م. واعظ
کاروان به راه افتاد… اکنون این تویى در جاده اى به سمت بارگاه عشق، قبله اهل دل، حج فقرا و مشهدالرضا.
مى گویند خداوند بهشت خویش را در زمین خاکى تقسیم نموده و باغى از باغات بهشت را در طوس قرار داده است.
مشهدالرضا تنها، شهرى از شهرهاى ایران نیست که قبله هشتم است و سجده گاه اهل دل…
سجود را تقسیماتى است و سجده بر تربت رضوى سجده بر جلوه عشق خداست…
و تو گمان مبر که به زیارت سنگ و چوب و آهن مى روى که اگر چنین کنى مشرکى و در خسران عظیم که اصل زیارت دیدار یار است و دیدار آدابى دارد که اولین مرحله آن اذن دخول است.
اذن دخول بخواهى و بخوانى
اذن دخول به دریاى عشق که تلاطم امواجش به بیکران هستى رهنمونت مى کند.
آینه کاریهاى حرم، حدیث خود شکستن را معنا مى کند تا خود را در آینه جمال دوست ببینى و به ترمیم درونف زنگار زده ات بپردازى. تا بدانجا که نسیم جانفزاى رضوى آلایش درونت را به آرایش عشق زیور بخشد.
اگر عشق نباشد، درون خانه راهى ندارى و پاى حرکت لنگ است.
حرم، تقربگاه ملایک است و صف بستگان حریم رضوى خوشامدگوى زائران!
چه صفایى دارد این حرم!
آنگاه که بال در بال ملایک به درگاه مى رسى به مشهد رسیده اى،
مشهد یعنى معراج، نقطه عروج از خود به خدا…
رها کردن تن، نخواستن در عین توانستن و قصه انگور و سم
و اینجا قبله گاه رأفت و مهربانى است…
در حریر بال فرشتگان کسى مى خواندت، در آغوشت مى فشارد و نوازشت مى کند.
و آنگاه که به گیسوان ضریح چنگ مى اندازى متصلى اما نه به دستت که به دلت؛ خویشت متصل شده و خودت مانده اى در پشت صحن؛ خود را دخیل پنجره فولاد بسته اى.
پس، آهسته گام بردار!
این صداى بالهاى فرشتگان خداست که غبار ضریح را مى زدایند و سرمه چشم عاشقانش مى کنند و این نجواى هوهوى جبرئیل است که سرمست از خمخانه رضاست.
پس خاضغانه سر فرود آر و مخلصانه بیا..
مراقب باش! گر چه در حریم رضوى ابلیس را قرارگاهى نیست، اما جنود پلیدش گاه در مویرگهاى خیالت ریشه اى مى زند. تا تو را از محبوب برهاند…
وقتى ترنم دلکش آبشار زیارتنامه، وجودت را شستشو داد و زلال سلام را به گوش جان شنیدى و جواب گرفتى؛ باز مى گردى
اما این بازگشت رجعتى است بى خویش،
…اکنون بى خویشى…
خود را نزد محبوب به گرو گذارده اى…
و این خودف ظلمانى را که به پشت پنجره فولاد دخیل کرده اى برمى دارى و مى روى،
تا فرصتى دیگر و دیدارى دیگر.
ماهنامه موعود شماره ۲۴