واژه عشق

 

ایرج قنبری
مى‏آیى‏
 مثل نسیم‏
 با یک سبد ستاره و گل‏
 چشمان تو
 سلام بهار است‏
 ژرفاى بی کران تو را
 دریا
 با واژه‏
 واژه‏
 واژه‏ى امواج
 تکرار مى‏کند
 و آفتاب‏
 جوبار دست هاى تو را
 مى‏آیى‏
 و بیرق طراوت و باران را
 در گرمسیر خانه‏ى ما
 مى‏کارى‏
 تو اجتماع ساکت ما را
 از عشق و عاطفه‏
 سرشار مى‏کنى‏
 تو جلوه‏ى تمامت عشقى
 …
 

 

یاد سبز

   امیرحسین مدرس‏
آرى هنوز چلّه نشینم‏
 در کوچه‏هاى غربت و اندوه‏
 بى‏آنکه یاد سبز وجودش رها کند
 چشمان خوگرفته به تاریکى مرا.
 دیریست بر کرانه‏ى این رود
 ایستاده‏ام‏
 وین رود پرخروش‏
 با هاى و هوى خویش
 گویى مرا به سخره گرفته است‏
 وز هرچه آرزوست ملولم‏.
 اما هنوز
 در کوچه‏هاى غربت و اندوه‏
 چشم‏انتظار عابر شب هاى حسرتم‏
 بى‏آنکه یاد سبز وجودش رها کند
 چشمان خوگرفته به تنهایى مرا.
 
 
دریچه

 سید جعفر میر محمدی
سپیده‏ها!
 همیشه که نه‏
 گاه‏گاه‏
 دریچه‏اى به عطر حریم شما
 به تُردى انزواى من باز مى‏شود
 دلم گرو
 سرم سپرده است به این نگاه‏
 همیشه منتظر نشسته دلم‏
 به پیشواز پگاه‏

 

بهاری اگر نیست …

معصومه نجفی مطیعی
 اگر با نگاه غریبانه‏ات‏
 غزل هاى باران گره خورده بود
 و یک‌شب تو را انتظار
 به سمتِ صفاى سحر برده بود؛
 اگر عاشقى‏
 لبِ بام تنهایى‏ات لانه داشت‏      
 و در باغ دستانِ بى‏حاصلت‏
 نفس هاى سبزِ صنوبر قدم مى‏گذاشت،
 به شوق تماشاى آبى‏ترین لحظه‏ها،
 به آغوش دریا نمى‏آمدى؟!
 و در جستجوى نسیمى که از دل ترا خوانده بود،
 به دیدار آیینه آیا نمى‏آمدى؟!
***
در این فصلِ عریانىِ شاخه‏ها
 که امواج باد
 تمام غزل‌هاى اندیشه را چیده است،
 بهارى اگر نیست در یادمان،
 بیا با نسیم اذان‏
 و با عطر صبحى که در کوچه پیچیده است،
دلت را ببر تا بهار…
واز دفتر خاطرات سپدارباغ
سرآغاز یک زندگی را برایم بخوان…
 

ماهنامه موعود شماره ۶۳ 

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *