این گروه که در حجاز و عربستان سعودی هستند و کمکم به جاهای دیگر هم رسیدهاند. به جمعیّت سلفی یا سلفیگرا مشهورند؛ در حال حاضر اگر یک جوان سنّی بخواهد روشن فکر شود، روشن فکری او به صورت سلفی و سلفیگری است.
از آغاز قرن چهاردهم هجری قمری، مکتب «سلفیّه» مشهور شد و گروهی آن را به عنوان «دین» و «مذهب» برگزیدند و خود را «سلفی» نامیدند و برخی، آن را «روش فکری» برای رسیدن به حقیقت اسلام دانستند.
این گروه که در حجاز و عربستان سعودی هستند و کمکم به جاهای دیگر هم رسیدهاند. به جمعیّت سلفی یا سلفیگرا مشهورند؛ در حال حاضر اگر یک جوان سنّی بخواهد روشن فکر شود، روشن فکری او به صورت سلفی و سلفیگری است.
از آغاز قرن چهاردهم هجری قمری، مکتب «سلفیّه» مشهور شد و گروهی آن را به عنوان «دین» و «مذهب» برگزیدند و خود را «سلفی» نامیدند و برخی، آن را «روش فکری» برای رسیدن به حقیقت اسلام دانستند.
برای روشن شدن مطلب، لازم است با تاریخچه «سلفیّه» و شیوه تفکّر و روش استدلال آنها در بحثهای اعتقادی و فقهی بیشتر آشنا شویم.
تاریخچه «سلفیّه»
سلفیها خود را پیرو مکتب «اهل حدیث» میدانند که در عصر عبّاسیان و پس از اختلاف با معتزله و اهل کلام و شیعیان، پدید آمدند. پس از درگذشت احمد بن حنبل در سال۲۴۱ «ه .ق.» که بنیانگذار مذهب اهل حدیث است، این شیوه در میان حنبلیها ادامه داشت و حنبلیها در اصول و فروع و عقیده و احکام، خود را پیرو اهل حدیث دانستند، خلفای عبّاسی از دوران متوکّل تا زمان مقتدر، به ترویج این مکتب پرداختند. در سال ۳۰۵ «ه .ق.»، ابوالحسن اشعری «م ۳۲۴ ه .ق.» تحت عنوان «احیاگری مکتب اهل حدیث» و به طور اخص احمد بن حنبل، مکتبی را پیریزی کرد و خواست اصلاحاتی در عقیده اهل حدیث ایجاد کند؛ زیرا عقیده آنان با خرافات زیادی آمیخته شده بود و پیوسته میگفتند: قرآن، قدیم است و بشر در زندگی خود فاقد اختیار است و خدا دست و پا و چشم و دیگر اعضا را دارد. او برای اصلاح این مکتب، به پا خاست و توانست اصلاحاتی انجام دهد؛ ولی متعصّبان اهل حدیث او را از خود طرد کردند.
ابوعبدالله حمرانی گفته است: اشعری وارد بغداد شد و نزد رئیس مذهب «اهل حدیث» به نام بربهاری رفت و گفت: من با سران اعتزال مانند جبایی و ابوهاشم مناظره کردهام و منطق یهود و نصارا را شکستهام.
رئیس مذهب اهل حدیث گفت: من از سخنان تو چیزی نمیفهمم و فقط به آنچه احمد بن حنبل گفته است، ایمان دارم. سپس اشعری برای جلب نظر اهل حدیث، کتاب «الابانـ[» را نوشت که تا حدّی بیانکننده عقیده اهل حدیث است.
با پیدایش مکتب اشعری، شکاف عظیمیبین اهل حدیث و آنها پدید آمد و پیوسته در جنگ و جدال بودند و گاهی اختلافاتشان به خونریزی میانجامید و علّت آن این بود که اشعری اصلاحاتی در عقیده اهل حدیث انجام داد و برای خود در مسائل عقیدتی مقامی قائل شد.
در تمام این دوران که اهل حدیث در یک طرف و اشاعره در طرف دیگر بودند، هرگز «سلف» و «سلفیّه» به عنوان مذهب مطرح نبود تا اینکه ابنتیمیّه «م ۷۲۸ ه .ق.» دعوت به شیوه «سلف » را شعار مکتب خود ساخت؛ ولی از کلمه «سلفیّه» بهره نمیگرفت و میگفت: ما تابع «اهل سنّت و جماعت» هستیم که در سه قرن نخست میزیستهاند. یعنی از یازده تا سیزده هجری قمری .
پس از درگذشت ابنتیمیّه و هجوم فقیهان همه مذاهب بر ضدّ او، دعوت به پیروی از اهل حدیث، آن هم به شیوه این گروه محدود، چندان رونقی نداشت و برخی از شاگردان او، مانند ذهبی «م۷۴۸ ه .ق.» و ابن قیّم
«م ۷۵۱ه .ق.» و ابن کثیر «م۷۷۴ه .ق.» نتوانستند شیوه او را ترویج کرده و گسترش دهند و پیروانی فراهم آورند؛ زیرا او این فکر را در «شام» و «مصر» مطرح کرد که مرکز علم و دانش و قلّه فقاهت بود.
این شیوه در سالهای بعد، به وسیله محمّد بن عبدالوهّاب
«م ۱۲۰۷ه .ق.» در سرزمین «نجد» که فاقد فرهنگ اسلامی و علمای برجسته بود، احیا گردید و گسترش یافت و بر اثر حمایت آلسعود، در آنجا به صورت مذهب رسمی درآمد و با تسخیر حرمین شریفین در پرتو حمایت استعمار انگلیس، بر این مناطق تحمیل گشت و تمام مراکز علمی و دانشگاهی و مساجد و منابر وعظ و خطابه رسمی در اختیار آنان قرار گرفت و گروههای دیگر، از این مراکز بیبهره شدند.
از نظر محقّقان، شعار «سلفیّه»، نخست در مطبوعات مصر مطرح شد؛ آنگاه که مصر به اشغال انگلستان درآمد، گروهی از مصلحان مانند سیّد جمالالدّین اسدآبادی «م ۱۳۱۶ ه .ق.» و شیخ محمّد عبده
«م ۱۳۲۳ ه .ق.» در مقابل هجوم فرهنگ و تمدّن غرب، تصوّر کردند که راه رهایی از چنگ اشغالگران این است که در مقابل گروهی که فریب فرهنگ غربی را خورده و بیشتر در آنها هضم شده بودند، مردم را به همان اسلام پیشینیان دعوت کنند. گروه اوّل برای اینکه حرکت خود را با شعاری زیبا، همراه کنند، شعار «سلفیّه» را انتخاب کردند تا بگویند ما پیرو اسلام راستین قرون نخستین هستیم؛ ۲ ولی آنان از احیای این مکتب، هرگز قصد تکفیر دیگران یا ایجاد شکاف در میان مسلمانان را نداشتند؛ بلکه از روی خوشبینی به صحابه و تابعان، این مسلک را ترویج کردند.
در سال ۱۹۲۹ م. که جمعیت «اخوان المسلمین» در مصر تشکیل شد. آنها نیز به این مسلک رغبت نشان دادند و خیال کردند، پیروی از گروههای نخستین اسلامی «صحابه و تابعین» نجاتبخش امّت اسلامی است؛ ولی در عین حال به همه فرقهها، روی خوش نشان داده و غالباً به مسائل سیاسی و در رأس آنان تأسیس حکومت پرداختند؛ امّا سلفیگری در نجد که خود را وارث محمّد بن عبدالوهّاب میدانست، موجی از تندروی و سختگیری به راهانداخت و کمکم به تکفیر همه مسلمانان پرداخت و گاهی برای ساکت کردن مخالفان، شیعه را تکفیر کرد، اشاعره و صوفیه و مذاهب دیگر را اهل بدعت خواند و مدّعی شد که اسلام ناب محمّدی در اختیار سلف بوده و فهم آنان از کتاب و سنّت برای همگان حجّت است و هر کس از این راه عدول نماید، بدعتگزار یا خارج از اسلام است.
باید توجّه داشت اکنون سلفیهای نجدی، یک گروه نیستند؛ بلکه گروهی «سلفی، تبلیغی»اند؛ ولی گروهی دیگر گام فراتر نهاده و «سلفی، جهادی» میباشند و میگویند، با تشکیل جنبشهای مسلّحانه زیرزمینی، باید دولتها را سرنگون کرد و قدرت را به دست گرفت و اسلام اصیل را پیاده کرد.
روش فکری سلفیّه
مسئله مهم، آگاهی از روش فکری سلفیّه است، آنها دو روش دارند که به هم نزدیک است:
گروهی فقط کتاب و سنّت را حجّت دانسته و از داوریهای عقل کمک نمیگیرند. گروه دیگر میگویند، قرآن و سنّت وقتی برای ما حجّت است که با فهم «سلف» همراه باشد؛ زیرا ما آیین خود را از آنها گرفتهایم.
آنان در تعبّد به نصّ «کتاب و سنّت»، بین خبر واحد و خبر متواتر فرق نمیگذارند و خبر واحد را در تبیین عقاید و معارف، حجّت میدانند و چند وقت پیش در همایشی درباره «حجّیت خبر واحد در عقاید»که در عربستان سعودی برگزار شد، همگان تصریح کردند که قول ثقه در عقاید، برای ما حجّت است.
بر همین اساس، خدا را با صفات بشری توصیف میکنند و برای او به خنده و گریه و آمدن و رفتن و نشستن و پا نهادن در جهنّم معتقد هستند و میگویند: صدای تختی که روی آن مینشیند، مانند صدای کجاوه است !!
اندیشه و اعتقادات و فتاوی وهّابیت
۱. حرام بودن رفتن و زیارت کردن قبور اولیای الهی؛
۲. حرام بودن و شرک دانستن ساختن بنا بر قبور انبیاء و اولیای الهی؛
۳. حرام بودن و شرک دانستن ساختن مسجد بر قبور انبیاء و اولیای الهی؛
۴. حرام بودن و شرک دانستن خواندن نماز در کنار قبور انبیاء و اولیای الهی؛
۵. حرام بودن و شرک دانستن تبرّک جستن به آثار انبیاء و اولیای الهی؛
۶. حرام بودن و شرک دانستن کمک خواستن از انبیاء و اولیای الهی؛
۷. حرام بودن و شرک دانستن شفاعت خواستن از انبیاء و اولیای الهی؛
۸. حرام بودن و شرک دانستن توسّل کردن و صدا کردن انبیاء و اولیای الهی بعد از مرگ آنها؛
۹. حرام بودن و شرک دانستن قسم خوردن به خدا، به حقّ نبی یا ولیّ خدا؛
۱۰. حرام بودن و شرک دانستن قسم خوردن به غیر خدا،مانند پیامبر و خانه خدا و ولیّ خدا؛
۱۱. حرام بودن نذر برای پیامبر یا ولیّ خدا؛
۱۲. حرام بودن اقامه عزا یا مجلس جشن برای انبیاء و اولیای الهی؛
۱۳. حرام بودن برگزاری مراسم عزا یا مجلس فاتحه برای اموات؛
۱۴. حرام بودن روشن کردن چراغ بر سر قبور اموات؛
۱۵. حرام بودن ساختن، تعمیر و تزئین قبور اموات؛
۱۶. نسبت دادن جسمیّت به خدا؛
آیت الله جعفر سبحانی