میهمان ماه

نامم «امیرعلی» و شهرتم «مصدق» است. متولد دوم فروردین ماه ۱۳۳۵ در تهران می‌باشم. در هفت سالگی به همراه پدر و مادر، رحل اقامت در شهر «شهریار» شیرینکا افکندم و هشت سال در آن سامان بودم تا این که در سال ۱۳۵۰ دوباره به تهران بازگشتم.
سرودن را از ده سالگی با «مثنوی» آغاز کردم، بعد از آن به تجربه سایر قالب‌های ادبی پرداختم، هر چند به غزل و رباعی تعلق خاطر بیشتری دارم.
در ۲۷ سالگی به عنوان مدیر کاروان حج، کمر به خدمت حجاج خانه خدا بستم و دوازده سال به عنوان مدیر کاروان حج، خدمت کردم.
عضویت در شورای شعر حوزه هنری از دیگر مسئولیت‌های من در سال‌های گذشته بوده است، تا این که پس از هفت سال از عضویت در این شورا ـ به دلایلی ـ کناره‌گیری کردم و از سال ۷۷ به جمع شورای شعر جوان مرکز موسیقی صدا و سیما پیوستم.
از آغاز تاکنون قریب پانصد دو بیتی، نهصد و اندی  رباعی، صدها غزل، مثنوی، سپید سروده و «بایاتی» سروده‌ام که تاکنون متأسفانه توفیق چاپ آنها فراهم نشده است، الّا این که در سال ۱۳۷۸ به اهتمام دو تن از دوستان شاعر، گزیده‌ای از اشعار خود را جهت چاپ به انتشارات نیستان سپردم که با عنوان گزیده ادبیات معاصر، شماره ۸۵ چاپ و منتشر شد.
در حال حاضر نیز مشغول مطالعه و گردآوری آثار خود برای چاپ هستم که از جمله این آثار، رساله‌ای تحقیقی درباره قالب رباعی است که قبلاً به صورت پاورقی در روزنامه جام جم چاپ و منتشر شده است.

با حضرت خورشید
امیرعلی مصدق

باید چَقَدر چشم به راهت بنشینیم
گلدان به لب پنجره و پله بچینیم
باید چَقَدر ریسه ببندیم به کوچه
در حسرت دیدار بمانیم و نبینیم
از بس که تو در غیبت خود دیر بماندی
شک کرده دلم، گرچه که از اهل یقینیم
ای حضرت خورشید! بیا گَرد برانگیز
از گُرده این راه که ما خاک نشینیم
هر چند شکوفا و قشنگ‌اند، ولی ما
خورشید و گل و ماه به جایت نگزینیم
بی روی تو تلخ است همه روز و شب ما
شیرینی و در عشق تو فرهاد ترینیم
در حلقه ما مشتری روی تو بسیار
ما منتظر ماه نخستین و پسینیم

ماه آل یاسین
امیرعلی مصدق

برخیز و بیا تو ای بت ترسا
بر این لب خشک من لب‌تر، سا
از گشت مترس و خیز در گلشن
با من به صفا و گشت، بی ترس، آ
از پنجره دلم رخی بنما
آن‌گونه که از درخت بر موسا
بنشین، بنشان غبار غم از دل
از گستره دلم تو غم فرسا
من خاک فسرده‌ام به من بگذر
چون باد بهار، چون دم عیسا
بتخانه شده جهان بیا، بشکن
بت‌های زمانه را خلیل آسا
رفته است به خواب غفلت این دنیا
نبهّنا بالغدو والامسا۱
ای آنکه تو ماه آل یاسینی
ادریس منا! و خضر و الیاسا!
در آینه دلم تجلّی کن
چون ماه درون برکه، ای شب سا
یک ره دم خانه فقیران هم
بگذر چو همیشه با گل یاس، آ
بر ما بگذر چنان‌که از ما هم
دل می‌شکند چو شیشه، الماسا!
چون بشمارم کرامت و فضلت
ای لطف تو بی حساب و بی احصا
یک نیم نظر به جانب ما نیز
ای گردش چشم تو مرا «یاسا»2
آسایش من تویی، تو ای غایب
یک لحظه کنار ما بیا، آسا
من قصد قصیده‌ام نبود، اما
عشق تو کشیده‌ام بدین اقصا
صد بار درود حق ترا بادا!
ای دل تو امام خویش بشناسا
مغرور مشو به خویش و تقوایت
رو قصه بخوان ز پیر «برصیصا»3
برخیز و بیا که عاقبت این دل
خواهد شود از غم تو «منبثّا»4
مگذار مرا به حال خود اینک
دنیای دلم شده است «وانفسا»
تا اینکه وجین کنی گناه از دل
از بهر درو بیا و با داس، آ

پی‌نوشت‌ها:

۱. روز و شب ما را آگاه کن.
۲. «یاسا»: قاعده، قانون.
۳. بََرصیصا: راهبی بود از بنی اسرائیل که ۶۰، ۷۰ سال زهد ورزید و عبادت کرد و در مقابل شیطان مقاومت؛ اما در آخر شیفته زنی شد و با او درآمیخت و چون زن آبستن شد برای پنهان کردن گناه خود او را کشت و در زیر درخت صومعه خود دفن کرد.
۴. مُنبَثّا: پراکنده شده، متلاشی شده، «فکانت هباءً منبثّا»، سوره واقعه، آیه ۶: مثل غبار پراکنده شده.

ماهنامه موعود شماره ۸۴

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *