مثابه قائم‌مقام دینداری شناسایی شود، بسیار باریک‌اندیش، انعطاف‌ناپذیر جلوه کرده و مجال سیر و سفر آفاقی و صیروریت فرهنگی و معرفتی را تنگ می‌سازد؛ به آن‌گونه که تنها آحادی از مردم – معطّل‌مانده‌ها در ظاهر مذهب و شریعت – مجال حضور در صحنه‌های مناسبات فردی و اجتماعی می‌یابند؛ با معیاری سخت و سخت‌گیری‌هایی معیار شده، در حالی‌ که بنیادهای هر حوزه فرهنگی و تمدّنی دینی، تنها قائم بر عمود شریعت استوار نمی‌ماند. این حوزه‌ها با پشتیبانی معارف هستی‌شناسانه و نظام فرهنگی و اخلاقی متعالی، برکشیده می‌شوند.

نمی‌دانستم سکوت آن مهمان محترم از سر چه بود. هر چه بود، مرا مشتاق سخن راندن بیشتر در این حوزه ساخت تا سر حدّ تاب‌آوری مهمان.

برای تبیین و رویکرد فرهنگی‌ام مثالی آوردم و عرض کردم:

در سابقه عموم اقوام، در هریک از حوزه‌های دینی تجربه‌شده پیشین، زرتشتی، یهودی و مسیحی، هر زمان که کاهنان، موبدان و روحانیون پیرو ظاهرِ مذهب، متمکّن و متعصّب بر ظاهر شریعت و البتّه پیراسته و برکنار از فرهنگ و معرفت دایر مدار تنظیم مناسبات و معاملات عمومی مردم شدند، باعث و بانی رویگردانی و عقبگرد عمومی از مذاهب و شرایع گشتند.

«عصر رنسانس» و روشنگری و سرانجام نهضت اصلاح دینی (پروتستانتیزم) اروپا، فرزند بلافصل عصری هستند که پاپ‌ها و کشیش‌ها، ظاهر مذهب را وجه نظر خویش ساخته و همه همّت خود را مصروف ترتیب و تنظیم جمیع مناسبات فرهنگی و تمدّنی، از مجرای باریک اهل شریعت ساختند و آن را هم در خدمت مقاصد دنیوی و شهوی وارد آوردند. متأسّفانه این رویکرد در گام‌های اوّل، بانیان و تابعان را به بیماری سهمگین تظاهر، ریا و صورت‌سازی مناسبات و مناسک شبه‌مذهبی مبتلا و از دیگر سو، زمینه‌های رویگردانی و به قول معروف، «تعرّب بعد الهجرة» عموم ساکنان اروپا را از دین سبب شد.

سهم بزرگی از رویکرد الحادی غرب مسیحی به عالم و آدم و اعتزال آنها از دینداری، مرهون و متوجّه دستگاه شبه‌مذهبی و شبه‌دینی کلیسای کاتولیک است.

پیرو سنّت اولیاء و انبیاء عظام الهی، هر سالک طریق توحید، در طیّ مراتب سلوکی تا نیل به مقامات و مراتب عالی کمالی و قرب، از سه مدرسه یا سه گذرگاه گذار می‌کند: «شریعت» که تنظیم‌کننده اعضا و جوارح اعمال عبادی مؤمنانه است، متناسب با دستگاه دین و «مدرسه اخلاق و فرهنگ» که تعدیل کننده قوای نفسانی و پیراسته‌کننده از خلجانات و هیجانات نفسانی و مصونیت‌بخشی از بابت لطمات و حملات شیطانی است و سرانجام، «مدرسه معرفت» و طیّ مراتب آن؛ صیروریتی تمام از ظاهر به باطن و تجربه صفات کمالی تا آستان قرب الهی.

جز این، مردان مرد از قبیله عرفان، میادین بسیاری را پشت سر می‌گذارند که گاه، از آنها با عناوینی، چون «صد» یا «هزار میدان» یاد می‌شود. جمله مراحل و مراتب هم ادب و ادبیات مخصوص به خود را داراست و مظاهر مخصوص به خود را در قول و فعل و مناسک، در معاملات فردی و اجتماعی و البتّه فرهنگی و تمدّنی دارد.

حال باید پرسید، مبتلای ظاهرمذهب و پای‌بسته صرف به شریعت، از کجا حاقّ دینداری و سقف سیر و سلوک در عالم دینداری را شریعت‌مداری، در معنی صورت‌بندی در ظاهر فرض کرده و از نظر به عرصه‌های مهمّ بعدی که قوام‌دهنده، معنی‌دهنده و روح‌بخشنده به ظاهر مذهب و استوار کننده بنیادهای فرهنگی و تمدّنی است، اعراض می‌کند؟! و در این گمان خام به سر می‌برد که از مسیر این صورت‌بندی، مجال سیر در عوالم برزخی و قیامتی فراهم می‌آید؟

گاه در این پندار گرفتار می‌آییم که از مسیر تصلّب رأی اهل ظاهرمذهب و گماردن محتسبان در میان کوی و برزن برای پایبند شدن خلق روزگار به حفظ صورت‌ها، مردم از ابتلای به نجاسات و انحرافات و بزهکاری در امان می‌مانند؛ گویی در این گمان افتاده‌ایم که تنظیم جمیع مناسبات جامعه و معاملات مردم و سِیر دادنشان تا دست‌یابی به فلاح و رستگاری، تنها بر همین مدار و مناسک منحصر است و در اجرای این گمان، حتّی به طهارت و سلامت ضروری این اسباب و عوامل (محتسبان و شحنگان) هم نمی‌اندیشیم.

این نحوه عمل مرا به یاد سروده زیبای مرحوم پروین اعتصامی می‌اندازد؛ ماجرای مست و محتسب:

محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت

مست گفت: ای دوست! این پیراهن است، افسار نیست!

گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان می‌روی

گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست

گفت: می‌باید تو را تا خانه قاضی برم

گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه‌شب بیدار نیست

گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم

گفت: والی از کجا در خانه خمّار نیست؟

گفت: تا داروغه را گوییم، در مسجد بخواب

گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست

گفت: دیناری بده پنهان و خود را وا رهان

گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست

٭٭٭

شرح این هجران و این خون جگر

این زمان بگذار تا وقتی دگر

تصدّق شما هم‌ولایتی‌ها

سردبیر

Check Also

باران که نبارید

باران که نبارید توبه نکردید!

به یاد و به نام همه مردان و زنانی که درد و رنج و خستگی  …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *