خانة چشمبيا چو مهر درخشان شبي به خانة چشمببين كه نيست به جز ديدنت بهانة چشمبه چشم من قدمي نه، كه شستهام به سرشكبيا چو ساية مژگان به آستانة ...
بیشتر بخوانید »خرمایی از آتش
به قلم يك منتظردر اتاق را باز كردم و در حاليكه چادرم را از سرم برميداشتم، گفتم: «مريم خانم سلام، شانس آوردم باران گرفت، وگرنه...» جوابي ...
بیشتر بخوانید »نسیم
با من بماناي سبز! تا هميشة افلاكها بلندكي ميشود به پاس تو كولاكها بلند؟هر روز در حياط حسينيه ميشوددستان پاك و پرعطش تاكها بلنددر ...
بیشتر بخوانید »امتحان خدا
شیخ رجب علی نکو گویان ، سالها بعد به دلیل انتخاب شغل دوزندگی به «خياط» شهرت يافت. در سال 1262 هجري شمسي در تهران ديده به جهان گشود. پدرش، ...
بیشتر بخوانید »سپیده سر میزند
معصوم زمانمن، اگر او را ببينم، كه سعادتش را ندارم، اگر صدايش را بشنوم كه گوش دلم كر است؛ نه اصلاً اگر نامهام به دستش برسد، به او ميگويم: ...
بیشتر بخوانید »ذکر حبیب
سهيلا صلاحي اصفهانياگرچه روزها با شتاب ميگذرند، اما خاطرهها هرگز بوي كهنگي نميگيرند.انگار همين ديروز بود كه او را به خانه آوردي و جان ...
بیشتر بخوانید »رویای صادقه
...
بیشتر بخوانید »پلههای احساس
محمد ناصری...
بیشتر بخوانید »جمعه های انتظار
...
بیشتر بخوانید »ای نور دو چشمان ترم چرا نمی آیی
ای نور دو چشمان ترم چرا نمی آییای خاک رهت تاج سرم چرا نمی آییاز خیل گدایان توام نگر گدایت راای صاحب هر جود وکرم چرا نمی آییمن خسته این راه ...
بیشتر بخوانید »