رضا بابایى
انا المهدى; من موعود زمانم، صاحب عصر، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا.
من مهدى، قائمه گیتى، خرد هستى و ادامه خدایم.
شکیب شما در سراشیب عمر. میوه باغ آفرینش، فراخى آسمانها و نجابت زمین.
من گریه هاى شما را مى شناسم.
با انتظار شما هر شام دیدار مى کنم.
نغمه گر ندبه هاى شما در میان کاجهاى غیبتم.
اشکهاى شما آیندگان من است.
دلتنگیهاى من، گشایش بخت شماست.
من موى گره در گرهم را نذر پریشان شمایان کرده ام.
انا المهدى; من موعود زمانم، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا.
با من از همه آنچه در دل دارید بگویید.
از گرانى بار انتظار;
از تیرگى شبهاى غیبت;
از هیمنه جور
از هیبت گناه، از فریب سراب، از دروغ خنده ها و از دورى اقبال
من با ندبه هاى شما مى بالم.
من تنگى دل شما را مى شناسم.
من برق چشم شما را مى مانم.
گرمى دست هاى شما، چراغ خیمه صحرایى من است.
انا المهدى; من موعود زمانم، صاحب عصر، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا.
از دورى و دیرى بامن بگویید. جز من کسى حرف شما را باور نمى کند.
جز من کیست که بداند روزگار شما چگونه روزگارى است؟
جز من کیست که بداند زخم شما، شکوفه کدام غم است؟
گریه شما، جارى چهاندوهى است؟
و خنده شما تا کجا شکوهمند است؟
مرا باور کنید.
من تنهایى شما هستم.
اسب آرزوهاى شما، تنها در چمن ظهور من چابک است.
پرنده امید شما را من پرواز مى دهم.
و آشناترین رهگذر شهر شما منم.
اناالمهدى، من موعود زمانم، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا.
مرا بخوانید و بخواهید.
مرا تا صبح ظهور، انتظار کشید.
مرا که چون پدران روستایى، با دستمالى از مهربانى به سوى شما مى آیم.
با یک سبد انار;
یک طبق سیب.
و یک سینه سخن.
من شما را از گریه هاى شما مى شناسم و شما مرا از اجابت هایم.
امسال، باران گرسنه خاک است.
ابرها دیگر نمى بارند.
خورشید به ناز نشسته است.
بهار خرمى نمى کند.
آیا از یاد برده اند که شما جمعه شناسان هفته انتظارید؟
نمى دانند شما شبها مرا به خواب مى بینید؟
و روزها
زمین را با آهن اندوه مى شکافید؟
امسال زمین رکاب نمى دهد،
و گریه انتظار، شما را امان.
من مى آیم، که هر سال، بهار آمدنى است.
من مى آیم که سفره شما بى نان نباشد.
و هفته شما، بى جمعه.
اناالمهدى، من موعود زمانم. صاحب عصر، قائمه گیتى، خرد هستى، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا.
اناالمهدى
ماهنامه موعود شماره ۵