سایر

پیغام دوست

پیرمرد دست‌های چروكیده‌اش را به هم حلقه كرد. لحاف را روی شانه‌هایش كشید. حیدر شرمنده از سرمایی كه تا مغز استخوان پدر پیرش را می‌لرزاند، ...

Read More »

شوق ظهور

شوق ظهورمولا! سلام، جز غم دوری ملال نیستدارم هزار سینه سخن ... كو؟ مجال نیستآلوده‌ست آب و هوای جهان، عزیز!آبی درون چشمه‌ دنیا، زلال ...

Read More »

روح سلام در تن هستی

روح سلام در تن هستیای جان جان جان جهان‌های مختلف!ایمان عاشقانه جان‌های مختلف!روح سلام در تن هستی که زنده‌ایهمواره در نسوج زبان‌های ...

Read More »

چشم‌ به ‌راه

چشم‌ به ‌راهدر بر گرفته خلوت دل را غبارهاای علّت شکفتن گل در بهارهابا چلچراغ و آینه و آب، سال‌هاستصف بسته‌اند در طلبت بی‌قرارهارقصی‌ست ...

Read More »

گمارده

از خواب بیدار شد ... پیشانی‌اش خیس عرق شده بود. از جا بلند شد و زیر نور ماه به حیاط رفت و کوزه آب را برداشت، چند جرعه آب خورد، نفس عمیقی کشید و ...

Read More »

چشم به راه تو

چشم به راه توای خوب! چشم عالم و آدم به راه توستخورشید، زنده در هوس روی ماه توستهر صبح می‌دمد به امید تو آفتابچشم سپیده بر خطّ خال سیاه ...

Read More »