قریب به ۲۰۰ سال است که دروازه ذهن و زبان انسان شرقی بر دریافتهای کمی حاصله از تسلط «تاریخ و تفکر» غربی گشوده شده است. اینان بی آنکه متوجه باشند همه دریافتهای پیشینیان خود را ترجمه میکنند. به صورت زبان امروزی درمی آورند و فهمی نو به آن می دهند. یعنی آنرا از صافی نگاه کمی میگذرانند و فهم جدید را بر کلام حافظ و سعدی، بودا و کنفسیوس حمل بار میکنند و بدان هم مفتخرند. اتفاق ظریفی افتاده، ابن عربی و بایزید و ابوالحسن خرقانی را متهم به داشتن درکی و دریافتی چون امروزیان از عالم و آدم میکنند. در حالی که جملگی گرفتار در عقل معاش، درگیر با مسأله و هواجس نفسانی اند. مانده در ظاهر و رویه هستی و دورمانده از عالم غیبی و غیب عالم و این جرم کوچکی نیست.
فهم امروزیان را بر آثار کهن که جملگی متعلق به «عالمی دیگر» با فهمی متفاوت از هستی بودند بار میکنیم به آن هم میبالیم.
ما آموخته ایم که همه چیز را فرموله و یا عدد دو رقم بیان کنیم و حد و شأن و جایش را هم با اعداد نشان دهیم. به قول امروزیها آنرا «علمی» میکنیم. آنهم علم جدید کمی حاصله از تجربه گرایی صرف.
«اعداد و ارقام» متعلق به دریافت کمی از هستی است درحالی که در گستره دریافت پیشینیان این دریافت در زمره نازلترین درجه درک و شناخت بود.
اسفل درجه شناسایی (انسانی و کمی) برای ما افضل درجات بحساب می آید.
نگاه ما به طبیعت، زمین و آسمان و همه آنچه در گستره جهان است نگاهی کاسبکارانه است که ارزش هرچیز را با برخورداری صرف، سودبری و تملک و تصرف معنی میکند. اولین چیزی که در وقت نظاره هستی متبادر به ذهن ما میشود ارزش آنست و نحوه دخل و تصرف در آن و تبدیل کردنش به پول، بی شک بودا، کنفسیوس، سعدی، حافظ و… بر این نگاه می خندند. به قول حافظ: عارفی کو که کند فهم زبان سوسن- تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد.
نهایت دریافت و درک انسان غربی از هستی قابل اندازه گیری کمی است، بی آنکه کیفیتی ماوراء عالم ملکی و خاکی برایش معنا داشته باشد.
ما اگر هم از زبان گذشتگان چیزی میگوئیم و نقل محفلمان می سازیم تقلیدی کم رمق و بی مایه است. فهمی و درکی از آن عوالم برای ما متصور نیست. تا چه رسد به آنکه مبدأ و مقصد و سیر و سلوک آنها را بخواهیم تجربه کنیم. بشر امروز، «یک نظام ریاضی و کمی را بر عالم تحمیل کرده»، تعریفی خشک، محدود و مانده در داد و ستدها. این خود ظالمانه ترین حادثه است که از بدو خلقت تا امروز اتفاق افتاده است. نگون بختی از این بیشتر نمیشود. این خود برای بیگانه ماندن ما از «عالم انسان شرقی» (شرق گذشته) کافی است.
تنزل شأن هستی و نادیده انگاشتن همه آنچه که نزد پیشینیان شأن مخلوق الهی داشت بشر جدید را از «عالم غیبی» دور ساخت.
وقتی این وضع عارض بر حیات انسان شد، سردرپی فراهم آوردن اسباب و ادواتی گذاشت که او را در تملک و تصرف یاری می داد. درواقع، اول نگاه او به عالم تکنیکی و کمیشد و سپس برای تصرف و تملک زمین به «تکنولوژی» روی آورد.
تکنولوژی، حاصل علم جدید انسان و محصول دریافت جدید او درباره عالم بود. وسیله ای که در جای خود «لازمه تداوم» عالم غربی شد. چنانکه امروز بدون آن امکان استمرار حیات برای خود نمیشناسد.
بحران فراگیری که امروزه همه مردم جهان را در خود گرفتار آورده حاصل و محصول این سیر بی سر انجام است. بحران زیست محیطی، تخریب همه منابع، فساد و فحشا، فقر و فاقه و بالاخره یله و رها ماندن بشر در گستره زمین بی آنکه هیچ امید و دستآویزی برای خود تصور کند.
این نحوه دیدن خود ظلم بود، چنانکه محصور ساختن هستی در کمیات نیز ظلم بود و پیامد آن همه ظلم، تباهی، بحران و یأس، بیماریهای طاقت فرسا و بالاخره انفجاری بزرگ که هیچکس را مفری برای رهایی نیست.
انسان شرقی، بی ملاحظه مبدأ و مقصد این کاروان، و بی تأمل در سازو کار آنچه که رخ داده درپی شرکت و همراهی انسان غربی، همه چیز را داد و گاه خود را به آن دلخوش ساخت که می توان زمام این توسن را دردست گرفت و به مقصد و مأوایی دیگر هدایتش کرد. این تصور و پندار بسیاری از فرصتها را از شرق گرفت. چنانکه امروزه دیگر او نه یک انسان شرقی است و نه غربی، نه بسته آسمان و نه راحت در زمین.
نظامهای «آموزشی و پژوهشی» در سرزمینهای شرقی و اسلامی نقش عمده ای در دور کردن دانش آموزان و دانشجویان از مبانی، مفاهیم و نگرشهای شرقی درباره عالم و آدم و نزدیک ساختن ذهن و زبان آنان با آموزه های جدید غربی ایفا کردهاند تا آنجا که این نوآموختگان مرکز علم و دانایی را غرب و مراکز علمی غربی میشناسند. بسط آموزه های زیست شناسان غربی درک جوانان شرقی را از منظومه هستی و خلقت موجودات معطوف به فرضیه های حاصله از تجربه گرایی صرف پژوهشگران غربی نمود و موجب تقدس زدایی از خلقت انسان و سایر موجودات شد، چنانکه آموزه های روانشناسانه سرشت مقدس انسان و روح مجرد نهفته در کالبد جسمانی او را تا حد روان عاری از هرگونه آگاهی فطری نازل ساخت و او را درگیرو دار با فعل و انفعالات مادی و گره ها و عقده ها، رویارو با جهان مادی موضوع ارزیابی روانکاوانه قرار داد.
از همینجاست که پس از دو گروه «زیست شناسی و روانشناسی، جامعه شناسی» عهده دار تربیب مناسبات اجتماعی جماعت انسانی (با تعریف و ویژگی های دو گروه قبل) شده است.
این آموزه ها از اولین سالهای دبیرستان، محصل شرقی را بدنبال نسل میمونها و عقده های دوران کودکی روانه میکند تا شاید از این طریق امکان «شناسایی خود و اقران خود را» حاصل کند و راز کنشها و واکنشهای آنان را در میان مناسبات فردی و اجتماعی دریابد.
چنانکه او درپی این نظام تعلیمی، آموزه های شرقی و مذهبی را غیرعلمی، مملو از خرافات و غیرقابل توجه میشناسد و حداکثر از آنها بعنوان «تاریخی که گذشته و زمان مصرف آن سرآمده» و یا «میراثی فرهنگی» یاد میکند که باید در موزه ها از آن نگهداری کرد.
اینهمه دست در دست هم انسان مسلمان را از گستره فرهنگی که متکی و مبتنی بر «عبودیت» بوده دور می سازد.
ابوریحان بیرونی، جابربن حیان و دانشمندانی نظیر آنها نگاهشان به عالم همان نگاه ابوالحسن خرقانی و بایزید و… بود و فیزیکدانان و تکنوکرات های هم عصر و همزبان با ما هم، چونان نویسندگانمان به عالم می نگرند.
«همزبانی با شرق» و بویژه «شرق اسلامی» غیر از موزه داری و مفاخرت به آثار مادی و یا پاسداشت پاره ای از آداب و یا اشخاص بزرگ شرق است و اگر گلایه ای و رنجی هم حسب این جدایی میان دو عالم بروز کرده و ما در وجه کم رنگ و ضعیفی از آن باعنوان «بحران هویت» و یا «جدائی نسلها» و حتی غربزدگی مشرق زمینیان یاد میکنیم حاصل و محصول این «بیگانگی» از عالم انس و الفت شرقی است که با جان و ما فی الضمیر انسان همنوایی دارد. رجعت به این همزبانی و ترک بیگانگی، بی«پرسش» از غرب و عالم مخصوص غربی ممکن نیست.
دریافت غربی را اساس نظر قرار داده ایم و منابعش را ححت و منبع این دریافت انگاه با زبان و نگاه غرب به شرق می نگریم از «مجرای هویت» شکوه سرمی دهیم و طریق جبرانش را هم در توسعه قهوه خانه های سنتی میشناسیم. پرسش از غرب، ناظر بر کشف و تبین عالمی است که با جان شرق بیگانه است.
اسماعیل شفیعی سروستانی