محسن تابنده
بعد از قول و قراری که با شما موعودیان عزیز، در شماره پیش مجله گذاشتیم، قرار شد که من به سراغ مصداقهایی از ظلمهای جاری در کوی و برزن بروم و برای شما از آنها گزارشهایی تهیه کنم. خوب که پیش خودم فکر کردم دیدم، از موارد عدل و انصاف هم میشود گفت. اصلاً این طوری بهتر است، خیلی وقتها بیان خوبیها به آدم ملاک بهتری برای مقایسه میدهد. با این فکر بود که کندوکاو در محلّه خودمان و آدمهایش افتادم. خیلی سخت نبود زود ذهنم متوجّه آقاجون شد. امّا آقاجون کیه؟
بچّههای محل میگویند او یک پدیده است و باید نام او را در ویکی پدیا (دانشنامه آزاد) به عنوان یک استثنا در بین کاسبهای پایتخت ایران ثبت کرد. خوب این پدیده و استثنا القاب دیگری هم دارد، مثلاً حاج خانمهای هم مسجدی مادرم به او لقب حاجی خوش حساب دادهاند. پولدارهای محل به او حاجی یک دنده میگویند، عموماً هم خرید از او برایشان خیلی خوشایند نیست، مگر در مواقع ضروری. آقا پسرها و دختر خانمهای محل هم به او آقاجون میگویند. نه اینکه این پدیده محلّه راستی راستی پدربزرگ آنها باشد، امّا از بس اونها را تحویل میگیره، خوش به حالشون میشه و تا قرعه خرید میوه و تره بار به اسمشان میافته، تنها مغازهای که میشناسند مغازه آقاجونه و شنیدن چهار پنج تا حرف قشنگ و دلنشین. کاسبهای محل او را پیش کسوت میدانند و صدقه سر این پیش کسوت عزیز، اهل محلّه ما، بگی نگی کاسبان منصف را تجربه میکنند.
بگذریم الآن جلوی مغازه آقاجون رسیدهام. با یک سلام، علیک گرم مرا تحویل میگیره و من کنار دخلش میایستم. میگه آقاجون، محسن چی میخواهی؟ میگم آقاجون امروز میوه و سبزی نمیخوام اومدهام با شما یک کمی حال و احوال کنم و چند تا سؤال ـ جواب. آقاجون میدونه که من در مجلّه موعود کار میکنم، هر ماه نشریه را برایش میبرم. او خودش هم هر ماه چند تا نشریه از ما میخرد و به مشتریهای به قول خودش با مرام هدیه میدهد.
بنابراین زود متوجّه شد که میخواهم با او مصاحبه کنم و به این دلیل گفت: آقاجون کار من کاسبیه، کجاش با موضوع آقامون، عزیز زهرا ربط پیدا میکنه که میخواهی با من مصاحبه کنی؟ گفتم: آقاجون راستش قراره من درباره ظلم و عدل مصاحبه و گزارشهایی را تهیه کنم.
حاجی کمی تأمّل کرد و گفت: آقاجون اینکه خیلی خوبه اتّفاقاً خیلی هم به مولا ربط داره. من حاضرم. هر چی میخواهی بپرس. میپرسم: حاجی بگو ظلم چیه؟ میگه: آقاجون به نظر من ظلم او نه که بدونی؛ یعنی وجدانت بدونه کاری که داری میکنی درست نیست، ولی انجامش بدهی. البتّه اگر هنوز وجدانی برای آدم باقی مونده باشه. بعضی وقتها آدم آنقدر بد میکنه که دیگر وجدانی براش باقی نمیمونه. میپرسم حاجی توی کار خودت چه ملاک و معیاری برای ظلم نکردن داری؟ جواب میدهد: آقاجون من کی گفتم من ظلم نمیکنم من هم مثل همه آدمهای دیگه که در دوره غیبت مولا زندگی میکنند، چه طور میتونم مدّعی باشم. به نظرم حرف درستی میزنه. میگم راست میگی آقاجون، ولی میتونی بگی توی کسب و کار چه چیزی مدّنظرتون هست؟ و او میگوید: من صبح که کرکره مغازه را بالا میدهم، میگم خدایا من به تو پناه میبرم از اینکه اگر امروز آقا به مغازه من بیاد و از کاری که من با خلقت میکنم، راضی نباشد.
میدونی خیلی سخته که آدم فکر کنه همیشه یک نفر تو را میبیند و تو نباید از آن غافل باشی، امّا خیلی هم لذّت داره. تعجّب مرا که میبیند حرفش را ادامه میدهد تا مرا شیرفهم کند. ببین محسن جان! اگر آدم حضور آقایش را قبول داشته باشه، مثل اینه که میبیندش. من وقتی متوجّه او هستم برای رضای دلش کار میکنم. آن لحظه با همه وجودم رضایتش را حس میکنم و این خیلی لذّت داره.
پرسیدم حاجی فکر میکنی با مشتریهایت باید چه کار کنی که به آنها ظلم نکنی تا لبخند رضایت آقا را هم حس کنی؟ جواب داد: میدانی آقا محسن من به شاگردهام گفتهام خرابی همه جنسها را سوا کنند و دور بریزند و جنس را در هم بفروشند. فقط هم با درصد کمیگرونتر از میدان. برای همین نرخ ما از ترهبارهای شهرداری هم ارزونتره.حاجی چرا مثل بقیه چند نرخ با چند نوع جنس ندارید؟ گفت: پسرم همه مردم دوست دارند، جنس خوب را ببرند، ولی به آنکه پول نداره نباید ظلم بشه. او هم اینجا میبینه که همان میوهای را میبره که یک آدم پولدار میبره. برای همین هم هست که پولدارها کمتر از من جنس میبرند، چون دوست ندارم بین مردم به خاطر پولشان فرق بگذارم. چون هنوز از کار حاجی سر در نیاورده بودم، گفتم: حاجی خیلی مغازهدارها میوههای خرابشان را توی کارتن میریزند تا آنهایی که بضاعت ندارند از آنها بردارند، ولی شما این کار را نمیکنید. گفت: آقاجون من دوست ندارم روغن ریخته را نذر امام زاده کنم. مگه خداوند وقتی من و تو و بقیه مردم را آفرید، گلهایش را مرغوب و نامرغوب کرد. ما را از روح خودش آفرید. خدا دوست ندارد بندههایش را با این میزان از هم سوا کنیم.ما اینجا با هم قرار گذاشتهایم که از سرگل بار برای چند تا از هم محلّهایها که وضع مالی خوبی ندارند، مایحتاج روزشان را بدهیم. آقاجون این را گفتم نه از باب ریا چون شما نبایستی اسم ما رو بزنید. گفتم از باب تجربه و امر به معروف.
میپرسم: راستی درسته که میگن خیلی از میوه فروشیها جنسهای نیمه خراب را به آب میوهگیریها و… میدهند تا جنس دومی مثل آب میوه، ربّ و ترشی و مربّا از آنها تهیه شود.
جواب میدهد: آره، آقاجون، بعضیها برای طلب سود بیشتر این خطاها را میکنند و کلاه شرعی هم سرشان میگذارند و میگویند ما از اصراف جلوگیری میکنیم. در صورتی که این میوه خراب و نامرغوب از کجا معلوم که روزی خوراک بچه خودت نشود، آدم نباید بد کند که ممکن نیست دامن خودش را نگیرد.
نگاهی به دور و برم میکنم و میگم راستی آقاجون چرا مغازه شما مثل سایر مغازهها نورپردازی نداره؟ در پاسخ میگوید: چرا پسرم من غروب که میشه چراغهای وسط مغازه را روشن میکنم تا مشتری جنسی را که میخواد برداره، خوب ببینه، امّا نباید جنس را جلوه داد، خدا را خوش نمیآید.
توی همین حال بودم که متوجّه حاج خانم زندی، یکی از هم محلّهایهایمان میشوم. با نق و نوق به جعفر، شاگرد جوان حاجی یک کیسه سیبزمینی میدهد. جعفر آنها را روی سیب زمینیها خالی میکند و میآید پول آنها را به حاج خانم میدهد. با تعجّب به جعفر میگویم چی شده؟ جواب میدهد: حاج خانم سیبزمینیهایش را پس آورده بود، میگفت: پسرم هم یک کیسه سیبزمینی گرفته اینها رو احتیاج ندارم. من هم اونها رو گرفتم و پولش رو پس دادم. حاجی میگه خوب کردی و بعد به من میگه میدونی جوون باید کاسب مسلمان جنس فروخته شده رو وقتی که مشتری پس میآره، قبول کنه. این قانون اسلام برای کسب است، ولی بیشتر کاسبهای امروز این مطلب را نمیدانند و جنس را پس نمیگیرند.
٭ ٭ ٭
چراغها روشن میشوند و آفتاب کم کم میره که قایم بشه، حاجی خسته شده و باید به مسجد برود از او تشکّر میکنم. میگه اگر میخواهی بروی مسجد صبر کن با هم برویم و چند دقیقه بعد با هم راهی میشویم.
تا سخن بعدی علی یارتان
ماهنامه موعود شماره ۱۱۱