مدرسه عشق

مجتبی کاشانی

در مجالی۱ که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه‌ای می‌سازیم
که در آن همواره اول صبح
به زبانی ساده
مهر تدریس کنند.
و بگویند خدا
خالق زیبایی
و سراینده‌ی عشق
آفریننده‌ی ماست.
مهربانیست که ما را به نکویی
دانایی، زیبایی
و به خود می‌خواند
جنّتی‌2 دارد نزدیک، زیبا و بزرگ
دوزخی دارد ـ به گمانم
کوچک و بعید۳
در پی سودا۴ نیست
که ببخشد ما را
و بفهماندمان،
ترس ما بیرون از دایره‌ی رحمت اوست
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه‌ای می‌سازیم
که خود را با عشق
علم را با احساس
و ریاضی را با شعر
دینی را با عرفان
همه را با تشویش تدریس کنند
لای انگشت کسی
قلمی نگذارند
و نخوانند کسی را حیوان
و نخوانند کسی را کودن
و معلم هر روز
روح را حاضر و غایب بکند
و به جز ایمانش
هیچ کس چیزی را حفظ نباید بکند
مغزها پر نشود چون انبار
قلب خالی نشود از احساس
درس‌هایی بدهند
که به جای مغز دل‌ها را تسخیر کند
از کتاب تاریخ
جنگ را بردارند
در کلاس انشا
هر کسی حرف دلش را بزند
«غیرممکن» را از خاطره‌ها محو کنند
تا کسی بعد از این
باز همواره نگوید «هرگز»
و به آسانی هم‌رنگ جماعت نشود
زنگ نقاشی تکرار شود
رنگ را در پاییز تعلیم دهند
قطره را در باران
موج را در ساحل
زندگی را در رفتن و برگشتن
از قلّه‌ی کوه
و عبادت را در خدمت خلق
کار را در کندو
و طبیعت را در جنگل و دشت
مشق شب این باشد
که شبی چندین بار
همه تکرار کنیم:
عدل
آزادی
قانون
شادی…
امتحانی شود
که بسنجد ما را
تا بفهمند چقدر
عاشق و آگه و آدم شده‌ایم
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه‌ای می‌سازیم
که در آن آخرِ وقت
به زبانی ساده
شعر تدریس کنند
و بگویند که تا فردا صبح
خالق عشق نگه‌دار شما.

پی‌نوشت‌ها
:
۱. مجال: فرصت.
۲. جنّت: بهشت، فردوس.
۳. بعید: دور.
۴. سودا: معامله.


ماهنامه موعود شماره ۶۸

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *