اگر با دقت به موجودات عالم نگاه کنیم مى بینیم که تمام آنها براى انسان خلق شدهاند، چنان که خداوند مهربان در آیه ۲۹ سوره بقره مى فرماید: «(هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَکُم مَّا فِى الاَْرضِ جَمِیعـًا); او خدایى است که همه آنچه را (از نعمت ها) در زمین وجود دارد، براى شما آفرید».
اگر با دقت به موجودات عالم نگاه کنیم مى بینیم که تمام آنها براى انسان خلق شدهاند، چنان که خداوند مهربان در آیه ۲۹ سوره بقره مى فرماید: «(هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَکُم مَّا فِى الاَْرضِ جَمِیعـًا); او خدایى است که همه آنچه را (از نعمت ها) در زمین وجود دارد، براى شما آفرید».
و نیز در آیه ۱۲ سوره نحل مى فرماید: «(وَسَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِى ذَلِکَ لاَیَات لِّقَوْم یَعْقِلُونَ); او شب و روز و خورشید و ماه را مسخّر شما ساخت; و ستارگان نیز به فرمان او مسخّر شمایند; در این، نشانه هایى است (از عظمت خدا) براى گروهى که عقل خود را به کار مى گیرند!».
اکنون این سؤال پیش مى آید که اگر خداوند تمام نعمت هاى آسمان و زمین را براى انسان خلق نموده، پس انسان را براى چه آفریده است؟
منطقى نیست تمام چیزها براى انسان خلق شده باشد; ولى انسان براى هیچ و پوچ و بیهوده خلق شده باشد. آیا هیچ آدم عاقلى مى تواند بگوید از بزرگترین موجودات عالم تا کوچکترین آنها براى انسان خلق شده، اما انسان براى چیزى خلق نشده است؟ قضاوت با خردمندان است.
مثل این که بگوییم خداوند چشم را براى دیدن، گوش را براى شنیدن، دماغ را براى بوییدن، زبان را براى سخن گفتن، دندان را براى جویدن، پا را براى راه رفتن، دست را براى کار کردن، معده را براى هضم غذا، ششها را براى تصفیه خون، قلب را براى توزیع خون در بدن و خلاصه تمام اعضاى بدن را براى کارى خلق کرده ولى مجموعه اعضاى بدن یک انسان براى چیزى نباشد؟
یا مثل این که بگوییم یک ماشین که با هزارها قطعه و پیچ و مهره ساخته شده، هر کدام از این قطعه ها براى یک جاى مخصوص ماشین است و براى کارى درست شدهاند ولى وقتى مجموعه این قطعات روى هم قرار گرفت و ماشین ساخته و تمام شد، ماشین براى چیزى نباشد. با ذکر این مثال روشن شد همان طور که خداوند این زمین و آسمان و نعمت هاى گوناگون را که به شمار نمى آید
براى انسان خلق کرده، انسان را هم براى چیزى خلق نموده است. اکنون وقت آن رسیده که بگوییم انسان براى معرفت و اطاعت خالق خود خلق شده و معرفت و اطاعت خدا براى کمال و تقرب به ساحت قدسى پروردگار است و اگر کسى بگوید: کمال براى چه چیز است; مى گوییم: کمال غایت الغایات است.
درست مثل اینکه شما از کسى سؤال کنید که مى خواهید در آینده چه شغلى را انتخاب کنید؟ و او به شما بگوید: مى خواهم دکتر بشوم. سؤال کنید براى چه؟ و او به شما بگوید: مى خواهم دکتر بشوم که هم به جامعه خدمت بکنم و هم درآمدى داشته باشم که در رفاه و آسایش زندگى کنم و مورد احترام مردم باشم و باز شما سؤال کنید براى چه مى خواهى به جامعه خدمت کنى و زندگى خوبى داشته باشى و براى چه مى خواهى در میان مردم محترم باشى؟ و او به شما بگوید: خوب مى خواهم چنین باشم، دیگر براى چه ندارد، این را مى گویند: «غایت الغایات».
مثال دیگر، شما به فرزند خود مى گویید فیوز برق را بزن تا برق روشن شود. او مى گوید: براى چه این کار را بکنم. شما پاسخ مى دهید: براى این که در تاریکى نباشیم. اگر او بگوید: براى چه در تاریکى نباشیم، مى گویید: براى این که در روشنى باشیم این که دیگر سؤال ندارد. اکنون که ثابت شد تمام نعمت هاى دنیا براى انسان خلق شده; این سؤال پیش مى آید پس انسان براى چه خلق شده است؟
پاسخ این سؤال را خداوند در آیه ۵۶ سوره ذاریات بیان فرموده است: «(وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِْنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ); من جنّ و انس را نیافریدم جز براى اینکه عبادتم کنند (و از این راه تکامل یابند و به من نزدیک شوند)!».(۱)
ما همیشه براى انجام کارهاى خود هدفى داریم که این هدفها معمولا دفع کمبودها و نیازهایمان است; حتى اگر به دیگرى خدمت مى کنیم یا دست گرفتارى را مى گیریم و او را از گرفتارى نجات مى بخشیم و یا حتى ایثار و فداکارى مى کنیم، آنها نیز به نوعى کمبود معنوى ما را برطرف مى سازند، و نیازهاى مقدسى را از ما برآورده مى کنند. ما در مورد صفات خداوند اغلب گرفتار قیاس با خویش مى شویم به طورى که گاه ممکن است این تصور به وجود آید که خداوند چه کمبودى داشت که با خلقت ما مرتفع مى شد؟ و یا اگر در آیات فوق مى خوانیم هدف از آفرینش انسان «عبادت» است; مى گوییم: خداوند چه نیازى به عبادت ما دارد؟ (چنان که عوام مى گویند خدا نیازى به نماز ما ندارد). در حالى که این طرز تفکر از همان مقایسه صفات خالق و مخلوق ناشى مى شود.
ما به حکم این که وجودمان محدود است، براى رفع کمبودهایمان تلاش مى کنیم و اعمالمان همه در این مسیر است، ولى درباره یک وجود نامحدود، این معنا امکان پذیر نیست و باید هدف افعال او را در غیر وجود او جستجو کنیم. او چشمه اى است فیاض و مبدأیى است نعمت آفرین، که موجودات را در کنف حمایت خود مى گیرد و آنها را پرورش داده، و از نقص به کمال مى برد و این است هدف واقعى عبودیت و بندگى ما; و این است فلسفه عبادت و نیایش هاى ما که همگى وسیله هایى براى تربیت و تکامل ماست.
اگر کسى سؤال کند هدف از این تکامل چیست؟ مى گوییم: تکامل «غایت الغایات» است.
توضیح این که: اگر از محصلى سؤال شود براى چه درس مى خوانى؟ مى گوید: براى این که به دانشگاه راه یابم و باز اگر سؤال کنیم دانشگاه را براى چه
مى خواهى؟ مى گوید: براى این که مثلا دکتر یا مهندس لایقى بشوم. مى گوییم: مدرک دکترا و مهندسى را براى چه مى خواهى؟ مى گوید: براى این که هم فعالیت مثبتى انجام داده باشم و هم درآمد خوبى داشته باشم. باز سؤال مى کنیم: درآمد خوب را براى چه مى خواهى؟ مى گوید: براى این که زندگى آبرومند و مرفهى داشته باشم و سرانجام مى پرسیم: زندگى مرفه و آبرومند را براى چه مى خواهى؟ در این جا مى بینیم لحن سخن او عوض مى شود و مى گوید: براى این که زندگى مرفه و آبرومندى داشته باشم; یعنى همان پاسخ سابق را تکرار مى کند.
این دلیل آن است که او به پاسخ نهایى ما; یعنى به اصطلاح به «غایت الغایات» کار خویش رسیده است که ماوراى آن پاسخ دیگرى نیست و هدف نهایى را تشکیل مى دهد.
و اما در زندگى معنوى نیز مطلب همین است، وقتى گفته شود: آمدن انبیا، نزول کتب آسمانى و تکالیف و برنامه هاى تربیتى براى چیست؟ مى گوییم: براى تکامل انسان و قرب به خدا.
و اگر سؤال شود تکامل و قرب پروردگار براى چه منظورى است؟ مى گوییم: براى قرب به پروردگار. یعنى این هدف نهایى است و به تعبیر خودمان ما همه چیز را براى تکامل و قرب به خدا مى خواهیم، اما قرب به خدا را براى خودش; (یعنى براى قرب به خدا).
در حدیث آمده، که امام صادق(علیه السلام) فرمود: امام حسین(علیه السلام) در برابر اصحاب آمد و چنین فرمود: «ان الله عزوجل ما خلق العباد الا لیعرفوه، فاذا عرفوه عبدوه، واذا عبدوه واستغنوا بعبادته عن عباده من سواه; خداوند بزرگ بندگان را نیافریده مگر به خاطر این که او را بشناسند، هنگامى که او را بشناسند، عبادتش کنند و هنگامى که بندگى او کنند، از بندگى غیر او بى نیاز مى شوند».(۲)
«یابن آدم خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلى; پسر آدم همه چیز را براى تو آفریدم و تو را براى خودم».(۳)
ما ز بالاییم و بالا مى رویم *** ما ز دریاییم، به دریا مى رویم
خوانده اى انا الیه راجعون *** تا بدانى تا کجاها مى رویم
***
از جمادى مردم و نامى شدم *** از نما مردم به حیوان سر زدم
مردم از حیوانى و انسان شدم *** پس چه ترسم، کى زمردن کم شوم
بار دیگر من بمیرم از بشر *** تا برآرم از ملائک بال و پر
بار دیگر از ملک پرّان شوم *** آنچه در وهم تو ناید آن شوم.
مثنوى مولوى
به هر صورت اگر کسى به دنیا بیاید و از انواع نعمت هاى خدا استفاده کند ولى خدا را عبادت نکند و تکامل معنوى نداشته باشد، بى توشه از دنیا خواهد رفت.
در زمین دیگران خانه مکن *** کار خود کن، کار بیگانه مکن
کیست بیگانه؟ تن خاکى تو *** کز براى اوست، غمناکى تو
* * *
تا توتن را چرب شیرین مى دهى *** گوهر جان را نخواهى فربهى
مشک را بر تن مزن بر جان بمال *** مشک چه بود، نام ذات ذوالجلال
گر میان مشک، تن را جا شود *** وقت مردن گند آن پیدا شود
مثنوى مولوى
(۱). سوره ذاریات، آیه ۵۶.
(۲). مسند الحسین، ج ۳، ص ۸۸ ; تفسیر نمونه، ج ۲۲، ص ۳۹۷.
(۳). سیرى در نهج البلاغه، شیهد مطهرى، ص ۲۷۶.
آیت الله مکارم شیرازی