رواق عشق از شمیم عطری دلانگیز آکنده است.
عطر گلی محمدی، علوی، فاطمی، حسینی و…
آری این بار از رواق عشق، رایحه روحافزای «گل نرگس» میآید.
گلی که خزان انسانیت، فضیلت، عدالت و ارزشهای مرده جهان امروز را به تنهایی به بهار مبدل خواهد کرد.
و اگر این سان است، بیتردید باغچه دل من و تو را نیز میتواند سبز و خرم سازد و بهار به بار آرَد.
و تمام سخن نیز در همین جاست!
در اینجا که چه کنیم رواق عشق به حریم آن دلبر هرچه نزدیک و نزدیکتر گردد.
لابد از اشارات کلام، دریافتهای سخن از آن عزیزی است که: «صد قافله دل همره اوست.»
و خوشا به حال دلی که به راستی «همره» اوست. و چه سخت است «همره او بودن! گرچه او هماره با ما و همراه ماست؛ اما مهم این است که ما نیز «با» او و «همره» او باشیم.
یار نزدیکتر از من به من است وین عجبتر که من از وی دورم
آری! سخن از آن کسی است که مظهرف حضرتف معبود و خالقف بود و نبود است.
آنکه حضرت حق، او را دلبر و دلدار، حجّت دادار، ولی کردگار و مظهر تمامعیارف پروردگار قرار داده است.
آنکه دادف مظلومان از بیدادگرانف جهان خواهد ستاند.
آنکه بر شجره خشک و مرده عدالت در جهان امروز، شاخساران سرسبز عدل و داد، و جوانههای زیبای صلاح و سداد خواهد رویاند.
شکوفههای معطر عشق و فضیلت بر نهال انسانیت خواهد نشاند و دسته دسته گلهای عطرآگین ارزش و کرامت را برای بشریت ارمغان خواهد آورد.
حتماً چنین خواهد شد، و بیتردید او به سوی عالم و آدم خواهد شتافت.
امّا ای عزیز! این حقیقتف بس گرانقدر، در ظهور «جهانی» رخ خواهد داد؛ لیکن در ظهور «جانی» چه؟
آن مهر دلارای عشق در «جان» من و تو کی ظهور خواهد کرد؟ آیا اینجا نیز او باید به سراغ من و تو بیاید، یا من و تو باید به سراغ او برویم؟
گرچه او حیاتبخش جان و جهان، هر دو است و با ظهورش، «جهانف» کویری و ستمزده کنونی را به گلستانی روحافزا مبدّل خواهد کرد؛ اما «جانف» من و تو را کی؟
آن وقت که من و تو به سراغ آن «جانان» برویم.
آن «آرمانف عام» در پایان زمانف غیبت و دوران
ظهور آن حضرت روی میدهد؛ اما آن «آرمان خاص» در همین زمان غیبت نیز تحققپذیر است.
برای چه کسانی؟
برای آنان که خود را به او «برسانند» و دل خویش را «همره» آن دلبر کنند.
یادش از یاد خود نَبَرند و دل از غیر او بفبفرند.
اگر «ظهور» آن یار گلعذار، اکنون ما را میسر نیست، باری «حضورف» پرنورش که هست!
و این حضور، گرچه از جانب او همراه ما هماره هست؛ اما ما باید بکوشیم که از جانب ما نیز همراه او باشد.
و رشد و تکامل ما نیز در همین است؛ در این که آن دلدار را به دل خویش راه دهیم! صاحبخانه را به خانه آوریم!
فراموشش نکنیم. او را نیک بشناسیم که معرفتش محبت به بار میآرد و محبتش، اطاعت.
معرفت او، ریشه درخت ایمان و کرامت ماست، دوستی و عشقش تنه و شاخسار آن، اطاعتش شاخ و برگ، و انسانیت و بندگی حضرت حق میوه شیرین و گوارایش.
و تو ای عزیز!
ای یوسف زهرا!
گوشه چشمی به ما کن که چشم بیمارت، دردها را دوا و رشته محبت و عشقت، دل را از تعلّقات رها میکند.
ای «گل نرگس»!
نیمنگاهی از نرگس مستت کافی است تا بتوانیم باب حرم دل را به سویت بگشاییم و غبارف اغیار از آینه جان بزداییم.
ای جان عالم فدای خاک پایت، آن را از ما دریغ مدار!
ماهنامه موعود شماره ۳۴