نکته ها


    شناسنامه، گواهینامه، سند خانه و مغازه، کارت ماشین و کمى خرت و پرت دیگر را یکجا گم کرد.
    یک آگهى در روزنامه، ستون گمشده ها، با مژدگانى زیاد مى توانست به او کمک کند.
    جز خرت و پرتها همه اسناد و مدارک را یافت و همینها جاى هویت او را گرفت.
     
 
    بساطش را روى زمین پهن کرد. بالاى آن ایستاد. دستهایش را به هم زد و فریاد کشید: حراج! حراج!
    لحظاتى بعد دهها نفر دور او جمع شدند و همه دارایى او را خریدند.
    ساعتى بعد سایه اش – نیز – در ازدحام آدمها گم شد.
     
 
    همه چیزش شبیه آدمها شده بود.
    نفس مى کشید، راه مى رفت، مى خورد، مى خوابید، حتى دروغ هم مى گفت…
    و این همه را مدیون روزنامه ها بود.
 
 
 

موعود شماره چهل

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *