در سال ۱۳۴۷ در خمینیشهر متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در دبستان سروش، راهنمایی را در مدرسه مهرگان و دبیرستان را در مدرسه شهید رجایی به پایان رساند و در سال ۶۷ در رشته مهندسی کامپیوتر دانشگاه اصفهان پذیرفته شد.
شعر را از اواخر دوران دبیرستان شروع کرد. نخستین استادان او زندهیاد خلیل بلدی (باغبان)، اصغر حاج حیدری (خاسته) و محمد مستقیمی (راهی) در انجمن ادبی سروش خمینیشهر بودند. او با ورود به دانشگاه با فرید اصفهانی آشنا شد و به دنبال آن با خسرو احتشامی. آشنایی با این شاعران سبب شد تا بیابانکی شعر را جدیتر بگیرد و رفته رفته شعر بخشی از زندگی وی شد. نخستین حضور جدی او در عرصه همایشهای ادبی به سال ۱۳۶۶ در کنگره شعر جنگ در دانشگاه اهواز برمیگردد. او در آن کنگره با شاعرانی مثل زندهیاد نصرالله مردانی، زندهیاد حسن حسینی و استاد قیصر امینپور آشنا شد و روند شاعری او به کلی دگرگون گردید. از آن پس با حضور در کنگرههای شعر دانشجویان کشور، موقعیت ادبی او در شعر امروز تثبیت شد. در سال ۱۳۶۹ نخستین مجموعه شعرش با نام «ردپایی بر برف» توسط حوزه هنری تهران به چاپ رسید که بسیار مورد توجه منتقدان و مخاطبان واقع شد و خیلی زود هر ۵۰۰۰ جلد آن به فروش رسید. دومین مجموعه شعر او در سال ۱۳۷۶ با نام «نیمی از خورشید» توسط نشر همسایه قم به چاپ رسید که آن کتاب هم با اقبال خوبی روبهرو گردید و خیلی سریع نایاب شد. سومین مجموعه شعر سعید بیابانکی در سال ۱۳۸۲ با نام «نه ترنجی نه اناری» چاپ شد که با توجه به متفاوت بودن فضای کتاب با کتابهای رایج و کتابهای قبل، مورد استقبال نسبتاً خوب رسانهها و مخاطبان قرار گرفت و چندین جلسه نقد و بررسی حضوری در خصوص آن در اصفهان، تهران و شیراز برپا شد.
بخشی از کارنامه درخشان سعید بیابانکی از این قرار است:
۱. نفر اول کنگره ایثار و جانبازی، تهران، ۱۳۷۳؛
۲. نفر اول جشنواره شعر رضوی، مشهد، ۱۳۸۰؛
۳. شاعر برتر عاشورایی به همراه علی معلم، حسن حسینی و علی موسوی گرمارودی، دانشگاه تربیت مدرس تهران، ۱۳۷۹؛
۴. انتشار چارپاره زندهرود در کتاب فارسی سال سوم راهنمایی، ۱۳۷۹؛
۵. دعوت از سوی رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در تاجیکستان به منظور شعرخوانی در دانشگاههای دوشنبه و کولاپ، ۱۳۸۴.
چشمانتظار
خدا کند که بهار رسیدنش برسد
شب تولد چشمان روشنش برسد
چو گرد بر سر راهش نشستهام شب و روز
به این امید که دستم به دامنش برسد
هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ
که آن انارترین روز چیدنش برسد
چه سالها که در این دشت خوشهچین ماندم
که دست خالی شوقم به خرمنش برسد
بر این مشام و بر این جان چه میشود یا رب
نسیمی از چمنش بویی از تنش برسد
خدای من دل چشم انتظار من تا چند
به دوردست فلک بانگ شیونش برسد؟
چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن
خدا کند که از آن دور توسنش برسد
کی میرسی از راه…؟
از چشمهایت میروم آهو بچینم
یا نه چراغستانی از جادو بچینم
باید پی تکرار تو تا بینهایت
آیینهها را با تو رو در رو بچینم
فانوسهای روشن دلتنگیام را
تا کی در این دالان تو در تو بچینم؟
یا کوزههای تشنه کامم را شبانه
پُر مِی کنم پنهان و در پستو بچینم
کی میرسی از راه ای خورشید ای پیر
کز دست تو کشکولها یاهو بچینم
کی میرسی تا من هزاران گوشه آواز
از مسجد آدینه تا خواجو بچینم
لبهای شور من به هم میچسبد آرام
گر بوسهای شیرین از آن کندو بچینم
یک شب در این دالان قدم بگذار تا من
یک عمر نرگس بو کنم شببو بچینم
امشب مهیا کن شراب و شعر حافظ
تا سفرهای رنگی برای او بچینم