محراب جمکران
شگفت نی، ندمد مهر خاوران بیتو
سپیدهدم ز گریبان کهکشان بیتو
زمین ز سردی دی، چون دل من افسرده است
چو گوی یخ زده در بستر زمان بیتو
ترانه، گل نکند در نگارخانه عشق
پرنده، پر نزند سوی آشیان بیتو
به سوی ساحل امید، ره نخواهد برد
عنان کشتی از این موج بیکران، بیتو
پریده رنگ گل از زخم تازیانه باد
گرفته رنگ خزان باغ ارغوان بیتو
در این کویر که در اوج آتش است و عطش
اسیر دام سراب است، کاروان بیتو
به گلبن سحر از غم، نوای سرمستی
شکسته در گلوی مرغ نغمهخوان بیتو
بیا که سوسن آزاد در سرای بهار
حدیث عشق نگوید به ده زبان بیتو
سر از کرانه غیبت بر آر و چشم مرا
ببین چو جام شفق گشته خونفشان بیتو
تمام هستیام از انتظار، لبریز است
تهی است، از میِ اشراق، جام جان بیتو
مگر که کوکب مهرت، دریچه باز کند
دو دیده دوخته دارم بر آسمان بیتو
تهی مباد در این رهگذر سیر و سلوک
ز عطر عاطفه، محراب جمکران بیتو
مشفق کاشانی
غنچه نرگس
بشارت بر تو باد ـ ای دل! ـ که یاری میشود پیدا
چو غم از حد فزون شد، غمگساری میشود پیدا
خزان اندر خزان هرگز نماند گلشن گیتی
ز نو ـ ای بلبل شیدا! ـ بهاری میشود پیدا
به هر جا صحبت از پایان هجر یار پیش آید
وصالش را دل امیدواری میشود پیدا
نباشد در حقیقت پایداری، دار ظلمت را
چراغی در دل هر شام تاری میشود پیدا
اگر چه در جهان با دست بیداد ستمکاران
به قتل نفس هر آزاده، داری میشود پیدا
ولی مظلوم آخر، میشود پیروز بر ظالم
حقیقت را ز نو بنیانگزاری میشود پیدا
نباشد هیچ از جمعیت کفار، تشویشی
لوای دین حق را پاسداری میشود پیدا
چو یار از پرده رخ بیرون کند، از شادی رویش
سر آید درد و غم، خوش روزگاری میشود پیدا
شود از دامن نرگس، شکوفا غنچه ایمان
به رشک روی گلشن، گلعذاری میشود پیدا
سریر عزت و سجاده گلرنگ عترت را
چو مهدی، قائم دین، شهریاری میشود پیدا
به مدح حجت یزدان، امام منتظر، هر دم
برای شعر «قیصر» اعتباری میشود پیدا
محمدحسن صفویپور (قیصر)
نگاه آشنا
رنگی از یک الفت دیرینه دارد چشمهایت
عمری انگار آشنایم با نگاه آشنایت
مثل یک پالیز، لبریزی ز درد و بیقراری
میکشد آخر مرا، آن بغض پنهان در صدایت
هر زمان میخواهم از تو با دلم چیزی بگویم
شعر من پر میشود از غربت بیانتهایت
اطلسیهای وجودم، شاخهشاخه، بی تو مردند
کاش بودی تا ببینی؛ من چه دلتنگم برایت
عاقبت دلتنگ و خسته، از تمام جستجوها
میبرد با خود دلم را امتداد جای پایت
محمد یعقوبی
گل یاسین
صبا تا بگذرد از باغ و بستان گل یاسین
جهان سبزینه گردد از گلستان گل یاسین
ز فروردین چه میجویی شکوه باغ و بستان را
بهاران جلوهای دارد ز رضوان گل یاسین
امید این جهان شد پیر، در میعادگاه عشق
ز بس آدینه میگرید ز هجران گل یاسین
شمیم عطر مهدی(ع) بود در پیراهن یوسف
که بینا شد دو چشم پیر کنعان گل یاسین
رخ خورشیدی منجی عالم تا عیان گردد
جهان روشن شود از مهر رخشان گل یاسین
ز بس با قبله دل از غم و جور زمان گفتم
جهان سیلاب شد از چشم گریان گل یاسین
سر زلفی پریشان دیدم و آشفته شد جانم
فدای نکهت موری پریشان گل یاسین
محمد اسماعیل توسل