آقاي شيخ علي يزدي حائري در كتاب الزام الناصب مينويسد: در سال معروف به «غريقيه»1 من هم با عيال و اثاثية زيادي به همراه عموي خود به نام «حاج ...
بیشتر بخوانید »گلبانگ
محراب جمكرانشگفت ني، ندمد مهر خاوران بيتوسپيدهدم ز گريبان كهكشان بيتوزمين ز سردي دي، چون دل من افسرده استچو گوي يخ زده در بستر زمان ...
بیشتر بخوانید »سنگ و چشمه
زمين داغ و تفتيده بود، از آسمان آتش ميباريد، همه جا تا چشم كار ميكرد بيابان بود و درياي شن. خورشيد سرخ سرخ بود و انگار در ستيز با سواران ...
بیشتر بخوانید »بیماری روی دوست
سعيد سامكنهمين كه قاسم از شبستان قصر عبور كرد، جعفر برمكي بياختيار با تمسخر خنده بلندي، سر داد. هارون كه روي تخت مشغول استراحت بود، با ...
بیشتر بخوانید »محرمترین
لیلا سادات آرامیـ سيزده روز از حلول ماه رجب ميگذشت، زمزمههايي از اطراف خانه به گوش ميرسيد، گروهي از مردم در مسجدالحرام نشسته بودند و ...
بیشتر بخوانید »در خلوت محمد
سهيلا صلاحي اصفهانيحس و حال عجيبي داشتم. درست مثل روز اول كه او را ديدم...تعريفش را بسيار شنيده بودم، يكي دو بار هم سيماي نوراني او، دورادور ...
بیشتر بخوانید »باز باران
باز باران با ترانه مي خورد بر بام خانه يادم آيد كربلا را دشت پر شور و نوا را گردش يك روز غمگين گرم و خونين لرزش طفلان نالان زير تيغ و ...
بیشتر بخوانید »غریب عاشق
تازه از راه رسيده بود. راه زيادي را براي زيارت مولايش طي كرده بود اما شوق زيارت خستگي را از تن و جانش ربوده بود. با خود انديشيد كه براي ...
بیشتر بخوانید »به جــز از علی کـه نـازد، فقــرای بینـوا را
همه شب به دوش دارد ، غم بینوا و درویشبه جــز از علی کـه نـازد ، فقــرای بینـوا رابنگــر ز آه مظلــوم ، که چسـان به لـرزه آیدکه بـه ...
بیشتر بخوانید »عنایتی از غربت
روي صندلي راحتياش توي بالكن تكيه داد. از اين اخلاقها نداشت كه شب در بالكن بنشيند و كوچه و خيابان را تماشا كند. شايد هم وقت اين كارها را ...
بیشتر بخوانید »