همه آنچه که در بخش های قبلی بیان شد، متذکر این معناست که: وضعیت رقت باری که طی همه سال های گذشته و یکی دو قرن اخیر بر حیات فرهنگی و مادی ساکنان زمین و بطور خاص شرق بزرگ سایه افکنده حاصل و محصول غفلت از «پرسش» است. اساساً این اقوام و بزرگان اهل علم و فرهنگ آنها خود را مستغنی از پرسش می دانستند چنانکه خود را ناگزیر از مشی در مسیری که غرب فراروی آنان قرار داده بود میشناختند.
پرسش از سه موضوع اساسی (مبدأ هستی، انسان و طبیعت) در خود و با خود پرسش های دیگری را دارد. پرسش از «علم جدید» و مبادی و مبانی آن، پرسش از «تکنیک» و ماهیت آن و نسبتی که با «علم جدید» و بشر پیدا میکند، پرسش از «مقصد» و ماوائی که غرب آنرا مطلوب و مقصود غایی میشناسد در زمره پرسش های جدی فرارو هستند و پاسخ آنها می تواند نقشی بنیادین و اساسی در «وضعی» که بشر اخذ میکند و نحوه بودن او در عرصه هستی داشته باشد.
همواره میان «معنی بودن» و «نحوه بودن» رابطه تنگاتنگی وجود دارد. بهر صورت انسان بدون داشتن «معنی روشنی از بودن» نمی تواند حرکت کند. تنها روی آوردن به تفکر است که موجب میشود قومی همه آنچه را که غرب به عنوان «معنی بودن» میشناسد پذیرا شود و در پی آن «نحوه بودن» و مشی در عرصه تاریخ را هم منطبق با همانان تقلید و تکرار کند.
بی سبب نیست که ساکنان شرق همواره «آینده خود» را در آیینه غرب می نگرند و طفیلی وار بدنبال آن رها میشوند. به عبارتی «خودکرده را تدبیر نیست».
در افکندن طرحی دیگرگون و پیراسته از شائبه های غربزدگی در نظام معرفتی به منزله ابتناء عالمی است که در بنیاد با عالم غربی متفاوت است.
آنچه که امروزه در حوزه های مختلف فرهنگی و علمی مطرح است متأثر از «نظام نظری» و «روش شناسی» آلوده غربی است حتی آنجا که از «دین»، «خدا» و «اسلام» سخن به میان می آید آلوده ساختن ساحت حوزه های علمیه سرزمین های اسلامیبا همه آنچه که در دایره «مطالعات انسانی و اجتماعی» مورد بحث واقع میشود (اعم از «جامعه شناسی»، روانشناسی، انسان شناسی، سیاست و امثال این ها) به منزله حذف موانع و گشایش دهانه رودیست که در خود و با خود گونه های مختلف امتزاج و التقاط نظری و فرهنگی را دارد.
در هم پیچیدگی و هم خوانی «انسان شناسی و جهان شناسی» مدرن با مناسبات فردی و اجتماعی انسان عصر حاضر همزمان با انفعال و غفلت فراگیر در وقت مواجهه با غرب، زمینه «غلبه نظام نظری و فرهنگی» غربی بر حوزه های دینی را سبب بوده است. حوزه های علوم دینی پیش و بیش از آنکه اهتمام جدی به «شناسایی غرب» و «پرسش» از آن داشته باشند پذیرای آن شدهاند. چنانکه عوامل زیر زمینه های این امتزاج و التقاط را بیش از پیش فراهم ساختهاند:
۱- تأسیس دانشگاه های مدرن (به اصطلاح UNivercity) توسط برخی از روحانیون و وابستگان به حوزه های علوم دینی
۲- ورود جمع کثیری از طلاب علوم دینی به دانشگاه ها و حضور آنان در کلاس درس علمای علم الاجتماع و حتی علم الادیان روشنفکران و ممارست در متدولوژی ویژه این علوم.
۳- ورود مباحثی چون جامعه شناختی، روانشناسی و حتی هنر و ادبیات مدرن به حوزه های علمیه؛
۴- ابتلاء این حوزه ها به متدولوژی غربی در امر پژوهش و غلبه پژوهش به سبک و روش غربی در مطالعات دینی؛
۵- ابتلاء سخنوران، نویسندگان، مدرسان و طلاب حوزه های دینی به اصطلاحات، الفاظ، اسماء و تعاریف حوزه های نظری غربی (بدون ملاحظه بار معنایی و مفهومی این اصطلاحات و تأثیر آنها در بسط التقاط)
۶- تأسیس پژوهشکده های مدرن با همان سبک و سیاق غربی (بویژه در متدولوژی، شعبه ها و شاخه های مورد پژوهش) در حوزه های علمیه و گسیل طلاب برای فراگیری علوم غربی به کشورهای آمریکایی و اروپایی.
در زمره عواملی هستند که طی سال های اخیر آخرین فرصت ها را برای ابتناء یک «نظام معرفتی» پیراسته از شائبه غربزدگی از کشورهای اسلامی و شیعی اخذ کردهاند.
درست، در زمانی که غرب برای خلاصی از وبال «فرهنگ، علم و تمدن مدرن» و گریز از عقل کمی، نظام ریاضی تحمیل شده به هستی و خلاء وحشتناک «دین و شعر و شعور و عشق» دست و پا می زند، حوزه های دینی ممالک اسلامی «ادب و ادبیات عصر مدرن» را با انبوهی از آمار و ارقام و اعداد امام خویش ساختهاند تا از این مجرا پس از اثبات تشخص و حیثیت (آنهم از نوع غربی) خود را از بند توسعه نیافتگی و اتهام عقب ماندگی از قافله تمدن برهانند و حتی دست آخر دیو غربی را مسلمان کنند. نگارنده خود را مستعد، مهیا و مکلف به ابتناء «این نظام نظری کیهانی» نمیشناسد و تنها می تواند حسب درک خود از همه آنچه که طی یکی دو قرن اخیر بر سر شرق آمده آنهم به تقلید از اساتید بزرگواری چون مرحوم سید احمد فردید «ابتدا به پرسش کند» و ضرورت این امر را نیز متذکر شود. چنانکه در این اثر به اختصار و به صورت تطبیقی وجوهی از آنهمه را بر شمرده است.
]گرفتار آمدن بشر غربی در دام «عقل کمی»، موجب شد تا در سیر تدریجی غرب «نظامی ریاضی» و تک ساحتی را برای هستی تصور کند، نظامیکه در آن موجودات نه در نسبتی طولی بلکه در نسبتی عرضی با هم بسر میبرند.[ و بدور از هرگونه حیثیت قدسی و معنوی در عالم مادی سیر میکنند و از «مبدأ و مقصدی» صرفاً این جهانی نیز بهره می جویند.
این وضع موجد عالمیشد که امروزه همگان در آن سیر میکنیم یعنی عالم غربی. با این وضع که از آن سخن بمیان آمد رسوخ در این «عالم» ممکن نیست. بشر غربی طی چهارصد سال همه آنچه را که می تواند باعث «دوام و بقای این عالم شود فراهم نموده است. در واقع غرب همه آنچه را که «لازمه» استمرار این عالم و سیر در آن باشد در کنار هم قرار داده است.
مشرق زمینان نیز از سر غفلت برای «لوازم» و «اسبابی» که جملگی حاصل و محصول تکنولوژی و علم جدید غربی اند حیثیتی مستقل فرض کردهاند. اگرچه این لوازم مورد استفاده همگانی در شرق و غرب عالم واقع شدهاند اما، جملگی «لازمه» بودن و زیستن در «عالم غربی»اند. چنانکه هرکجا «تکنولوژی» وارد شده «آداب» مخصوص آنهم رسوخ کرده است. این تکنولوژی «ادب مناسب و مخصوص» به خود را که همان «ادب زیستن و بودن» در عالم غربی است منتقل و منتشر می سازد.
از روی غفلت و یا تنبلی است که گمان میکنیم می توان در دو عالم متفاوت و گاه معارض بسر برد. شاید هم می پنداریم که «عالم غربی» همان «عالم دینی» است.
«تکنولوژی» فرزند بلافصل «علم جدید» است. علمیکه ابتنای آن بر نگاه صرفاً کمی و ریاضی به عالم بود با جوهری نامقدس و عاری از حیثیت قدسی که «عالم مادی» را اشرف و افضل بر همه عوالم میشناخت و از همین رو بود که موجد عالمی از همین دست شد.
این سخن را بسیاری از بزرگان از میان فرهیختگان غربی تائید میکنند که علم غربی در همه مراتب خود دنیوی است.
«… علم جدید رو گرفتی از عالم طبیعت نیست بلکه در عالم خاص و در صورت ریاضی ظاهر شده است: «ریاضی کردن ]جهان و موجودات[ هم ضرورتاً به معنی پرده برداشتن از حقیقت موجودی نیست که تاکنون از چشم ما پنهان مانده بود بلکه، به عکس، معنی آن توفیق در ساختن عالمی است که باید بنا شود. علم این وظیفه را برعهده میگیرد و در پرتو هدایت قاعده هایی که در کار و روش دارد، از راه فرآیند پیچیده مثالی سازی (یا تمثیل پردازی) و ریاضی سازی عالم خود را بنا میکند.
عالمیکه از این راه بدست می آید، محصول دستور کار و روش خاصی است. منسوجی از مفاهیم است که نباید آنرا به جای واقعیت گرفت پس علم جدید و اطلاق روش علمی، مسبوق به تغییر تلقی آدمی از موجود و پدید آمدن بینش ریاضی موجودات است.»1
از آنجا که غایت این علم توسعه مادی و تسلط است، از اعداد و ریاضیات به مثابه کلیدی برای گشودن قفل های عالم مادی و سلطه بر آن بهره می جوید و تبری خود را از هر نوع امر قدسی اعلام میکند. این تبری جستن از «هرچه مقدس» است، امکانی تمام برای انسانی که در عالم غربی سیر میکند فراهم می سازد تا بی مانع و رادع همه چیز را در تصرف خویش وارد آورد. از همین روست که هدف علوم جدید «سودجویی، سلطه و قدرت» است.
غفلت از هماهنگی و وفاق معنوی و آهنگ گوشنواز قدسی میان انسان و طبیعت طی همه سالهای گذشته زمینه های «بحران و درهمریختگی» زیست محیطی را سبب شده است. چنانکه غفلت از نسبت میان «انسان، طبیعت و مبدأ هستی» باعث چشم پوشی و انکار «نظام کیهانی» معنادار، جاری و زنده تمامیت هستی شده است. ابتنای این علم بر میزان حس و استدلال کمی موجب شد تا بطور کامل «حواس و قوای درونی» نادیده انگاشته شود. «علم جدید مبتنی بر اصالت استدلال است که از جهان بینی فلسفی قرن ۱۷ و اعتماد آن به عقل آدمیبه عنوان آخرین ملاک حقیقت و محدود داشتن واقعیت در آن به قلمرو مادی و منحصر دانستن رابطه میان انسان و طبیعت در آن به تراز حس و استدلال که نتایج دریافت حسی را تجزیه و تحلیل میکند برخاسته.»2
از همین روست که اساساً «علم جدید» فاقد وجه هنری است. چنانکه عالم به آن، میان همه آنچه از آن به عنوان واقعیت یاد میکند و واقعیتهای ژرف و حقیقی در عالم معنا ارتباطی را جستجو نمیکند و اصیل نمیشناسد. غلبه این علم و عالمیکه در پی بسط تکنولوژی جاری میشود موجد بروز نوعی احساس تنهایی در انسان میشود در واقع بشر در این عالم بی وقت و بی تاریخ به سفری گم و گول در میانه هستی دست می زند.
«به زبان رمانتیک می توان گفت: تکنولوژی که می آید خانه انس را برهم می زند و حتی آدم هایی را که در خانه های بهم چسبیده و چوبی و مقوایی در کنار هم قرار دارند بی خانمان و بیگانه میکند. بشر وقتی در عالم تکنیک و در سایه آن سکنی میگزیند دیگر همسایه ندارد. گویی در عالم تکنیک همسایگی بی مورد و بی معنی میشود.»3
این نکته ظریفی است که استاد ارجمند جناب دکتر داوری در کتاب «درباره علم» ذکر میکند. «طبیعت که به صرف نیرو تنزل مییابد آدمی هم حسابگر این نیروها و طراح آزادسازی و بکار بردن این نیروها میشود و بالاخره خود نیز به مرتبه انرژی و نیرو تنزل مییابد. تکنیک با تلقی عالم به عنوان منبع نیرو و یا عین نیرو پدید آمده است و اگر این تلقی نبود علم جدید هم به وجود نمی آمد. علم و تکنیک با هم بوجود آمدهاند و حتی می تواند گفت که تکنیک به یک معنا باطن علم و تکنولوژی است. به این جهت علم و تکنولوژی جدید را کمال علم و تکنولوژی قدیم نباید دانست۴.
وجه تمایز جدی و بنیادین «علم جدید» و همه آنچه که درسنت شرقی از آن به مثابه «علم» یاد میشود در «ارتفاع یا تنزل» شأن عالم و آدم است.{mospagebreak}
علم جدید شأن «آدمی و طبیعت» را به مرتبه «انرژی صرف» تنزل می دهد و سپس به مدد «تکنولوژی» اسباب تصرف و تملک این «انرژی» را فراهم می سازد تا «قدرت و سلطه» تمامیت معنا و مفهوم خود را در زمین آشکار سازد.
در مقابل این علم که به تعبیر جناب دکتر نصر در کتاب «نیاز به علم مقدس» از سرشت تفکر انسان گونه (امانیسم) و عقل باورانه و دنیوی سازی جهان نشأت گرفته و تنها ملتزم به یک مرتبه و ساحت از حیات است، منشأ علم دینی کلام وحی، ائمه دین (مرتبط با منبع وحی) و پیراسته از پندار انسانی است. به همین جهت از خصلت سکولاریزم و برونگرایی محض دور است. و بواسطه جوهر قدسی اش متکی به نظامی تغییرناپذیر، اصیل و مقدس است. که در هیئت معرفتی نظام مند ساختار سلسله مراتب هستی را از «مبدأ» الهی تا دانی ترین مراتب برملا می سازد.
در این نظام معرفتی معنادار، عالم مادی در فروترین ساحت از واقعیت قرار میگیرد.
«سلسله مراتب موجودات» برای تمام علوم سنتی طولی مانده است و عالم مادی را به نفسانی، نفسانی را به خیالی و خیالی را به عقلانی و عقلانی را به عالم فرشته مقرب مرتبط می سازد. تمدن های سنتی به مبدأ الهی عالم و نیز اتکای وجودی مخلوقات مادی بر مراتب واقعیت فراتر، آنقدر اطلاع داشتند که خطای فاحش معکوس ساختن «مراتب موجودات» را به سلسله مراتب عرضی (افقی) مرتکب نشوند و از برداشت امروزین از تطور انواع ـ که هیولایی است از دیدگاه سنتی ـ سر در نیاورند.»5
طرح ارتباط مقدس و معنادار «سلسله مراتب موجودات» در نظام سنتی و دینی، نه تنها «انسان» و «طبیعت» را در یک وفاق و هماهنگی عظیم جلوه گر میکند بلکه، حسب همین ارتباط، ضرورت وحدت میان عمل و نظر و «علم و اخلاق» را متذکر میشود. چنانکه، اخلاق بصورتی گسترده همه امور و از جمله جوامع انسانی، جانداران، نباتات و حتی جمادات را در بر میگیرد و انسان را در برخورد با همه موجودات مکلف به حراست از ادبی ویژه میکند.
این «ادب ویژه» مانع از تعرض «خودمدارانه» و تصرف خودسرانه عالم طبیعت میشود. چه در این نظام، هر یک از موجودات به مثابه بازتابهایی از امر مقدسند و وجهی از اسماء و صفات را که کلیت مطلق آن در مبدأ هستی و حقیقه الحقیقه مطلق متجمع است باز می نمایند.
از همین رو، خاستگاه و غایت این علوم، توسعه، تصرف و تملک و دست اندازی در طبیعت نیست بلکه، رهنمایی است که آدمی را متذکر سیر از ظاهر به باطن میشود تا امکان نیل به معرفت و حقیقت را فراهم آورد و سودمندی آن هم معطوف به برآورده شدن نیاز کلیتی است به نام انسان که در خود و با خود «جسم، نفس و روح» را داراست.
در مقام بازشناسی علوم سنتی از علوم جدید، می توان از علم مقدس و نامقدس سخن گفت. البته از دیدگاه سنتی هیچ حوزه موجه و معقولی نیست که کاملاً نامقدس تلقی شود. عالم مظهر اصل الهی است و هیچ قلمروی از واقعیت نیست که کاملاً از آن اصل جدا شده باشد.
حضور در قلمرو و حق و تعلق به آنچه که واقعی است، به معنای غوطه ور شدن در اقیانوس امر مقدس و از عطر مقدس آکنده شدن است.
علوم مابعدالطبیعی و کیهان شناختی متعلق به تمدنهای سنتی به طور قطع علوم مقدسی هستند، از این حیث که بر علم به ظهور، نه به عنوان حجاب، یابلکه به عنوان نماد و توشیح ذات الهی، به عنوان آیه خداوند هستند۶.
۱-نیاز به علم مقدس- سیدحسین نصر، ص ۱۷۱
۲-علم در اسلام- ص ۳۹
۱-درباره علم، رضا داوری، ص ۱۸
¤ «آرون گورویچ» پدیدارشناسی و فلسفه علم، ترجمه حسین معصومی همدانی، نشریه فرهنگ ویژه پدیدارشناسی(۱) ص .۸۹
۳-درباره علم، رضا داوری، ص ۲۹
۴-همان- ص ۳۱
۵- نیاز به علم مقدس- سیدحسین نصر، ص ۱۷۱
۶-درباره علم، رضا داوری، ص ۲۹