در عصر ولایت تکنیک …
تا آن روزی که انبار کوچک و جمع و جور ما کفاف چند قلم کالایی را که تولید کرده بودیم، میداد، انبارداری هم بر عهده خودمان بود؛ امّا وقتی کالاها متنوّع و متکثّر شدند، برای ما هم چارهای جز دست و پا کردن انباری بزرگتر نماند. از آن به بعد موضوع انبارداری هم قوز بالا قوز شد و برای خلاصی از آشفتگیها، ناگزیر به استخدام انباردار شدیم. چند صباحی بر همین منوال گذشت، یک وقت چشم باز کردیم، دیدیم سررشته از دست انباردار خارج شده و خسارت زیادی به بار آمده است.
تا آن روزی که انبار کوچک و جمع و جور ما کفاف چند قلم کالایی را که تولید کرده بودیم، میداد، انبارداری هم بر عهده خودمان بود؛ امّا وقتی کالاها متنوّع و متکثّر شدند، برای ما هم چارهای جز دست و پا کردن انباری بزرگتر نماند. از آن به بعد موضوع انبارداری هم قوز بالا قوز شد و برای خلاصی از آشفتگیها، ناگزیر به استخدام انباردار شدیم. چند صباحی بر همین منوال گذشت، یک وقت چشم باز کردیم، دیدیم سررشته از دست انباردار خارج شده و خسارت زیادی به بار آمده است. راهی جز به کارگیری روش انبارداری نوین و استخدام انباردار کار بلد و آشنا با سیستمهای ماشینی برایمان نماند. در یکی از روزنامهها آگهی استخدام دادیم. اوّلین روز که آگهی چاپ شد و در اوّلین ساعتها، جماعت بزرگی از مردان چاق و لاغر آمادگی خودشان را برای تصدّی انبارداری اعلام کردند. آشنایی با سیستمهای مدرن یکی از شرطهای ما بود. همین هم باعث بود تا جمع بزرگی از میان داوطلبان شغل انبارداری خارج شوند.
برخی مراجعهکنندگان هم وقتی با این سؤال مواجه میشدند که آیا کار با سیستمهای ماشینی و نرمافزارهای انبارداری حرفهای را میدانید، بلافاصله میگفتند: بچّههایم در منزل آشنایی دارند، از آنها یاد میگیریم. چشم به یاری جوانهایشان دوخته بودند و میدانستم برای مرد میانسالی که مویی سپید کرده، وقتی با بسم الله
کتاب و درس سیستمهای کامپیوتری مدرن را بگویی چقدر راه دارد تا برسد به فصل انبارداری نوین و نرمافزار حرفهایاش.
سیستمهای ماشینی هم که زبان آدمیزاد نمیفهمند، اگر با زبان خودشان با آنها صحبت نکنید، به شما پاسخی نمیدهند. کار به جایی رسیده که وقتی خودمان هم در گوشه خلوتی به گپ و گفت و درد دل مینشینیم، ناخودآگاه با زبان ریاضی ماشینهای مدرن و الفاظ و اصطلاحات مخصوص آنها سخن میگوییم. به نظر میرسد که ما هم شباهت زیادی به ماشینها پیدا کردهایم. به رباتهای بیروح و جان بیشتر شباهت داریم تا آدمیزادِ صاحب دل و مغز و احساس.
چیزی شبیه آدمهای رمان «دنیای قشنگ نو»، اثر آلدوس هایکسلی انگلیسی. انسانهایی که از طریق خطّ تولید کارخانهها تولید میشوند، ماشینی و تکنیکی زندگی میکنند، چونان یک ماشین از منظر چشم یک ماشین به عالم و آدم مینگرند. با ادبیات ماشینها و الفاظ و اصطلاحات ماشینها با هم گفتوگو میکنند، تمامی عواطف، احساسات، ذوق شاعرانه و تمایلات فطری را از دست داده و تبدیل به رباتهایی سیّار شدهاند.
در شهری که آلدوس هایکسلی آن را به تصویر کشیده، همه آدمها در پایان عمرشان به کارخانهها سپرده میشوند تا فسفر، کلیسم، سدیم و سایر املاح موجود در بدنشان بازیافت شود و چیزی از آنها دور ریخته نشود.
تا چهل یا پنجاه سال پیش، پذیرش این سخن سخت بود و به افسانه و داستانی تخیّلی بیشتر شبیه بود تا جهان واقعی، امّا امروزه روز، اگر از منظر روستایی سادهدلی نگاه کنی که برای اوّلین بار پایش به شهر رسیده، میبینی که چند میلیون ربات، میان ماشینها در رفت و آمدند. همگی در خدمت ماشینها و نه آنکه ماشینها در خدمت آنها باشند. این ماشینها هستند که تسمه بر گرده انسانها کشیدهاند و آنها را در خدمت خویش آوردهاند.
این ماشینها هستند که انسانها را وادار ساختهاند دست از زبان و ادبیات خود کشیده و به زبان ماشینها، زبان اعداد و ارقام و زبان صفر و یک سخن بگویند. این زبان، زبان تمامی ابزار، ادوات و وسایلی است که در ظاهر، آدمی آنها را در خدمت گرفته است.
این ماشینها هستند که ادب و شیوه زندگی و نحوه گذران روزان و شبان مخصوص خود را بر انسانها تحمیل کردهاند. جابهجایی هر عدد و هر دکمه و اشتباه و خطا در به کار بردن هر وسیله، ماشینها را از کار میاندازد و در واقع آدمها را از کار میاندازد. بودن آدمها در گرو بودن ماشینهاست. ماشینها را حذف کنید، همه چیز حذف میشود. تلویزیون را حذف کنید تا ببینید هیچ کس حرفی برای گفتن ندارد و کامپیوتر را ….
ماشینها به انسانها آموختهاند که چگونه به عالم بنگرند. نگاه ابزاری و تکنیکی ویژهای که به هر موجود و مخلوق، شأن یک شیء، شأن یک ماشین و یک ابزار مصرف شدنی میبخشد و برای مصرف آن تاریخ مصرف تعیین میکند.
سر خطّ قصّه و حکایت انسان عصر مدرن، اینجوری به نظر نمیرسید. همه گمان میبردند ماشینها را در خدمت خواهند گرفت و هویّت و شأن مستقلّ انسانی خود را محفوظ میدارند؛ امّا در چشم بر هم زدنی، ماجرا به گونهای دیگر، چهره خود را نمودار ساخت.
ساکنان شرق، انسانترین انسانها بودند. نمیخواهم اسائه ادب کنم. منظورم این است که به نحو شگفتی ساکنان شرق به خاستگاه فطری و شأن انسانی و تمایلات آسمانی نزدیک بودند؛ امّا چیزی نگذشت که سیلاب به شرق هم رسید.
ابتدا و البتّه طیّ فرایندی نسبتاً طولانی، جغرافیای خاکی شرق درنوردیده شدند. ماشینهای نظامیِ استعمارگران جادّهها را هموار ساختند تا مردان شیک و اتو کشیده به عرصه سیاسی نزدیک شده و در سایه تفنگها، نظامهای سیاسی ویژهای را بر مقدورات و مُقدّرات ساکنان شرق حاکم کنند. آنان ادب و ادبیات خود را با زور و تزویر بر مردم مستولی ساختند، وقتی هم به ناگزیر منطقه را ترک میکردند، حاکمان، فرمانداران و سلاطینی را به جای خود نشاندند تا به نیابت از طرف آنان سکّان کشتی اقوام و ملل را به سوی خاستگاه استعمارگران به حرکت درآورند.
سپس نوبت به تغییر و تبدیل بافت فرهنگی رسید.
این تغییر و تبدیل در مناسبات فرهنگی ساکنان شرق در وقت حضور مردان نظامی و سیاسی با تحقیر و استهزاء فرهنگی آغاز شده بود؛ امّا به زودی توسعه فعّالیت فرهنگی و افزایش رفت و آمدها، همه مجال را برای باقی ماندن حوزههای فرهنگی غیرغربی از بین برد تا آنجا که جمله فرهنگها و تمدّنهای منطقهای، ملّی، مذهبی و بومی مستحیل در فرهنگ غربی شدند.
«همسانسازی فرهنگی» صد بار قویتر از ماشین نظامی و فرمانهای مردان سیاسی، جغرافیای فرهنگی اقوام را درنوردید، همه مثل هم شدند. جمله عقربههای ساعت اقوام و ملل به افق غرب تنظیم شد. مرزهای جغرافیایی مستحیل و برچیده شدند و به تبع آن، مرزهای جغرافیای خاکی نیز کم رمق و کم جان؛ به گونهای که طفلی نوپا را قوّه جابهجایی آن بود، آنان خانه دل و جان مردمان را به تصرّف در آورند.
بیگانگان از جادّه نامرئی فرهنگ بر تخت مملکت جسم و جان مردم تکیه زدند. تسمه بر گردههای آنان کشیدند و جمله اختیارات را از آنان سلب کردند.
تصرّف خانه جان مردم، همه مقاومتها را شکست. دیگر همه مثل هم شده بودند، همه مثل غربیها شده بودند، غربزده شده بودند و غرب همه را در خود مستحیل ساخته بود. دیگر معلوم نبود چه کسی شرقی و چه کسی غربی است. طبع همه عوض شد و خوی همه غربی شد. خاستگاه همه غرب شد و جهان به ناگاه در همه مناسبات فرهنگی و تمدّنی، غربی شد. از اینجا، فرنگرفتهها و فرنگزدهها، عالم و آدم را همانگونه میدیدند و میخواستند که فرنگی میخواست.
همسانسازی فرهنگی و جهانی کردن فرهنگ بزرگترین واقعهای بود که از بدو خلقت بشر تا به قرن نوزدهم و بیست میلادی، به رغم تجربه هزاران جنگ و داد و ستد و یورش و کشورگشایی امپراتوران، اتّفاق نیافتاده بود.
هیچ امپراتور و کشورگشایی پس از گشودن دروازههای اقوام و تصرّف زمینها، قادر به انقلاب فرهنگی و همسانسازی عمومی افکار نشده بود.
قرن بیستم میلادی که به انتها میرسید، همگان در شرق و غرب عالم پذیرفته بودند که جهان به «دهکدهای» شباهت یافته است که تمامی ساکنانش مثل هم میخورند، مثل هم زندگی میکنند و مثل هم میمیرند.
لازم نبود فردی یا سازمانی، سازماندهی ویژهای را برای تحقّق این امر، یعنی «همسانسازی فرهنگی و جهانی کردن فرهنگ» در کار وارد کرده باشد، «ذات متجاوز فرهنگ غربی» و «خاستگاه صرفاً نفسانی و دنیوی» آن، در خود و با خود، این استعداد را داشت که همه مرزها را درنوردیده و خود را غالب نماید. به سان ویروس طاعون بود که به هر کجا میرسید و بر هر کس میگذشت، از او موجودی بیمار و طاعونزده همچون خود میساخت. به گلولهای از برف میمانست که از بلندا فرو غلتیده بود. هر چه پیشتر میآمد، بزرگ و بزرگتر میشد. همه را و همه چیز را در هم میپیچید و با خود میبرد.
در واقع، یکی از دلایل غلبه و سلطه غرب و حوزه فرهنگی و تمدّنیاش بر ساحت جسم و جان سایر ملل به «اسب تراوای» موجود در قلعه مملکت وجود انسانها برمیگشت. غرب، نفس مردمان را فرا میخواند و به همراهی دعوت میکرد. همسویی جادویی ویژهای میان غرب در همه ساحتهای فرهنگی و تمدّنیاش و نفس امّاره انسان وجود داشت. این نیروی نفوذی و موجود بود که درهای قلعهها را بر لشکر جرّار فرنگی میگشود تا هر چه میخواهد، بکند. از غرب اشارتی بود و از انسانها به سر دویدنی شگفت.
هر چه که نفس آدمی میطلبید، در غرب مییافت و هر چه غرب بدان اشاره میکرد، نفس خام طمع، طالب آن میشد. این دو همدیگر را کامل میکردند تا آنکه، شرق درنوردیده شد، دیوارها فرو ریخت و عریانی، جای پوشیدگی را گرفت. شرقی غربزده شد و غرب مسلّط بر همه ساحتهای حیات فرهنگی و تمدّنی انسان شرقی.
شرق و انسان شرقی به تمامی ولایت غرب را گردن نهاد و در خیل رعایایش درآمد؛ در حالی که غرب، در هیئت حوزه فرهنگی و تمدّنی و در عموم مناسبات، ولایت خود را گسترده میساخت.
در مقاله دیگری یادآور شدهام که حکایت غرب و انسان غربی، حکایت «فاوست» است. قهرمان درام معروف گوته آلمانی، همو که در ازای دریافت قدرت و اسباب لذّت نفسانی، روح خود را به شیطان عرضه داشت و عهد و ولایتش را بر گردن خویش بست.
تبعیّت تمام عیار ساکنان شرق در جمله مناسبات مادّی و فرهنگی، طیّ دویست سال اخیر، به پذیرش ولایت و سرپرستی غرب و وارد آمدن در جمع رعایا و بندگانش منجر شد؛ حتّی اگر در صورت ظاهر به انکارش مشغول آمده باشند. این سخت سخت میآید؛ امّا بشر امروز، ولایت تکنیک و تکنولوژی را گردن نهاده است و آن را مابهازاء ولایت هر ولیّ دیگر فرض کرده است.
آنکه امروز بر جمله مقدورات و مقدّرات جمله انسانها سلطه دارد و سوگیری آنها را در همه مناسبات معلوم ساخته و درباره نحوه بودن و زیستن آنها در گستره زمین حکم میراند. قبل از آنکه خدای آسمانی و رأی انبیای الهی باشد، تکنیک و صاحب تکنولوژی است. این سخن به معنی غلبه ادب و ادبیات غربی بر جمله مناسبات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ساکنان شرق بزرگ است و آنکه در عقبنشینی تدریجی، میدان را به غرب، فرهنگ و تمدّن غربی و ادب و ادبیات ویژهاش واگذارده است، حوزه فرهنگی و تمدّنی شرقی است.
به این سبب بود که عرض کردم «همسانسازی فرهنگی و جهانیسازی فرهنگ» بزرگترین واقعه حادث شدهای است که تا پیش از قرن ۱۹ و ۲۰ م. در هیچ کجای تاریخ و میان ساکنان کره ارض سابقه نداشته است.
«همسانسازی و جهانیسازی فرهنگی»، با قوّه قهریّه اتّفاق نیافتاده است. ذات نفوذ کننده و مستکبر این حوزه فرهنگی برای غالب آمدن بر نفوس خلایق، نیازمند هیچ قوّه قهریّهای نیست؛ چنانکه جان بیسپر و محافظ آدمی در وقت مواجه شدن با تیرهای پرتابی شیطان، خود سینه سپر میسازد و به استقبالش میرود. این همان «اسب تراوای» مهیّا و مجهّز است که در غیبت و غفلت محافظان و حارسان، درهای قلعه قلب و جان را بر سربازان دشمن میگشاید.
به جرئت میتوان گفت، عالیترین و کاملترین صورت ولایتورزی عمومی اقوام در طول تاریخ در عصر جدید غربی و به تبع آن در انسان عصر مدرن جلوهگر شده است. تسلیم بیچون و چرا و گفت و شنود در برابر تکنیک و مدرنیزاسیون. این امر، درباره هیچ یک از انبیا و اولیای گذشته اتّفاق نیافتاده است.
گفتوگو از تکنیک و تکنولوژی، بلافاصله ماشین و صنعت را متبادر ذهن میسازد. ماشین و صنعت، بیرونیترین و آشکارترین صورت مدرنیته و مدرنیزاسیون است. همان که عام و فراگیر شده است. مقدّمه بروز و ظهور تکنولوژی در حوزه صنعت و ماشین، تبدیل شدن انسان به موجودی تکنیکی است.
ابتدا نگاه انسان به عالم تکنیکی شد و بسته جهان مادّی و سپس ماحصل دست او در قالب تکنولوژی و فرآورده صنعتی از آب درآمد.
ابتدا نگاه انسان به عالم و آدمی، کمّی و دید او محصور و منحصر در تجربهگرایی شد، آنگاه انسانها برای تصرّف و تملّک بیحدّ و حصر، پوست ترکاندند.
ابتدا انسان در حوزه تفکّر و فرهنگ، پذیرای تکنیک و تفکّر تکنولوژیک شد و آنگاه همه همّت خود را مصروف در خدمت گرفتن تکنیک برای سلطه و برخورداری بیحدّ و حصر از قدرت، ثروت و لذّت ساخت.
اگر از پذیرش «ولایتِ تکنیک» در تاریخ رو به زوال معاصر رفته، یاد کردم، منظورم تذکّر همین نکته بود.
ولایت مداری و ولایتپذیری ابتدا در خانه جان آدمی حادث میشود و پس از آن اعضا و جوارح در کار وارد میشوند و تعهّد و ولایت گردن نهاده شده را به نمایش میگذارند. این واقعه ناخودآگاه حادث میشود؛ یعنی انسانی بیملاحظه و محاسبه، خود را تحت عمل و اختیار آنکه ولایتش را گردن نهاده است، میگذارد. نفاق در اینجا راه ندارد.
جایگاه عهد، قلب آدمی است و پذیرش ولایت، گردن نهادن به عهد صاحب ولایت است در ظاهر و باطن. چه به صورت فردی چه جمعی.
آیا حرکت جمعی و عمومی خلایق، با اختیار تمام، با میل و رغبت تام و با تلاش و سبقتگیری به سوی مرکزی و قطبی و به گردن گرفتن عهد آن مرکز و قطب، چیزی جز ظهور و انعکاس ولایت و تعهّد بر گردن گرفته شده، میتواند باشد؟
اجازه دهید عرض کنم:
جهانی شدن همه معنی این جهانی شدن و ترک عالم معنا را در خود دارد.
«همسانسازی و جهانیسازی فرهنگ» در حقیقت جز خارج کردن عموم خلایق و اقوام از جمله تعّهدها و ولایتهای سابق و وارد ساختن آنها در «ولایتِ جدید» نیست. گویا ساکنان شرق و غرب، جملگی در ولایت غرب، یعنی ولایت تکنیک و تکنولوژی همداستان شدهاند.
در پی گردن نهادن به ولایت تکنیک و مدرنیته و پذیرش شریعت و ادب و سیره و سنّت اعلام شدهاش، جمله ولایتمداری، اخلاق و ادب و شریعت عموم ملل و نحل، ذیل ولایت عصر مدرن تعریف و در سایه آن واقع شده است؛ چنانکه شئون سایر ولایتها، مدخلیّتی اساسی در حیات فردی و جمعی اقوام غربی و شرقی ندارد.
به ادب بودن و زیستن مردم و ادبیات جاری در میان اقوال و افعال آنها بنگرید. کدامین منشأ و مبنا حکم خود را درباره نحوه بودن، مقصد رفتن و طریق گذار صادر کرده و پایبندی بیچون و چرا به قوانینش را خواستار است؟
انسانها خود را با چارچوب و قوانین وضع شده کدامین شریعت تطبیق میدهند و مناسبات خود را با آن تنظیم مینمایند؟
مگر جز این است که جمله خلایق، سعی خویش را مصروف دانستن زبان تکنیک و تکنولوژی میکنند؟ دانستن زبان و ادبیات ماشین و تکنولوژی، مجال همزبانی با ماشین را فراهم میآورد. اوست که زبان، ادبیات و ادب خود را بر انسانها تحمیل میکند و نه انسانها.
در روزگاری گمان میرفت، بشر ماشین را در اختیار گرفته و بر آن سوار میشود؛ امّا تا چشم باز کرد، دریافت که ماشین بر او سوار شده است. این مرکب است که افسار بر انسان زده و او را رام خویش ساخته است. همگان در خدمت تکنیک و ماشینند. این انسان است که جمله استعدادهای آشکار و نهان خود را مصروف تداوم حیات و سروری ماشین و تکنولوژی میکند. پر واضح است که تابع چه کسی و متبوع چه کسی است؟
بندگان معبود تکنولوژی، مبتلا به طاعونِ جهانی شدن؛ حتّی جمله مفاهیم دینی و وحیانی را با خرد غربی و ادبیات ماشینی تفسیر میکنند. همه جویای جهانی شدن هستند، طالب و تابع فرهنگ جهانی. مدرسهها نیز جوانان را برای ابتلا به طاعون جهانی شدن تربیت میکنند.
همه سر در پی جهان، سر در پی قدرت دارند.
جهانی شدن اقتصاد، جهانی شدن هنر، موسیقی و ادبیات، یعنی استغراق در فرهنگ جهان غربی و خارج ساختن جامه معنا و معنویّت و دین از جسم و جان.
در عصر جهانی شدن تکنیک و تکنولوژی و مدرنیته، مجالی برای هیچ گونه مهر و ولایت نمیماند.
در عصر جهانی شدن فرهنگ، از همه چیز و همه کس تفسیری مدرن و این جهانی و سکولار ارائه میشود.
در نزد شهروندان این جهان مدرن، تنها سخنی رأیای در معرض قبول و شاد باش قرار میگیرد که قانون این دیار را پاس داشته و حقوق شهروندانش را مراعات کند. این سخن بدان معنی است که انسان عصر جدید، در سه ساحت فکری، فرهنگی و تمدّنی مبتلای مدرنیته شده است. همو که تفسیری مدرن و تکنیکی از عالم ارائه میدهد، بر ویرانههای فرهنگ و تمدّن سنّتی بنای مدرن را برمیکشد و در هوای جهانی شدن تمام قد در خدمت مدرنیته و تکنولوژی درمیآید تا مبادا بر دیوارههای این تاریخ عاری از مهر و وَلایت ترک افتد.
جمله شهروندان این وِلایت، سعی خویش را مصروف پاسداری از برج و باروهای این شهر مدرن میکنند. آن را آذین میبندند و در طریق حراست از حریم صورت و سیرت این شهر از همه داشتههای خویش میگذرند؛ حتّی باقی ماندههای صورت تاریخی عهد ماضی را که در خود نشانی از ولایت آسمانی داشت.
صورتهای مادّی و تمدّنی هر عصری پرده از حقیقت عهد و عصری که انسانها آن را پذیرفته و به فرامینش گردن نهادهاند، برمیدارد.
صورتهای بیرونی حیات، چونان میوه درخت، فرزندان «عهد» و پیمان و تعلّق خاطر قلبی انسانها هستند.
اگرچه ملل غیر غربی و حتّی متفکّرانی از غرب، وجوهی از غرب و حوزه فرهنگی و تمدّنیاش را موضوع نقد و پرسش قرار دادهاند و وجوهی از این غول را مورد تعرّض قرار داده و بر برتری عالم معنوی و سرشت قدسی عالم و آدم تأکید کردهاند؛ امّا از ارائه منظومهای که بتواند ضمن پرسش و نقد برای رخنه و تصرّف ساحات مختلف آن طرحی ارائه کنند، درماندهاند.
افتتاح این بحث و تذکّر درباره غلبه وِلایتِ بیمهر و لطف فرهنگ و تمدّن غربی و افتادگی و ولایتورزی خلق روزگار در برابر مدرنیته، فرصتی را فراهم میآورد تا مسلمانان و شیعیان آل محمّد(ص) متذکّر نسبت میان ولایت و حوزه فرهنگی و تمدّنی خاص شوند، شاید که از بند التقاط و نفاق برهند و به ضرورت پرسش از ذات فرهنگ و تمدّن مدرن برسند.
سالروز انعقاد عهد امامت امیرمؤمنان، علی(ع) بر شاخسار نبوّت پیامبر آخرالزّمان(ص) بر جمله مؤمنان و شیعیان و مستضعفان مبارک باد. انشاءالله
ماهنامه موعود شماره ۱۴۱