امام علی علیه السلام

ولايت‏

 

اسماعيل شفيعى سروستانى‏

ولايت، اسم مصدر و در لغت به معنى قرابت و نزديكى است. ۱

معناى اصلى ولايت، قرار گرفتن چيزى در كنار چيز ديگر است؛ به گونه‏اى كه فاصله‏اى ميان آنها نباشد. خداوند در «حديث شريف قدسى» مى‏فرمايد:

«لا يزال العبد يتقرّب الى بالنوافل حتّى احبّتهُ، فاذا احبّته كنتُ سَمْعَهُ الّذى يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَره الّذى يبصر بها و يده الذى يبطش بها؛ ۲

بنده، قدم به قدم به من نزديك مى‏شود با نوافل تا آنجا كه مورد محبّت و عنايت من قرار مى‏گيرد؛ به آن مرحله كه رسيد، منم چشم او؛ هنگامى كه مى‏بيند. گوش او مى‏شوم؛ هنگامى كه مى‏شنود و منم دست او كه دراز مى‏شود.»

اين سخن به معنى تمجيد و تقديس چشم، گوش، دست و ساير جوارح مؤمن مقرّب نيست، اعضا و جوارح مؤمن به نسبت قربت به صفات كمالى و فنا در افعال و صفات انسانى، حائز توانايى‏هايى مافوق آنچه براى عموم انسان‏ها در شرايط معمولى وضع شده، مى‏گردد. به عبارت ديگر، حدّ و اندازه تصرّف اعضا ارتقا مى‏يابد؛ مجال تصرّف مافوق تصوّر پيدا مى‏كند.

«ولايت» از «ولى» گرفته شده است. در اصطلاح به كسى كه از موهبت قرب حق بهره‏مند است، «ولى» گفته مى‏شود. ولايت به مفهوم خاصّ آن عبارت از مرتبه فناى در حق تعالى است؛ زيرا كسى كه به مقام فناى ذاتى، صفاتى و افعالى رسيده باشد و فانى فى الله و متخلّق به اسما و صفات حق تعالى باشد، «ولى‏الله» خوانده مى‏شود. ولايت گاهى به عنوان يك موهبت الهى نصيب كسى مى‏شود و گاهى در پى رياضت و مجاهدت‏هاى فراوان براى برخى ساكنان راستين حاصل مى‏گردد. ۳

چنان‏كه در حديث شريف قدسى آمد، شرط ولايت، تطهير جسم و جان (نفس) از صفات رذيله و پست نفسانى است. انسان در سير الى الله، مرحله به مرحله پيش مى‏رود و از جنبه بشرى خويش دست شسته و جنبه ربّانى پيدا مى‏كند. در هر مرحله تولّد جديدى پيدا مى‏كند و از قبل كامل‏تر مى‏شود و در افقى بالاتر قرار مى‏گيرد تا امكان ارتباط و تقرّب بيشتر با حقيقت عالم را پيدا كند.

صفات بشرى مانع بزرگى براى اين تقرّبند و از اين رو انسانِ طالبِ حق در اين صفات نباتى و حيوى و بشرى كه او را بسته و اسير عالم محسوس و ملموس و مادّى مى‏كند، مى‏ميرد و در عوالم بالاترى تولّد پيدا مى‏كند تا زمانى كه اين بستگى‏ها برقرار باشد و انسان از بند منيّت خلاصى نيافته باشد، امكان متّصف شدن به صفات الهى را حاصل نمى‏كند. هر چه اين زنگارها بيشتر زدوده شود، نورانيّت الهى درون سالك بيشتر مى‏شود تا جايى كه سالك كانون نور مى‏شود.

قطعه آهنى سياه و سرد را فرض كنيد كه در مجاورت آتش قرار مى‏گيرد، در اثر تداوم اين مجاورت، آرام آرام آهن گرم و سپس داغ مى‏شود؛ چنان‏كه اين مجاورت ادامه يابد، به دليل قابليّتى كه در آن است، سرخ و آتشين مى‏شود تا آنكه چونان زغال گداخته، همه صفات سوزندگى، سرخى و روشنايى را حاصل مى‏كند؛ در حالى كه پيش از اين آهن سياه و سردى بيش نبود.

در حديثى قدسى از قول حضرت خداوندى جلّ و علا آمده است:

«بنده من! مرا اطاعت كن تا تو را چون خودم سازم؛ همان طور كه من زنده‏ام و نمى‏ميرم تو هم زنده باشى؛ همان طور كه من غنى‏ام و فقير نمى‏شوم تو هم فقير نشوى و همان‏طور كه من هر چه را اراده كنم، مى‏شود، تو هم آن‏چنان شوى.» ۴

آنكه چون قطعه آهنى در قرابت آتش بندگى و حبّ خداوند و فرمانبرى از حضرت حق قرار گرفت، اين ولايت و تقرّب، او را چون آتش و زغال آتشين صاحب كمالات و صفات مى‏كند تا آنجا كه صفات خداوندى در او نيز جارى مى‏شود؛ بى نياز، قوى، غنى و عزيز مى‏شود و هر چه اراده كند، محقّق مى‏شود. با اين تفاوت كه اراده مطلق خداوند، ذاتى وجود آن حضرت است و اراده انسان اراده‏اى عرضى و تبعى است.

اسم شريف «الولى» از اسماء حق است؛ امّا آفريده‏هاى او نيز از اين اسم بى‏بهره نمى‏مانند. ديگران نيز نه بالاصاله بلكه بالعرض مى‏توانند چونان آهن گداخته واجد آن شوند.

«اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا» است. خداوند ولى ايمان آورندگان است و ايمان آورنده مقرّب، به خواست خداوند از ظلمات خارج شده و به نور مى‏رسد و روشنى مى‏گيرد. «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ». ۵

ولى حقيقى، خداوند تبارك و تعالى است و ولايت او ذاتى است و حقيقى.

در «سوره يوسف» مى‏خوانيم:

«فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ؛ ۶

اى پديدآورنده آسمان‏ها و زمين، تنها تو در دنيا و آخرت مولاى منى، مرا مسلمان بميران و مرا به شايستگان ملحق فرما.» ولايت خداوند الى الابد و هميشگى است و تمامى ساحات دنيا و آخرت را شامل مى‏شود. همين ولايت و حاكميّت حضرت حق است كه باعث سلطه و تصرّف كامل و بى چون و چراى وى بر كلّ مخلوقات و موجودات مى‏شود و هيچ كس را قادر به پرس و جو از وى نيست.

«وَ هُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ؛ ۷ او ولى و ستوده است.»

خداوند نسبت به همه مخلوقات، احاطه كامل دارد و همين احاطه و قرب وجودى است كه هر چه اراده كند درباره هر موجودى، مى‏شود و هر تدبيرى بخواهد درباره هر موجودى، رقم مى‏زند.

 

ولايت غير الهى‏

انسان، واجد توانايى‏ها و ويژگى‏هايى است كه مى‏تواند عموم صفات الهى را چون آينه‏اى در خود متجلّى و منعكس كند؛ هر اندازه كه اين قوّه و توانايى به فعليّت و ظهور برسد، ميزان قرب او به حق و ولايتش بيشتر و بيشتر مى‏شود. اين قرب و طى مراتب، امكان تحقّق والاترين درجه انسانى (انسان الهى) را فراهم مى‏آورد.

به دليل وجود قوّه اختيار در انسان، ممكن است او ولايت شيطان را هم گردن نهد؛ چنان‏كه خداوند مى‏فرمايد:

«وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِيناً؛ ۸

كسى كه شيطان را ولى خودش قرار مى‏دهد، زيانى آشكار كرده است.»

و جز اين ممكن است انسان، ولايت كافران يا مؤمنانى را گردن نهد؛ چنان‏كه در آيات كريمه آمده است:

«لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ‏؛ ۹

افراد با ايمان نبايد به جاى مؤمنان، كافران را دوست و ولى خود انتخاب كنند و هر كس چنين كند، هيچ رابطه‏اى با خدا ندارد.»

«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ‏؛ ۱۰

مردان و زنان با ايمان ولى يكديگرند …»

آنكه ولايت شيطان را پذيرفته، در واقع قرب و نزديكى به شيطان در كسب صفات و رذايل شيطانى را پذيرفته است؛ در چنين وقتى، گاه انسان چنان با شيطان نزديك و با او به وحدت مى‏رسد كه هيچ فاصله‏اى ميان او و شيطان نمى‏ماند و هيچ منفذى براى نفوذ ديگرى باقى نيست.

ولايت الهى، حركت در مسير نظام توحيدى حق است و ولايت شيطان، حركت در مسير باطل. در ولايت الهى، حقِّ ولى، بالذّات و مطلق است و گستره ولايتش چنان فراگير و شامل است كه هر نوع ولايتى در محاق ولايت حق قرار مى‏گيرد. در قرآن كريم آمده است:

«أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ؛ ۱۱

آيا نمى‏دانستى كه حكومت آسمان‏ها و زمين از آن خداست؟ و جز خدا، ولى و ياورى براى شما نيست.»

در مقابل ولايت الهى، هر آنچه كه انسان را از گستره اين نظام دور كند و در بند گمراهى و ضلالت درآورد، عرصه ولايت شيطان خواهد بود.

شيطان، دامنه ولايت خودش را گام به گام و مرحله به مرحله مى‏گسترد. از «تزيين اعمال» تا «سلطه كامل» مراتب را طى مى‏كند تا آنكه آدمى به تمامى در اثر غور و سير در ولايت و قرب به شيطان، با او به نوعى وحدت مى‏رسد.

 

مراتب ولايت‏

آنچه از منابع دينى دريافت مى‏شود، حكايت از آن دارد كه ولايتى كه به خدا، پيغمبر (ص)، اميرمؤمنان (ع) و ديگر امامان معصوم (ع) نسبت داده مى‏شود، مفهومى است كه تشكيك مراتب دارد. مرتبه اعلا و ذاتى آن، براى خداوند متعال است و مرتبه بعدى آن، ويژه رسول خدا (ص) و امامان (ع) مى‏باشد.

هر ولى، در محدوده خود، بر مولى عليه خود برترى و تفوّق دارد. اين ميزان قرب به حق است كه محدوده و گستره ولايت ولى را معلوم مى‏كند تا ولى مرتبه‏اى از صفات كمالى و معنويّت نداشته باشد، اختيار و تفوّق معنوى و شرعى براى او حاصل نمى‏شود.

اگرچه انبياى عظام الهى (ع) در اصل عصمت و دورى از كجى و كاستى، حكم واحدى دارند و خطا و عصيان از حريم شامخ آنان به دور است؛ ليكن داراى مقامات و مراتب متفاوتى هستند.

انبياى الهى، جملگى در عنوان كلّى نبى مشتركند؛ امّا نسبت به هم تفاوت و تفاضل دارند. گستره عمل و حضور انبيا و مأموريّتى كه به هر يك ابلاغ شده و وظايف محوّله به هر يك، حكايت از همين تفاوت و تفاضل دارد.

برخى از انبياى عظام الهى، مأمور به هدايت خانواده و اطرافيان خود بودند و برخى مأمور به هدايت قوم و ملّتى بزرگ، ميزان درك و آمادگى پذيرش امّت‏ها براى دريافت حقايق عالم در انتخاب و اعزام انبيا بى‏تأثير نبوده است؛ چنان‏كه ميزان قرب و نورانيّت باطنى و ولايت، ملاك عهده‏دار شدن مأموريّت‏ هدايت انسان‏ها و امّت‏ها نيز بوده است.

به اين ترتيب، مى‏توان دريافت كه مراتب ولايت و قرب انبيا، مرتبه نبى و گستره نبوّت و مأموريّت ايشان را براى دعوت مردم به سوى حق و حقيقت معلوم مى‏سازد.

در كتاب شريف «مصباح الانس»، صفحه ۲۵ آمده است:

رسالت و نبوّت، مأموريّت تبليغى و مسئوليّتى است اجرايى كه تحت اشراف و اذن پروردگار، نبى بدان مشغول مى‏شود و از طريق «وحى» دستورات لازم را دريافت مى‏كند. آنچه همگان از نبوّت و رسالت درك مى‏كنند، «نبوّت عام» يا «نبوّت تشريعى» است.

دايره و گستره دريافت احكام و ميدان عمل «رسول و نبى»، بستگى به استعداد امّت يا حتّى قبيله و خانواده‏اى است كه آن نبى يا رسول، براى هدايت آنها مأمور شده است. چه كسى مى‏تواند ظرفيّت پذيرش و درك قوم حضرات صالح (ع) و هود (ع) را با امّت حضرت موسى (ع) يا محمّد (ص) برابر فرض كند؟ كميّت و كيفيّت سؤال و نياز مردمى كه حضرت زكريّا (ع) و يحيى (ع) آنها را مخاطب خود ساخته‏اند، هيچ گاه با نياز و ظرفيّت امّت‏هاى بزرگ ديگر يكسان نيست؛ امّا آيا ژرفا و وسعت و ظاهر و باطن اخبار و معارف و حقايق مندرج در هستى، به قدر و اندازه و ظرفيّت امّت‏هاست؟

اسما و صفات مطلق و كمالات لايتناهى و بى‏شمار خداوند هستى، اساساً در ظرف وجودى اين اقوام نمى‏گنجد، از همين‏رو بود كه عرض شد مراتب انبيا نيز يكسان نيست.

هر يك از اين امّت‏ها و همچنين انبيا، حسب ظرفيّت وجوديشان، قادر به سير و صعود و قرب به درجه‏اى و مرتبه‏اى از مراتب بى‏شمار صفات كمالى هستند؛ امّا همواره اشخاصى و مردانى هستند كه خارج از ظرفيّت اقوام مختلف، به عالى‏ترين درجه از قرب دست يافته‏اند؛ چنان‏كه صاحبان ولايت كلّيه، خارج از ظرفيّت وجودى همه اقوام و امّت‏ها و حتّى همه انبيا و رسل كه مأمور به هدايت اقوام و امّت‏هايى بودند؛ به آن مرتبه عالى و متعالى رسيدند.

در مسئله نبوّت، نبوّت را به نبوّت تشريعى (مخصوص انبيا و رسل) و «نبوّت ابنايى» تقسيم كرده‏اند.

«نبوّت ابنايى» به اين معنى است كه فردى به سبب طى مراتب و قرب به حق و كسب درجاتى از ولايت، به معارف و اخبارى دسترسى پيدا مى‏كند؛ بى‏آنكه مأموريّتى و وظيفه‏اى خاص، چون انبيا و رسولان بر عهده‏اش باشد.

جناب آيت الله جوادى آملى مى‏فرمايند:

اگرچه اين نوع از نبوّت پشتوانه نبوّت و رسالت تشريعى است؛ امّا اختصاص به مردان ندارد و زنان نيز مى‏توانند به اين مقام دست يابند. ۱۲

براى نبوّت تشريعى حدّى است؛ چنان‏كه با بعثت‏ حضرت ختمى مرتبت (ص)، باب نبوّت و رسالت براى هميشه بسته شد و پيامبر اكرم (ص) به عنوان آخرين پيامبر و رسول معرفى شدند.

با ختم رسالت، تمامى نيازهاى آدمى براى رسيدن به سعادت، از طريق كتاب و نبوّت تشريعى حاصل شده است. از آنجا كه خداوند انسان را مختار و مسئول آفريده و در آخرت نيز هر كس را به كيفر اعمالش مى‏رساند، بر اساس قول فقها و قاعده «قبح عقاب بلا بيان؛ زشتى عقاب و كيفر بدون بيان راه و چاره.»، با اعزام سفيران و پيام‏آوران خود، احكام و تكاليف الهى را بيان داشته و حجّت را تمام كرده است؛ زيرا پس از ابلاغ حكم و وحى براى كسى جاى عذر آوردن و بهانه باقى نمى‏ماند.

رابطه نبوّت و ولايت، همواره مورد بحث و مورد توجّه عارفان بوده است.

«ولايت»، اعم از نبوّت در «رسالت» است و «نبوّت»، اعمّ از رسالت و اخصّ از ولايت است. ولايت جنبه حقّانى ابدى است كه هرگز قطع نمى‏شود؛ ولى نبوّت نسبت به خلق و پايان‏پذير است. بنابراين ولايت سه مظهر دارد:

  1. ولى غير نبى، مانند اولياى امّت اسلامى (امامان)؛
  2. نبى غير رسول، مانند انبياى بنى‏اسرائيل كه پيرو حضرت موسى (ع) بودند؛
  3. رسول، مانند ابراهيم خليل (ع) و موسى كليم (ع) و محمّد امين (ص). ۱۳

با توجّه به آنچه گفته شد، محقّقاً ولايت با نبوّت پيوند دارد و به نظر برخى ولايت خود، نوعى نبوّت ابنايى است و نه تشريعى و نبوّت نيز مستلزم ولايت است و هنگامى كه ولايت به انتها رسيد، نبوّت آغاز مى‏گردد. ۱۴

نتيجه آنكه، انبيا در وراى نبوّت و رسالت خويش كه مرتبط با نشئه ظاهرى و دنيوى آنهاست، از ولايتى برخوردارند كه آنها را به حقايق باطنى و نشئه اخروى مرتبط مى‏كند.

اساساً، نبوّت و رسالت بدون پشتوانه ولايت، تحقّق پذير نيست؛ زيرا ولايت جنبه حقّانى و الهى نبى و رسول را تأمين مى‏كند و اين ولايت در مقايسه با نبوّت و رسالت، در حكم روح و باطن آنها خواهد بود. ۱۵

برترى و فضل انبيا نسبت به هم، به برترى ولايتشان برمى‏گردد. اين رتبه و برترى ولايت در نبى يا رسولى است كه او را از سايران برتر و افضل ساخته است. برترى انبياى اولوالعزم بر ساير انبيا و رسولان و برترى حضرت نبى اكرم (ص) بر ساير انبياى اولوالعزم به برترى و فضيلت ايشان در ولايت است.

«وِلايت» لازمه نبوّت است. نبى به سبب و ميزان ولايت و مأموريّت محوّله در قلمرويى از امور خلق خدا وارد مى‏شود و در آنها تصرّف مى‏كند. اوامر و نواهى صادر مى‏كند. حقّ و باطل را مى‏نماياند و نحوه برخورد با طواغيت را ترسيم مى‏كند. اين تصرّفات به اذن خداوند صورت مى‏پذيرد.

ولايت ساير انبيا، چه پيامبر مرسل چه غير مرسل، ولايت جزئيّه است و متناسب با مراتبشان، متفاوت مى‏شود. از آنجا كه نبوّت و رسالت آنها جزئيّه بوده، دايره ولايت آنان نيز جزئيّه است.

علّامه سيّد حسن ميرجهانى طباطبايى (ره)، ولايت را بر دو قسم ۱. ولايت جزئيّه، ۲. ولايت كلّيه تقسيم مى‏نمايد و مى‏نويسد:

ولايت جزئيّه نيز بر دو قسم است: تحصيلى و غير تحصيلى. ولايت تحصيلى عبارت است از ولايت اوليا و غيرتحصيلى عبارت است از ولايت انبيا. ۱۶

ولايت تحصيلى براى غير انبيا است كه به وسيله رياضات نفسانى، تقوا و مجاهدت حاصل مى‏شود؛ امّا ولايت غير تحصيلى مخصوص انبيا است كه به واسطه افاضات و لياقت ذاتى اعطا شده است. ولايت انبيا فيض ويژه خداوند است كه كسب آن نيازمند طى مراتب و مقدّمات نبوده؛ بلكه از گهواره تا گور آنان داراى ملكه عصمت و لياقت و قابليّت ذاتى‏اند؛ اگرچه اين استعداد و قابليّت در آنها ذاتاً مختلف و هر يك از ايشان به حسب قابليّت ذاتى‏اى كه دارند و به قدر علم لدنى كه به آنها افاضه شده، مصون از خطا و لغزش مى‏باشند.

مأموريّت هر پيغمبرى نسبت به خانواده يا قبيله يا دهكده يا شهر يا مملكتى يا تمام روى زمين، مانند سلاطين روى زمين و قلمرو آنهاست و هر پيغمبرى كه مبعوث شده است بر محل و قلمروى خود، به عنوان ولى و در سمت اولوالامرى، قادر و توانا به هرگونه تصرّفات در آن مى‏باشد و بر وفق آنچه كه خدا او را مأمور كرده چنانچه شايد و بايد، به تمام معنى مصالح و مفاسد كلّيه امور دنيويّه و اخرويّه همه آنها را عهده‏دار خواهد بود، خواه اطاعت او را كنند يا معصيّت او را نمايند و ولى غير نبى را قلمرو و متصرّفاتى نيست و اگر تصرّفى كند، تصرّف او بر وفق درخواست از خدا انجام مى‏گيرد و تصرّفات او رسميّت ندارد. ۱۷

و امّا ولايت كلّيه، مخصوص مخلوقى است كه از حيث صفات كمالى، داراى عالى‏ترين مرتبه و مقدّم بر كلّيه خلايق و آفريده‏ها باشد؛ يعنى كسى باشد در ميان خلق، كه از حيث مظهر بودن براى صفات خدا از همه مخلوقات مرتبه او اعلا و ارفع باشد؛ زيرا كه اگر در ميان خلق كسى از او بالاتر باشد در مظهريّت، او ولى مطلق نخواهد بود؛ زيرا كه مستلزم آن است كه مفضول بر فاضلى مقدّم باشد؛ يعنى آنكه مرتبه او كه پست‏تر است، مقدّم باشد بر كسى كه مرتبه او بالاتر است و آن قبيح است. ۱۸

آنكه به عنوان خاتم پيامبران، صاحب دين كامل و جهانى است و دايره ولايتش بر كلّ موجودات تا قيامت كبرا على الدّوام مستولى است، داراى مقام ولايت كلّيه نيز هست.

اين ولايت، با فيض و لطف الهى علاوه بر وجود مبارك حضرت خاتم الانبيا و ولى الله الاعظم اميرالمؤمنين (ع) و يازده فرزندش و همچنين فاطمه زهرا (س)، سيّده زنان عالم، اختصاص يافته است. ۱۹

براى آنكه صاحب ولايت كلّيه است و به اذن الله بر نفس كلّيه‏ مخلوقات اولى و خزينه‏دار علوم غيبيه و امين اسرار الهى است، شرايطى ذكر شده است كه به اختصار به آنها اشاره مى‏شود.

  1. ولايت مطلقه؛ شرط آن عصمت كلّيه است، فطرتاً؛
  2. از حيث مظهر بودن براى صفات خدا از همه مخلوقات مرتبه او اعلا و ارفع باشد؛
  3. بزرگى او از غير او بايد بيشتر باشد؛ زيرا اگر كسى از او بزرگ‏تر باشد، محيط بر آن كس نخواهد بود؛
  4. صاحب ولايت كلّيه باب الله است؛ زيرا مدار ولايت مطلقه بر فضل و عدل است و چيزى از آن جارى نمى‏شود؛ مگر به دست ولى و اگر چنين نباشد، ولى مطلق نيست؛
  5. بايد ولايت بر جميع ممكنات داشته باشد؛
  6. بايد محلّ مشيّت و زبان اراده خداوند باشد؛
  7. كسى باشد كه خدا او را شاهد بگيرد براى خلق آسمان‏ها و زمين و آنچه كه در عالم وجود، موجود شده و مى‏شود؛
  8. بايد از هر جهت محيط بر عالم امكان باشد و قاهر و غالب بر آن باشد؛ مانند قلب كه مسلّط و محيط بر تمام اعضا و جوارح بدن است؛
  9. بايد معصوم از خطا و سهو و نسيان باشد و عالم به صلاح و فساد كلّيه اعضاى ممكنات؛
  10. بايد در ميان كلّ مخلوقات مطاع باشد كه هر وقت و هر چه و هر كه را بخواند، اجابت كنند؛
  11. منوط به علمى است كه محيط باشد بر مَوَلّى عليه والّا قدرت ندارد بر ترتيب آثار ولايت؛
  12. واجب است كه محيط به ممكنات باشد تا آنها در مقابل ذات او خاضع و خاشع باشند تا بتواند شئون ولايت خود را نسبت به جميع آنها ظاهر كند والّا نمى‏تواند؛
  13. واجب است كه اوّل مخلوق باشد؛
  14. بايد خاتم همه اوليا باشد تا ولايت او با ولايت ولى‏اى كه بعد از او مى‏آيد، نقض نشود؛
  15. قدرت او بر تمام ممكنات احاطه داشته باشد؛ زيرا كه او مظهر اسم اعظم خداست؛ بلكه مظهر جميع اسما حسناى الهيّه است و قلب او مكان مشيّت حادثه مخلوقه است و او خازن علم و حكمت و حافظ هفتاد و دو حرف اسم اعظم است؛

۱۶ ….

اين مقام، تنها براى خاتم الانبيا، حضرت رسول الله (ص) و اهل‏بيت ايشان تا خاتم الاوصيا، حضرت صاحب الزّمان (ع) ثابت است.

كتب معتبر بسيارى درباره ولايت كلّيه حضرت خاتم الانبيا (ص) نگاشته شده كه متّكى و مستند به آيات قرآنى و روايات متقن نبى اكرم (ص) و حضرات معصومان (ع) بوده و پرده از تمامى اين شروط برداشته‏اند. به دليل علوّ شأن و جايگاه رفيع اين ذوات مقدّس و نورانى، امكان معرفى و توصيف آنان براى ما و كلّيه موجودات به نحو تام و اتم وجود ندارد، جز آنچه كه خداوند و حضرات معصومان (ع) خودشان بنا بر مصالحى، پرده را كنار زده و وجوهى از چهره تابناك خود را براى خلايق بيان كرده‏اند.

ولايت كلّيه مطلقه الهى، شامل حضرات معصومان (ائمه دين (ع) و فاطمه زهرا (س)) نيز هست!

شروط اعلام شده، جملگى درباره حضرت رسول الله (ص) بيان شده و محرز است، ايشان صاحب ولايت كلّيه الهى‏اند؛ چنان كه آيات و روايات بسيارى درباره ولايت ايشان، اوصياى ايشان و حضرت فاطمه زهرا (س)، در منابع شيعى و سنّى بيان شده است.

پر واضح است كه وقتى، شخصى به عنوان جانشين و نايب و نماينده تامّ الاختيار براى امامت و ولايت بر خلق روزگار انتخاب شده و مأموريّت هدايت و مديريّت را از جانب آن ولى مطلق و تام عهده‏دار مى‏شود، ضرورتاً مى‏بايست واجد تمامى شرايط و ويژگى‏هاى ايشان نيز باشد.

در اينجا، به اختصار برخى از مطالب و مستندات رسيده دراين‏باره را نقل مى‏كنيم.

در ماجراى نزول آيه تطهير كه خداوند آن را در مقام و منزلت و البتّه «عصمت» اهل بيت (ع) نازل فرمود، مى‏بينيم كه رسول‏الله (ص) در منزل حضرت فاطمه زهرا (س) به زير عبا رفتند و امام على (ع)، امام حسن (ع) و امام حسين (ع) و حضرت فاطمه زهرا (س) را نيز به زير عبا فرا خواندند تا آنكه اين آيه نازل شد:

«إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً؛ ۲۰

همانا خداوند اراده كرده است تا هر گونه رجس‏ ۲۱ و آلايش را از شما، خانواده نبوّت دور كند و شما را از هر عيب، پاك و منزّه سازد.»

عصمت به معنى سلب اختيار نيست؛ بلكه به تعبير مرحوم شيخ مفيد (ره)، لطفى از جانب خداوند است كه شامل حال مكلّف مى‏شود و او را از وقوع در معصيّت و ترك اطاعت باز مى‏دارد؛ با اينكه آن شخص قادر به انجام آن دو است. ۲۲

منشأ عصمت علمى است كه خداوند به برگزيدگان خود اعطا مى‏كند؛ كسانى كه علاوه بر لياقت ذاتى، مأمور به انجام امرى و تكليفى در ميان مردمند.

عموم مفسّران شيعى و سنّى اتّفاق نظر دارند كه مصداق اهل‏بيت (ع) حضرات على، فاطمه، حسن و حسينند؛ با اين تفاوت كه اهل سنّت، زنان پيامبر را هم به اين جمع مى‏افزايند.

تفاسير اهل سنّت، «رجس» را شامل آلودگى‏هايى، چون گناه، عيب، نجاست، نقص، شرك، شك، عصيان، كثافت، بدى، خباثت و حتّى اذيّت مى‏شناسند. ۲۳

اميرالمؤمنين، على (ع) در خطبه ۹۷ «نهج‏البلاغه» مى‏فرمايند:

«انْظُرُوا اهْلَ بَيْتَ نَبِّيِكُمْ فَالزَمُوا سَمْتَهُم …؛ ۲۴

به اهل بيت پيامبرتان نگاه كنيد! از همان سو كه آنان گام برمى‏دارند، گام برداريد و قدم جاى قدم آنان بگذاريد و (بدانيد) كه آنها هرگز شما را از جاده هدايت بيرون نمى‏برند و به پستى و هلاكت نمى‏كشانند. اگر آنها توقّف كردند، توقّف كنيد و اگر قيام كردند، قيام كنيد. از آنها سبقت نگيريد كه گمراه مى‏شويد و از آنان عقب نمانيد كه هلاك مى‏شويد.»

حضرت رسول اكرم (ص) پس از قرائت آيه تطهير فرمودند:

«فَانَا وَ اهْلُ بَيْتِى مُطَهَّرُونَ مِنَ الذُّنُوبِ؛ ۲۵

پس من و اهل بيتم از گناه پيراسته‏ايم.»

صرف‏نظر از فضايلى كه رسول اكرم (ص) در تمام سال‏هاى حضور و حياتشان درباره اهل بيت (ع) فرمودند، حديث معروف «ثقلين» كه مورد وثوق تمامى طوايف و فرق مذهبى است، پرده از همين عصمت برمى‏دارد. حضرت نبى اكرم (ص) در حديث «ثقلين» نيز فرمودند:

«انِّى تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتى …؛ ۲۶

من شما را ترك مى‏كنم؛ در حالى كه در ميان شما دو ثقل، دو چيز گرانبها مى‏گذارم، كتاب خدا و عترتم را تا وقتى كه به آن دو تمسّك جوييد، گمراه نخواهيد شد. هيچ گاه اين دو از هم جدا نمى‏شوند تا آنگاه كه بر سر حوض (كوثر) بر من وارد گردند.»

روايات فراوانى نيز درباره عصمت حضرت فاطمه زهرا (س) بيان شده است. محدّثان شيعه و سنّى روايت نموده‏اند:

«انَّ اللهَ تَبارَكْ وَ تَعالى يَغْصِبْ لِغَضَبِ فاطِمَهِ وَ يَرْضى لِرِضاها؛ ۲۷

همانا خداوند بلند مرتبه با غضب فاطمه غضبناك و با رضايت او خشنود مى‏شود.» در اين روايت، رضايت حضرت فاطمه (س) محور خشنودى خداوند و غضب او غضب خداوند خوانده شده است.

پيامبر اكرم (ص)، خاتم الانبياء، اشرف و افضل و اكمل همه انبيا و اوليا، سيّد و پيشواى آنان است كه خداوند، اطاعتش را هم‏رديف خود قرار داده و فرموده است:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ‏؛ ۲۸

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول و اولى الامر او را.»

براى بر طرف كردن هر شبهه و ترديدى از ميان خلايق به صراحت اعلام فرمود كه رسول گرامى‏اش؛

«وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى‏؛ ۲۹

هرگز او از روى هواى نفس سخن نمى‏گويد و هر چه مى‏فرمايد، جز وحى كه بر او نازل شده، نيست.»

و بندگان، بلكه جمله ساكنان عوالم را مژده داد كه همانا

«وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ‏؛ ۳۰

ما نفرستاديم تو را مگر براى آنكه رحمت باشى، براى تمام عوالم.»

اين همه كافى بود تا جمله مؤمنان بدانند كه:

«النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ‏؛ ۳۱ پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر [و نزديك‏تر] است.»

او معصوم از لغزش، نسيان، خطا و رسول گزيده‏اى صاحب منصب ولايت كلّيه را از آن خود داشت تا با امكان تصرّف تمام و از روى رحمت و شفقّت خلق عالم را در مسير مستقيم هدايت نمايد و در آخرين مجال و وقت بودن در ميان مردم به صراحت، نايب و ولى و وصى خودش را در پيش چشم خلق مؤمن و به اذن الله معرفى نمايد.

«مَنْ كُنتُ مُولاهُ فَعلى مُولاه؛ ۳۲ هر كه را من بر او ولايت دارم، پس على بر او ولايت دارد.»

ولايت اوصيا و خلفاى دوازده گانه حضرت خاتم الانبيا (ص)، ولايت مطلقه كلّيه است؛ به دليل عدم جواز تفكيك؛ زيرا كه بر هر صاحب ادراكى واضح و روشن است كه خليفه و جانشين هر كسى حتماً بايد بتواند از عهده كارهاى آن كسى كه سمت جانشينى او را دارد، برآيد و الّا جانشينى و نيابت او رأساً غلط و موجب اختلاف و اختلال خواهد بود. ۳۳

اميد كه همه ما نيز پيروان راستينى براى حضرات معصومان (ع) باشيم. ان‏شاءالله‏

 

پى‏نوشت‏ها:

______________________________
(۱). اقرب الموارد و لغت‏نامه دهخدا.

(۲). اصول كافى، ج ۴، ص ۵۳؛ بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۳۱.

(۳). مفاتيح الغيب، ج ۲، ص ۵۷۳.

(۴). كلّيات حديث قدسى، ص ۶۳۱، ح ۱۶.

(۵). سوره بقره (۲)، آيه ۲۵۷.

(۶). سوره يوسف (۱۲)، آيه ۱۰۱.

(۷). سوره شورى (۴۲)، آيه ۲۸.

(۸). سوره نساء (۴)، آيه ۱۱۹.

(۹). سوره آل عمران (۳)، آيه ۲۸.

(۱۰). سوره توبه (۹)، آيه ۷۱.

(۱۱). سوره بقره (۲)، آيه ۱۰۷.

(۱۲). جوادى آملى، عبدالله، زن در آينه جلال و جمال، ص ۱۶۷.

(۱۳). نسفى، عزيزالدّين، الانسان الكامل.

(۱۴). اين بخش از مطلب از مقاله منتشر شده با عنوان «ساحت‏ها و اسرار نبوّت و ولايت از منظر امام خمينى (ره)»، نوشته شده توسط آقاى حسن سعيدى برگرفته شده كه در سايت «راسخون» درج شده است.

(۱۵). در سايت مجمع جهانى تقريب مذاهبى اسلامى به آدرس:www .taqrib .inf مقاله‏اى با عنوان «مفهوم ولايت در عرفان اسلامى» منتشر شده. با تشكّر از نويسنده محترم، نگارنده توجّهى و نگاهى در نگارش اين صفحات به آن مقاله داشته است.

(۱۶). ولايت كلّيه، علّامه سيّد حسن ميرجهانى طباطبايى، ص ۱۱.

(۱۷). همان، ص ۱۲.

(۱۸). همان، ص ۲۷۶.

(۱۹). همان، ص ۲۹.

(۲۰). سوره احزاب (۳۳)، آيه ۳۳.

(۲۱). رجس هر چيز پليد اعمّ از گناه و عيب را مى‏گويند. گناه و شك و شرك و عصيان و كثافات را هم شامل رجس مى‏شناسند.

(۲۲). شيخ مفيد، النكت الاعتقاديه، ص ۳۷.

(۲۳). به تفاسير «حومد، ج ۱، ص ۳۴۴۷»، «ابن عجبيه، ج ۵، ص ۸۶»، «ابن جزى، ج ۱، ص ۱۵۴۶»، «ابن عبدالسّلام، ج ۵، ص ۳۹» و … مراجعه شود.

(۲۴). نهج البلاغه، خ ۹۶.

(۲۵). سيوطى، جلال‏الدين، الدرّ المنثور، ج ۵، ص ۱۹۹.

(۲۶). پژوهشى در عصمت معصومان (ع)، صص ۳۲۸ ۳۲۵؛ مسند احمد بن حنبل، ج ۴، ص ۳۶۶.

(۲۷). كنز العمال، ج ۱۲، ص ۱۱۱؛ اسد الغابه، ج ۶، ص ۲۲۴.

(۲۸). سوره نساء (۴)، آيه ۵۹.

(۲۹). سوره نجم (۵۳)، آيات ۳ و ۴.

(۳۰). سوره انبياء (۲۱)، آيه ۱۰۷.

(۳۱). سوره احزاب (۳۳)، آيه ۳۳.

(۳۲). حديث غدير.

(۳۳). ولايت كلّيه، ص ۴۱.

 

ماهنامة موعود ؛ شماره‏۱۲۹-۱۲۸ ؛ ص۴

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا