یکی از مفاهیمیکه در پهنه تاریخ، همراه با یاد و خاطره ولیّ عصر(ع) طرح میشده و شیعیان و شماری از روشنبینان اهل سنّت نیز، در پی حصول آن بودهاند؛ مفهوم «تشرّف» است. میدانیم که دوران غیبت صغرا به معنای دوران عدم دسترسی مستقیم مردمان به وجود مبارک امام زمان(ع) و دوران غیبت کبرا به معنای دوران عدم دسترسی مردمان به محضر ایشان است. در این دوران، انسانها نه با واسطه و نه بیواسطه، توان درک محضر آن حضرت را ندارند؛ چه اصولاً راهی برای دیدار وجود مبارک آن حضرت در دست نیست. از این رو، در دوران غیبت کبرا تشرّف یافتن به خدمت آن حضرت، نه تنها امری بدیهی نیست که امری ساده و مطابق عادت نیز نمینماید. به همین علّت ادّعای تشرّف، گذشته از آنکه از منظر شرع، امری غیرمجاز تلقّی شده؛ از دیدگاه عالمان شیعی نیز امری سخت مشکل و بعیدالحصول خوانده شده است. امّا با این همه میدانیم که در طول تاریخ گهگاه برای شماری از بزرگان حوزه معرفت چنین ادّعایی شده است و به ویژه در دوران متأخّر، اخباری از تشرّفات اینان به محضر ولیّ عصر(ع) به دست دادهاند.
ما در این گفتار، سر آن داریم که به بررسی این مفهوم بپردازیم و ببینیم که آیا اصولاً چنین امری ممکن است؟ و زان پس، حصول آن چه شرایطی را میطلبد؟ و در مرتبه سوم چنین ادّعایی تا چهاندازهای پذیرفتنی است؟.
بنابراین، میتوان موضوع این گفتار را تشرّف و چگونگی برخورد با این ادّعا، دانست.
بلافاصله اضافه میکنیم که به نظر ما، تشرّف به محضر آن حضرت اگرچه امری خلاف آمدِ عادت است و اصل در دوران غیبت، عدم حصول آن است؛ امّا با این همه نه تنها ممکن میباشد، که شماری از بزرگان نیز به واقع به این سعادت نایل شدهاند؛ چه ـ همانگونه که زین پس خواهیم دید ـ شماری از تشرّفات ادّعا شده، تنها در عالم مثال واقع شده؛ یا ادّعا کنندگان تشرّف، تنها به محضر یاران آن حضرت ـ و نه خود ایشان ـ رسیدهاند و بدین ترتیب نمیتوان تشرّفات آنان را «واقعی» دانست.
از این رو در این مطلب، نخست به بررسی شماری از اساسیترین مسائل مربوط به این مبحث میپردازیم؛ و زان پس باز به این مسئله بازخواهیم گشت و به توضیح آن خواهیم نشست.
انسان؛ مرکّب از عقل و نفس
انسان موجودی است مرکّب از دو بعد مادّی و مجرّد. این مطلب، مطلبی است مورد اتّفاق همه متفکّران بشری و الهی و حتّی متفکّران بشری نیز که به مفاهیم مجرّد انسانی اعتقاد چندانی ندارند و آن را بازتاب امور مادّی میخوانند، باز آن را به یکباره انکار نمیکنند. طبیعیدانان و پزشکان، جنبههای مادّی انسان را بررسی میکنند و متفکّران الهی نیز به تحقیق پیرامون جنبههای مجرّد آدمی میپردازند. حاصل آنچه اینان به اتّفاق بر آن تأکید میکنند، آنست که بُعد مجرّد انسان نیز مرکّب از شماری از قوا است. این قوا امّا در ضمن دو قوه اصلی یا به تعبیری دیگر دو مسیر نمای اصلی قرار گرفته است. بدین ترتیب تمامی قوای مجرّد انسانی را میتوان بر دو بخش عمده تقسیم کرد. این دو بخش عبارتند از:
الف: عقل؛
ب: نفس.
میدانیم که انسان موجودی مختار است و برعکسِ فرشتگان که یک سر از بُعد مجرّد برخوردارند و از این رو مسیر طبیعی آنان به سوی کمال و بلکه توقّف در کمال است، میتواند روی به سوی عالم مجرّدات نهد یا به طریق عالم مادّیات رو کند. منظور از «عقل» در اینجا، مجموعه قوایی است که انسان را به سوی کمال و هرآنچه که میتواند در ضمنِ مفهوم کمال انسانی گرد آید، راهنمایی کند؛ منظور از «نفس» مجموعه قوایی است که انسان را به سوی لذایذ مادّی و بهرهوریهای غیر معقول از عالم مادّه سوق میدهد.
تدبیر الهی بر آن رفته است که عقل از لشکری بسیار نیرومند برخوردار باشد، همانگونه که نفس نیز از لشکری اینچنین برخوردار است. این دو لشکر، همواره در مقابل یکدیگر قرار دارند و هماره در پی تضعیف هم و به تسخیر درآوردن مملکت وجود انسانی هستند. از این رو در وجود آدمی، همواره جنگی دائمی در میان این دو لشکر در جریان است.
حال اگر کسی به تقویت لشکر عقل بپردازد و خود در آن مسیر گام نهد، میتواند به مقتضای عقل به عالم مجرّدات پیوند خورَد و خود در صف اولیای الهی قرار گیرد؛ از سوی دیگر نیز، طریق آدمیباز است و آدمیان به راحتی میتوانند با حرکت به سوی عالم مادّه و فرو رفتن در آن، هرچه بیشتر از عالم مجرّدات فاصله گیرند و در بُعد حیوانی خویش فرو روند. قرآن کریم، اینان را که در بُعد حیوانی سخت غرق شدهاند، از حیوانات نیز پستتر خوانده است: «أولئک کالأنعام بل هم أضلّ؛ ۱ اینان مانند حیواناتند و بلکه گمراهتر از آنانند».
در این میان نیز، غالب مردمان در رفت و شدند؛ دمی سر در پی عقل میگذارند و دمی دیگر به دنبال نفس حرکت میکنند. اینان نه آن چنان عاقلند که در شمار اولیا باشند، نه آن چنان مرید نفسند که بنا به آن تعبیر بلند قرآنی در شمار حیوانات قرار گیرند.
حال براساس آنچه گذشت، میتوان دریافت که شماری از مردمان که اوّلاً از مرز عالم حیوانی گذشته باشند، ثانیاً در بُعد انسانی خویش آن چنان فرو رفته باشند که بتوانند از قالبهای مادّی درگذرند، میتوانند به عالم مجرّدات پای نهند. اینان فرشتگانی هستند در لباس انسانی، که هر چند در میان مردمان میزیند، امّا خود همچون فرشتگان شدهاند.
پیش از این، اشاره کردیم که حضرت ولیّ عصر(ع) در میان جوامع بشری زندگی میکنند، به گونهای که مردمان ایشان را میبینند، امّا نمیتوانند آن وجود مبارک را بازشناسند. اینان در زمان ظهور، چون ایشان را مینگرند با تعجّب میگویند: چه بسیار ایشان را پیش از این دیدهایم امّا افسوس که هرگز نشناختهایم! اینان کسانی هستند که از چنان جنبه معنوی نیرومندی برخوردار نیستند که بتوانند سلطان عالم مجرّدات یعنی وجود مبارک حضرت حجّت(ع) را بازشناند.
امّا گروهی دیگر از مردمان ـ که البتّه در هر روزگار انگشتشمارند ـ نیز، وجود دارند که از چنان جنبه معنوی قویای برخوردارند که میتوانند به شناخت آن حضرت نایل شوند.
گذشته از این امّا شماری دیگر به شرف ملاقات آن حضرت نیز نایل میشوند. اینان حدّاقل در لحظاتی چند از مرزهای عالم مادّه گذشتهاند و در عالم انسانیت انسان چنان فرو رفتهاند که شرافت بازشناسی آن حضرت را دریافتهاند. ما در همین صفحات درباره این مطلب توضیحی بیشتر عرضه خواهیم کرد.
سنخیّت، شرط تشرّف
گفتیم که تنها کسانی میتوانند آن حضرت را ببینند و ایشان را باز شناسند، که خود از بُعد مادّی عالم خارج شده باشند و با آن حضرت ـ که سلطان عالم مجرّدات هستند ـ سنخیّت برقرار کرده باشند. از این روست که «سنخیّت» را نخستین و مهمترین شرط برای حصول تشرّف میدانیم.
اکنون بدون آنکه بخواهیم به مباحث فلسفیای که در این مبحث وارد میشود، بپردازیم، تنها اشاره میکنیم که سنخیّت، علّت انضمام است و دو شیء تنها به این شرط میتوانند به هم منضم شوند و پیوستگی یابند که از سنخیّت نسبت به یکدیگر بهرهمند باشند. حال اگر کسی سنخیّت با عالم مادّه و مادّیات داشته باشد، نمیتواند همسنخ عالم مجرّدات باشد و با فرشتگان و برتر از آنان، حضرت ولیّعصر(ع) ارتباط برقرار کند.
به این داستان بنگرید: یکی از عطّاران بصره که به اقتضای شغل عطّاران عراق، اجناس مختلفی در مغازه داشت، همواره در عشق حضرت ولیّعصر(ع) میسوخت و روزان و شبان ناله «یابن الحسن» سر میداد. امّا او هیچگاه موفّق به زیارت آن حضرت نمیشد و همواره از اینکه این شرافت را حاصل نکرده است، میسوخت و آههای سخت سر میداد.
روزی دو مرد با لباسهایی خاص به مغازه عطّاری او مراجعه کردند و از او خواستند که مقداری سدر و کافور به آنان بفروشد. مرد عطّار که از لباسهای آنها و ناخوانی آن با لباسهای معمول منطقه «بصره» تعجّب کرده بود، از آنان پرسید: گویا شما از اهالی این منطقه نیستید، چه لباس شما همچون مردمان این منطقه نیست؛ آن دو پاسخ دادند: آری! ما از جایی دیگر آمدهایم. ما از یاران حضرت ولیّعصر(ع) هستیم و اکنون که یک تن از جمع یاران ایشان فوت کرده است، مأمور شدهایم که سدر و کافور او را از تو خریداری کنیم.
مرد عطّار نیز با اصرار از آنان خواست که او را همراه خود ببرند تا به زیارت آن حضرت نایل شود و در مقابل امتناع آنان هر لحظه بر اصرار خود میافزود؛ چه آنان سخن از آن میگفتند که اجازه به همراه بردن او را از وجود مبارک حضرت ولیّعصر(ع) ندارند و او نیز با اصرار میخواست که او را همراه برند و اگر آن حضرت اجازه ملاقات ندادند، او باز خواهد گشت. بدین ترتیب مرد عطّار در حالی که مقداری صابون پخته شده و در حال خشک شدن، بر بام دکّان داشت، به همراه آنان روانه شد. در راه امّا به دریایی رسیدند و آن دو قدم بر آن نهادند و به راه خود ادامه دادند. مرد عطّار نیز متحیر از اینکه چگونه از دریا رد شود، دست به دامان آنان زد که برای او نیز تدبیری کنند که بتواند از آن آب بگذرد. یاران حضرت نیز او را امر کردند که خدا را به امام زمان(ع) قسم ده و آنگاه «بسم الله الرّحمن الرّحیم» بگو و پای بر آب نه! مرد عطّار به این دستور عمل کرد و پای بر آب برد و با سرعت به سیر بر روی آب پرداخت!!. در این حال که آنان به میانه آب رسیده بودند ابری در آسمان ظاهر شد و بارانی سخت باریدن گرفت. مرد عطّار نیز به مقتضای دلبستگیای که به کسب و کار خود داشت، لحظهای از یاد آن حضرت غافل شد و به این اندیشه فرو رفت که: آیا این باران به بصره هم فرو خواهد بارید؟ در این صورت صابونهایی که بر بام مغازه نهاده است، چه خواهد شد؟
مرد عطّار تا به این فکر فرو رفت، ناگهان زیر پای خود را پر آب یافت و بدون اختیار در آن فرو رفت و به تکاپو و فریاد پرداخت. یاران حضرت نیز او را از آب خارج کردند و از او دربارهاندیشهای که به ذهن راه داده است، باز پرسیدند. او نیز صادقانه پاسخ داد که به فکر دنیا و امور مادّی فرو رفتم که این چنین غرقه دریا شدم. آنان نیز او را از این کار بازداشتند و به توجّه دائمیبه وجود مبارک ولیّعصر(ع) فراخواندند. مرد عطّار نیز دل از کار دکّان فارغ کرد و باز با یاد آن حضرت به قدم زدن بر روی آب پرداخت.
پس از چندی، چون از دریا گذشتند، خیمهای ظاهر شد. آن دو مرد نیز، او را به ایستادن و نزدیک نشدن به آن خیمه امر کردند؛ چه آن خیمه محلّ اقامت ولیّعصر(ع) بود و آنان میبایست اجازه ورود به خیمه را برای او از آن حضرت تحصیل میکردند.
مرد عطّار نیز باز ایستاد و یکی از آن دو مرد برای گرفتن اجازه به داخل چادر شد؛ امّا چون قدم به خیمه نهاد، حضرت فرمودند:
«او را بازگردانید، او مردی است کهاندیشه صابون در سر دارد، بنابراین خود اهل صابون است!»
مرد عطّار نیز ناکام از زیارت آن حضرت به بصره بازگردانده شد و تا آخر عمر در حسرت زیارت ایشان میسوخت.
براساس این واقعه مستند، میتوان دریافت که سنخیّت داشتن با عالَمیکه آن حضرت در آن به سر میبرند، اوّلین شرط برای ملاقات ایشان میباشد. از این روست که اولیای الهی همواره شاگردان خود را به ایجاد قابلیّت برای این امر دعوت میکردهاند؛ چه بدون ایجاد سنخیّت و قابلیّت، حتّی مجاهدت برای تشرّف نیز فایدهای نخواهد بخشید.
یکی از اهالی «نجف اشرف»، سیّدی بود جعفر نام، که به همراه پدرش بارها برای زیارت آن حضرت به «مسجد سهله» مشرّف شده بود. او اگرچه تلاش بسیار کرده بود، امّا از آنجا که نخست قابلیّت این امر را در خود پدید نیاورده بود، نمیتوانست به مقصودش نایل شود. از همین رو، مرتبهای در راه مسجد سهله زبان به اعتراض گشود و نسبت به اینکه اصلاً بتوان آن حضرت را زیارت کرد، اظهار تردید نمود.
امّا پدرش او را از این اعتراض باز میداشت و متذکّر میشد که توقّع ملاقات بدون آنکه سنخیّت ایجاد شده باشد، توقّعی بیهوده است.
سیّد جعفر با این همه، بر اصرار خود میافزود و معتقد بود که اگر ملاقات ممکن بود در این دفعات مکرّر تشرّف به مسجد سهله، حدّاقل تشرّفی یگانه روی میداد. در این حال او به همراه پدرش به مسجد رسیدند و پدر در میانه مسجد در مقام حضرت صادق(ع) به نماز ایستاد، سیّد جعفر هم اندکی آن طرفتر به عبادت مشغول شد. در این حال، پدر بانگ زد: سیّد جعفر، نگاه کن!
و جعفر پدر را دید که در همان مقام درکنار حضرت ولیّعصر(ع) ایستاده و مؤدّبانه دست ایشان را میبوسد. جعفر هم به قصد دستبوسیِ حضرت به سوی آن دو شتافت، امّا چند قدمی پیش نرفته بود که دیگر حضرت را ندید!.
اگر او نیز پیش از اینکه به مجاهده و تلاش بپردازد، قابلیّت حضور در محضر آن ولیّ مطلق را به دست آورده بود، بدون تردید میتوانست به شرف زیارت آن حضرت نایل شود؛ امّا چون همانند پدر، این مسیر را نپیموده بود، از این شرافت باز ماند.
تخلیّه و تحلیّه، شرط تشرّف
با این بیان، روشن میشود که تخلیّه نفس از رذایل اخلاقی و تحلیّه (زینت دادن) آن به صفات پسندیده، تنها راه ایجاد سنخیّت و از آن پس تشرّف یافتن به محضر آن حضرت است؛ چه، مادام که نفس انسان از صفات رذیله تخلیه نشود و به صفات حمیده آذین نبندد، حجابهای نفسانی مانع از دیدن خورشید وجود آن حضرت است.
به عنوان مثال، میتوان اشاره کرد که اگر چه خورشید در تمامی ساعات در حال افروختن و نورافشانی است، امّا مادام که دیوارهای ضخیم خانه در میان باشد ساکنان خانه نمیتوانند از آن نور افروزنده استفاده کنند. حال اگر به جای این دیوارها، شیشههایی لطیف به کار برده شود، کسانی که در پشت این شیشهها قرار دارند، میتوانند از آن نور استفاده کنند؛ اگر فرض کنیم که شیشهای نیز در میان نباشد، در آن صورت اینان میتوانند از گرمای خورشید نیز بهره برند.
تخلیّه و تحلیّه نیز همین نقش را بر عهده دارند؛ چه، برداشتن حجابهای ضخیم ظلمانی و جانشین کردن حجابهای نورانی به جای آن، زان پس خلاصی یافتن از همین حجابهای نورانی نیز تنها با همین دو به دست میآید. تأکید ائمه هدا(ع) بر اینکه اگر دو روز از عمر یک انسان مساوی هم باشد و در این روز او حرکتی کمالی در پیش نداشته باشد، زیانکار است.۲ نیز، از همین باب بوده است؛ چرا که، آدمی تنها در صورتی در مسیر تکامل گام نهاده و هر روزش بهتر از روز قبل شود، که در هر لحظه در پیِ ستردن صفتی رذیله و آذین بستن نفس به صفتی حمیده باشد. در این صورت است که به تدریج نفس به چنان مرتبهای از شفّافیت و نورانیّت میرسد که میتواند از خورشید وجود مبارک حضرت حجّت(ع) ـ که شمس عالم هستی هستند ـ بهره برد و به ملاقات ایشان نایل شود.
ما پیش از این از تفاوت میان شیعه و محب سخن گفتیم و اشاره کردیم که تنها شماری اندک از مدّعیان تشیّع به این مقام نایل شدهاند. چه عموم شیعیان تنها محبّان اهل بیت(ع) هستند و به مقام تشیّع واقعی نایل نشدهاند؛ چرا که، شیعه کسی است که از مراحل تخلیّه و تحلیّه و تجلیّه گذشته باشد و از این رو بتواند در هر لحظه به ملاقات مولای خود سرافراز شود؛ به همین علّت، شماری از بزرگان، علامت تشیّع را توان ملاقات ایشان دانستهاند و تا کسی به این مرحله نرسد، او را تنها محب و نه شیعه خواندهاند. تفصیل این مطالب را میتوان در کتب اخلاقی عالمان شیعی دریافت.
یکی از بزرگان روزگار ما، مرحوم شیخ محمّد کوفی(ره) بود. شیخ، قدّی کوتاه و هیکلی سمین داشت و همیشه بر عصایی تکیه مینمود. شیخ محمّد با پدر من دوستی نزدیکی داشت و همیشه در نجف اشرف به دیدار او میآمد. پنجاه سالی پیش از این، روزی در مدرسه سیّد نجف اشرف نشسته بودم که شیخ عصازنان برای ملاقات پدرم به سمت حجره ما آمد. من نیز او را به داخل حجره دعوت کردم و چون پدرم چند روزی بود که به طرف ایران حرکت کرده بود، خود به تهیه شام برای ایشان پرداختم. شب، شیخ در حجره ما استراحت کرد و بعد در کنار ایوان حجره در سایه نشست و به فکر فرو رفت. من نیز که شنیده بودم او بارها به شرف ملاقات حضرت ولیّعصر(ع) نایل شده است، در کنارش نشستم و از او خواستم چیزی به من بیاموزد که بتوانم حضرت را زیارت کنم. شیخ هم با تأنّی گفت: آقا شیخ محمّد! واجبات را انجام بده و محرّمات را ترک کن، مستحبّات را انجام بده و مکروهات را ترک کن تا بتوانی آن حضرت را ببینی.
من هم که در آن روز هفده سالی بیشتر نداشتم، در جواب شیخ عرض کردم: جناب شیخ! اینکه کار حضرت فیل است!!؛ آخر من چگونه همه واجبات و مستحبّات را انجام دهم و همه محرّمات و مکروهات را ترک کنم؟!
شیخ که از پاسخ من شگفتزده شده بود، تبسّمیکرد و گفت: آقا شیخ محمّد! نماز شب بخوان! خداوند بر هیچ امر مستحبّی همچون نماز شب تأکید نکرده است. اگر میخواهی به این سعادت فائز شوی، نماز شب بخوان!.
مرحوم علّامه طباطبایی(ره) از استادشان مرحوم آیتالله عارف کبیر، آقا سیّد علی قاضی(ره) نقل نمودهاند که در دوران نوجوانی، زمانی که ایشان را در کنار کوچه ملاقات میکند، میفرماید: آقا! دنیا میخواهی نماز شب بخوان!, آخرت میخواهی نماز شب بخوان!.
آری! عمل به مستحبّات و از آن جمله نماز شب، انسان را آماده ملاقات با آن حضرت میکند؛ اگرچه در این میان شروطی دیگر نیز لازم است، امّا هیچ امری همچون انجام مستحبّات و ترک مکروهات انسان را آماده ملاقات آن حضرت نمیکند؛ چه هیچ امر دیگری آن چنان در صفای نفس انسان مفید نیست که این امور مفید و نافع است.
ما پیش از این، به علاقه آن مرد صابونساز به صابونهایش که سرانجام او را در چند قدمیِ خیمه ولیّعصر(ع) از ملاقات ایشان باز داشت، اشاره کردیم؛ دیدیم که علاقه وافر به مال دنیا او را از رسیدن به خواستهاش باز داشت. اگر او خار میل به دنیا را از دل برکنده بود و به جای آن گلبوته محبّت آن حضرت را در دل نشانیده بود، پس از عمری سوختن سرانجام شاهد مقصود را در بر میکشید و میتوانست به زیارت آن حضرت مفتخر شود.
آیتالله محمّد ناصری دولتآبادی
ماهنامه موعود شماره ۱۱۵
پینوشتها:
٭ برگرفته از: آب حیات: مجموعه سخرانیهای حضرت آیتالله ناصری، صص ۳۴۴-۳۵۹.
۱. بنگرید: وسائل الشیعه، ج ۱۶، ص ۹۴، ح ۲۱۰۷۳؛ بحارالانوار، ج ۶۸، ص ۱۷۳؛ ارشاد القلوب، ج ۱، ص ۸۷.