شهر «بغداد» که از مراکز مهمّ علمی در قرون چهارم و پنجم هجری به شمار میرفت، در آن زمان پر از فقها و متکلّمان مذاهب مختلف بود. پیروان مذاهب اهل تسنّن ـ که از نظر علم کلام، آنها را «معتزلی» و «اشعری» میگفتند ـ در مجامع عمومی و گاهی در حضور خلیفه، مجلسها گرفته و هرکس برای اثبات مرام خود، حجّتها میآورد و دلیلها اقامه میکرد.
شهر «بغداد» که از مراکز مهمّ علمی در قرون چهارم و پنجم هجری به شمار میرفت، در آن زمان پر از فقها و متکلّمان مذاهب مختلف بود. پیروان مذاهب اهل تسنّن ـ که از نظر علم کلام، آنها را «معتزلی» و «اشعری» میگفتند ـ در مجامع عمومی و گاهی در حضور خلیفه، مجلسها گرفته و هرکس برای اثبات مرام خود، حجّتها میآورد و دلیلها اقامه میکرد.
علمای شیعه که تا آن روز به آن محافل، راه نداشتند؛ با طلوع شیخ مفید در بغداد، نه تنها در مجامع آنها شرکت مینمودند؛ بلکه شیخ مفید، ابن معلّم، یگانه عالم مبرّز و سخنوری بود که با نیروی علم و بیان و منطق محکم خود، در تمام موارد بر همگان غلبه مییافت.
از خطیب بغدادی که همعصر شیخ مفید بوده است، نقل شده که گفته است: او اگر میخواست میتوانست ثابت کند که ستون چوبی از طلاست!
علی بن عیسی رمّانی و قاضی ابو بکر باقلانی قاضی القضاه بغداد، فاضل کتبی، و ابو عمرو شطوی، و ابو حامد اسفرائنی شافعی، و قاضی عبدالجبّار معتزلی، و غیرهم از دانشمندان بزرگی بودند که اغلب اوقات، مفید با آنها در بحث امامت و اصول عقاید، به گفتوگو میپرداخت و آنها را ملزم و محکوم میساخت.
داستان مناظرات آنها، بسیار شیرین و خواندنی است. سیّد مرتضی ـ که بزرگترین شاگرد شیخ مفید است ـ آنها را در کتابی جمعآوری نموده، که از جمله دو داستان آن را برای نمونه در پائین میآوریم:
در کتاب «مجموعه ورّام» مینویسد: مفید اصلاً از «عکبرا» است. در ایّام کودکی همراه پدرش به بغداد آمد و نزد ابو عبداللّه معروف به «جعل»، به تحصیل پرداخت. سپس به مجلس«ابو یاسر»، که در دروازه خراسان تدریس میکرد، حضور یافت. چون ابویاسر از عهده بحث و پرسشهای او درمانده شد، او را به «علی بن عیسی رمّانی» که از بزرگان علمای کلام بود، ارجاع داد و گفت: چرا به نزد او نمیروی تا از او استفاده کنی؟
مفید گفت: او را نمیشناسم و کسی ندارم مرا به او معرّفی کند.
ابویاسر یکی از شاگردان خود را همراه او کرد و نزد رمّانی فرستاد، چون مجلس رمّانی از فضلا و دانشمندان پر بود، مفید در صف نعال نشست و به تدریج که مجلس خلوت شد، نزدیکتر رفت. در آن اثنا، مردی از اهل «بصره» آمد و از رمّانی پرسید: چه میفرمایید درباره حدیث «غدیر» که به عقیده شیعه، پیغمبر اکرم(ص)، امیرمؤمنان(ع) را جانشین بلافصل خود گردانید و داستان«غار» که به اعتقاد اهل سنّت، دلیل بر خلافت ابوبکر است؟
رمّانی گفت: داستان غار، درایت(یعنی امری مسلّم و معقول)است، و حدیث غدیر، روایت و منقول میباشد و آنچه از درایت و امر مسلّم استفاده میشود، از روایت مستفاد نمیگردد. مرد بصری سکوت کرد و برخاست و از مجلس بیرون رفت.
در این موقع، مفید خود را به رمّانی نزدیک گردانید و گفت: سؤال دارم!
رمّانی گفت: بگو.
شیخ مفید گفت: چه میفرمایید درباره کسی که بر امام عادل خروج کند و با وی جنگ نماید؟
رمّانی گفت: او کافر است. بعد گفت: نه! فاسق است.
شیخ مفید پرسید: راجع به امامت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب(ع) چه میگویید؟
رمّانی گفت: او امام است.
مفید گفت: درباره طلحه و زبیر (که دو آتشافروز جنگ«جمل»بر ضدّ امیرالمؤمنین(ع) بودند) چه میفرمائید؟
رمّانی گفت: آنها از این عمل، توبه کردند.
شیخ مفید گفت: جناب استاد! داستان جنگ جمل، درایت و امر مسلّمی است؛ و توبه کردن طلحه و زبیر، روایت میباشد!!
رمّانی که متوجّه موضوع شد، گفت: مگر موقعی که آن مرد بصری از من سؤال کرد، تو حاضر بودی؟
شیخ مفید گفت: آری.
رمّانی گفت: این سخن به جای آنچه من گفتم! اشکال تو وارد است!! آنگاه پرسید: تو کیستی و نزد کدام یک از علمای این شهر، درس میخوانی؟
مفید گفت: نزد شیخ ابوعبداللّه جعل.
رمّانی گفت: بنشین تا من مراجعت کنم. سپس برخاست و به درون خانه رفت و پس از لحظهای برگشت و نامهای سربسته به وی داد و گفت: این را به استاد خود بده.
مفید نامه را آورد به استادش تسلیم کرد. استاد نامه را گشود و شروع به قرائت آن کرد و هنگام مطالعه آن، به خنده افتاد. پس از قرائت نامه گفت: رمّانی، ماجرایی را که میان تو و او در مجلس وی روی داده نوشته و سفارش تو را نموده و تو را ملقّب به«مفید»کرده است». (البتّه از ابن شهر آشوب مازندرانی نقل شده که گفته بود لقب «مفید» را، حضرت امام زمان(عج)به مفید دادهاند؛ ممکن است چنین بوده و شیخ بزرگوار به این لقب شهرت داشته، و رمّانی و قاضی عبد الجبّار، این لقب را برای او تأیید کردهاند.)
این داستان را به صورت دیگری نیز آوردهاند، ولی دور نیست که دو واقعه جداگانه باشد. به نقل دیگر که در کتاب«مصباح القلوب» و«سرائر» ابن ادریس حلّی است: روزی قاضی عبدالجبّار معتزلی (از اعاظم علمای عامّه در علم اصول و کلام) در مجلس درس نشسته بود و دانشمندان هردو فرقه(شیعه و سنّی) نیز حاضر بودند؛ شیخ مفید ـ که آن موقع مجتهد شیعه و قاضی نام وی را شنیده ولی تا آن روز او را ندیده بود ـ به مجلس وی درآمد و در صف مراجعهکنندگان نشست؛ بعد از لحظهای رو به قاضی کرد و گفت: اگر اجازه میدهید سؤالی دارم و میخواهم در حضور علمای ملّت بپرسم!
قاضی گفت: بگو.
شیخ مفید گفت: حدیث «من کنت مولاه فعلیّ مولاه؛ هرکس من آقای اویم، علی هم آقای اوست»، که طایفه شیعه روایت میکنند، مسلّم است که پیغمبر فرموده، یا ساخته شیعیان است؟
قاضی گفت: البتّه خبر صحیح است.
گفت: منظور از «مولی» چیست؟
قاضی گفت: مقصود، آقایی و ریاست بر مسلمانان است.
شیخ مفید گفت: اگر چنین است، پس اینهمه اختلافات و دشمنیها میان شیعه و سنّی برای چیست؟ (زیرا به گفته شما، بعد از پیغمبر، علی آقا و رئیس مسلمانان بوده است).
قاضی گفت:ای برادر! این حدیث، روایت؛ و خلافت ابو بکر، درایت و امری مسلّم میباشد؛ و مردم عاقل به خاطر روایتی، ترک درایت نمیکنند!
شیخ مفید گفت: بسیار خوب، چه میفرمایید در این روایت که پیغمبر(ص) به علی(ع) فرمود:
«حربک حربی و سلمک سلمی؛
جنگ تو، جنگ با من؛ و صلح تو، صلح من است)؟
قاضی گفت: این نیز از پیغمبر(ص) است و صحیح میباشد.
شیخ مفید گفت: بنابراین، اصحاب جمل (که با امیرمؤمنان(ع) جنگ کردند) به فرموده شما کافرند؟
قاضی گفت: ای برادر!آنها توبه کردند.
شیخ مفید گفت: أیّها القاضی! جنگ جمل، درایت است و توبه آنها روایت میباشد. خودتان لحظهای پیش در جواب من، راجع به حدیث«غدیر» فرمودید که مردم عاقل، درایت و امر مسلّمی را به خاطر روایتی ترک نمیکنند!
از این سخن، قاضی در جواب فروماند، و سخت متحیّر گردید. مدّتی سر به زیر افکند، آنگاه سر برداشت و گفت: تو کیستی؟!
شیخ مفید گفت: من خادم شما، محمّد بن محمّد بن نعمان.
قاضی برخاست و دست مفید را گرفت و بر جای خود نشاند و گفت: أنت المفید حقّا؛ حقّا که تو مفید هستی!
علمای مجلس از عمل قاضی سخت برآشفتند و همهمه در میانشان افتاد؛ قاضی رو به آنها کرد و گفت:ای فضلا و علمای دین! این مرد مرا ملزم و محکوم کرد؛ من پاسخی ندارم که به او بدهم، اگر شما جوابی دارید، بگوئید تا برخیزد و به جای خود بنشیند؟!
ولی هیچکس نتوانست پاسخ او را بدهد.
چون این خبر به عضدالدّوله دیلمی رسید، مفید را احضار و ماجرا را از او پرسید. سپس مرکوبی خاص با قلاده زرّین و جبّه و دستار نیکو و صد دینار طلای ناب و پیشخدمتی به وی داد و مخارج زندگی روزمره او را به عهده گرفت و بدینگونه او را خلعت بخشید».
برای اطّلاع بیشتر از سایر مناظرات جالب شیخ مفید، میتوانید به اواخر«سرائر» ابن ادریس حلّی و«مجالس المؤمنین» و«روضات الجنّات» و«رجال» مامقانی و غیره مراجعه فرمایید.