اگر آینه نبود…

فرج اللَّه (فردین) فکورى

بارها دیده بودمت
آنچنان که آب را در آب
و آسمان را در آبى
و سبز را در عشق.
غبار، آینه را تهمت بست
وگرنه
زمانف ما بى امام نیست.
اى سکوت بلند
گوشهایمان کر باد
اگر خاموشى ات را نشنویم.
کجائى که دیدارت محض است
پاهایمان خشت است و دستهایمان بى تکلیف.
اگر مى دانستم از کدام سمت مى رویى
پیامبر گلها را وحى مى دادم
تا گلها را به مقدّس ترین خاک بشارت دهد.
درختان برگ ریزان دورى تواند
و قرنهاست که ایستاده اند
تا جمالت را زانو زنند
شاخه ها سلامتى ات را هر لحظه در قنوت اند
بیابانها فراق ترا ترک خورده اند
و خروش مى کنند دریاها اضطراب دورى ات را.
زمین آینه دار حضور توست
تا عظمت را بر کهکشانها ناز بَرَد.

چشمهایمان را فرشى ساخته ایم
تا هر چشمى گلى باشد بر قالى قدمهایت،
اگر که نیائى
گلها را آفت مى گیرد
و زالوها به تخت مى نشینند
شب ماه را مى بلعد
و نور واژه اى مى شود بى نور
پنجره ها دیوار مى شوند
و بصیرت را اسیرى مى برند
زنجیرها طویل مى شوند و رودخانه ها پر سنگ.
اگر که نیائى
من گریه مى کنم اى بزرگوار
من هرگز کودکى ام را نفروخته ام
من در غربت
چون طفلى بازى مى کنم خیال ترا در کوچه هاى شهر،
اى نور مرا با توست گفتگو
که زالوها به تخت مى نشینند
و شب ماه را مى بلعد.

بلند نیست شب بى تو بودن
عمر ما کوتاه است
زبانمان چربف شیطان است
وگرنه دوست، نشانى ات را به ما مى داد.
اگرچه کفشهایمان آلوده ست
و ابلیس خشنود
امّا بى نصیب باد، قلبى که بى تو آب خورد.

فراموشى هدیه دشمنان توست
تا بشریّت را به خنده فریب دهند.
ما چراغانى مى کنیم یادت را
تا پادشاه شهر کوران بداند
که چشمهایمان را فرشى ساخته ایم
تا هر چشمى چراغى باشد بر مقدم ظهور تو
و در چراغانى ات مى زدائیم یاد خویش را.
هر روز روزف تولد توست
و هر که بى تو قدم زند
کوچه اش بن بست است
و مسیرش تب آلود.
اگر کسى نیست میان غلامانت که شعر بدوزد بر بلنداى قامتت
من فداى تو مى شوم،
هرچند، غلام تو خود معشوق شعر ماست.

کدام سقف
آسمان را سقفى نیست
معمار تمنّایت چنین خواسته است
تا فرشتگان هر روز
زمین را خیره شوند
تا ذکرشان قبول گردد.
اگر که دیر کنى
پرستوها بال مى ریزند
و کرکس ها درختها را فتح مى کنند
مارها تخم ریزى مى کنند
زمستان طولانى مى شود
و یتیمان بى پناه
اگر که دیر کنى
فرصت نمى دهند هواى صاف را
دود جاى ابرها را مى گیرد
و دیگر بغضى نمى ترکد
آب را مى بندند
و زخم مى شود احساس
درد زیاد مى شود و بى دردى زیادتر.

اى سکوت بلند
کلاغها هرگز، صدایشان رسا نخواهد بود
قنارى ها هرچند در قفس
امّا قنارى اند
و کلاغها هرچند قشنگ تر
سیاه تر.
سکوتت رساترین فریاد
و غیبتت ازل را به ابد پیوند مى دهد
ما در این میان
شمشیرت را به انتظار نشسته ایم
که حکم کنى
که دشمنانت را تیغ
و دوستانت را عشق.

محرابت کجاست
تا پیامبران اشارت کنند بشریت را به راستى.
منظومه ها قافیه باز نام تواند
کتابها نام ترا ورق مى زنند و قلمها نام ترا در نوبتند.
در کدام مسجد نماز مى گذارى
که دیریست کبوتران بى دانه مانده اند
و زیبا نشستن را تجربه نکرده اند.

عصمت خالف خاندان توست
و تو، خالف خاندان عصمتى،
پیچ زلف تو صراط المستقیم ماست
تو پیداترین گنج پنهان مائى
اگر آینه نبود فهم تو غیرممکن بود
غبار آینه را تهمت بست
وگرنه زمانف ما بى امام نیست.
اگر حیا نبود
مى شکستند آینه ها هرچه زشت را.

تو روزه دار قرنهایى
و تنها کسى که بیشترین نماز را اقامه کرده است.
تو تنها شب نشین غم تنهائى خویشى
که غصه ات باران را آفرید
اگر که اشک ما گرانبهاست، به حرمت باران توست
وگرنه شورى اشکهایمان را دلیلى نیست.

اى بلند قامت
ظهورت قیامتى است
که خفاشها هرگز
تصور اینهمه روشنى را نخواهند داشت.
اگر که دیر کنى
چراغها امیدشان تاریک مى شود
و دستها گره مى خورد بر زانوانف غم
خورشید به امید تو روشن است
و ماه به امید تو مى چرخد
که شاید دیگر خوف را از یاد برده باشد.

ما بزرگتر از قلبمان مى تپیم
چون تو، وارث آن ظهرى که لاله ها
مشقف عشق کردند
و آغاز شد خشم ستارگان با سیاه چاله ها.

نگاه مى کنى و مى گذرى
و ما همچنان
فرو مى رویم گریبانف غفلت خویش را
تو کشفف حقیقتى
تو آتش بس آشوبى
اشاره مى کنى و تاریخ تمام مى شود
سلام مى دهى و مى روى.

 

ماهنامه موعود شماره ۲۶

همچنین ببینید

Antelers6 310x165 - نگاهی به فیلم «شاخ‌ها» : از «آدم‌خواری» تا «توتم‌پرستی»

نگاهی به فیلم «شاخ‌ها» : از «آدم‌خواری» تا «توتم‌پرستی»

علاقه‌ی هالیوود به بازتولید مکرّر ژانر مردگان متحرک(زامبی‌ها) و صحنه‌های هولناک آدم‌خواری و خون‌خواری، نمی …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *