خوب می دانم سواری درراه است با مرکب آذرخش و مهری جهان گستر، که به پاکی جهان درخش خواهد افراشت، بر زخم هر چه ستمدیده مرهم خواهد نهاد و اشک از گونهاندوه زدگان خواهد سترد به غمگساری. می دانم سواری درراه است که با خود همه عشق را خواهد آورد و تیغ کین و نابرابری و ستم را به بارقه ای از یک لبخند، به کرشمه ای از یک نگاه خواهد شکست. خوب می دانم سواری درراه است، اسبش مهیا و هزارهزار رکابدار، رکاب اسبش گرفتهاند به انتظار. نه تنها مرکب، نه تنها هزار سردار رکابدار، که جهان خود در انتظار این سوار. روزی جهان روشن میشود حتی بی نیاز برق شمشیرش، او می آید و جهان را به عشق روشن میکند با آمدنش حق و عدالت به جامه ای رخ خواهد نمود، و باطل از حق جدا خواهدشد، چنان جو ازگندم. با آمدنش نور به دلها نشیند و اندیشه ها به باروری . با آمدنش جهان روی بهی خواهد دید. آن او، آن منجی، آن خوب چونان ستاره ای دنباله دار فرودخواهد آمد بر دلهای ما، گرزمین دلهامان پذیرای قدومش باشد