ادبیات

گلبانگ

محراب جمكرانشگفت ني، ندمد مهر خاوران بي‌توسپيده‌دم ز گريبان كهكشان بي‌توزمين ز سردي دي، چون دل من افسرده استچو گوي يخ زده در بستر زمان ...

بیشتر بخوانید »

سنگ و چشمه

زمين داغ و تفتيده بود، از آسمان آتش مي‌باريد، همه جا تا چشم كار مي‌كرد بيابان بود و درياي شن. خورشيد سرخ سرخ بود و انگار در ستيز با سواران ...

بیشتر بخوانید »

محرم‌ترین

لیلا سادات آرامیـ سيزده روز از حلول ماه رجب مي‌گذشت، زمزمه‌هايي از اطراف خانه به گوش مي‌رسيد، گروهي از مردم در مسجدالحرام نشسته بودند و ...

بیشتر بخوانید »

در خلوت محمد

سهيلا صلاحي اصفهانيحس و حال عجيبي داشتم. درست مثل روز اول كه او را ديدم...تعريفش را بسيار شنيده بودم، يكي دو بار هم سيماي نوراني او، دورادور ...

بیشتر بخوانید »

باز باران

باز باران با ترانه مي خورد بر بام خانه يادم آيد كربلا را دشت پر شور و نوا را گردش يك روز غمگين       گرم و خونين لرزش طفلان نالان زير تيغ و ...

بیشتر بخوانید »

غریب عاشق

تازه از راه رسيده بود. راه زيادي را براي زيارت مولايش طي كرده بود اما شوق زيارت خستگي را از تن و جانش ربوده بود. با خود انديشيد كه براي ...

بیشتر بخوانید »