کرامات نورانی
هلا روز و شب فانی چشم تو
دلم شد چراغانی چشم تو
به مهمان، شراب عطش میدهد
شگفت است مهمانی چشم تو
بنا را بر اصل خماری نهاد
ز روز ازل بانی چشم تو
پر از مثنویهای رندانه است
شب شعر عرفانی چشم تو
تویی قطب روحانی جان من
منم سالک فانی چشم تو
دلم نیمه شبها قدم میزند
در آفاق بارانی چشم تو
شفا میدهد آشکارا به دل
اشارات پنهانی چشم تو
هلا توشهی راه دریا دلان
مفاهیم طوفانی چشم تو
مرا جذب آیین آیینه کرد
کرامات نورانی چشم تو
از این پس مرید نگاه توام
به آیات قرآنی چشم تو
سید حسن حسینی
آیه حُسن
سراغ ما تو بیا ای بهار جاویدم
که از فراق تو سردی گرفته امیدم
نمیتوان ز دو چشمت نخواند آیه حُسن
ملازم است نگاهت برای خورشیدم
زمان هجرت تو سال و ماه نشناسد
سفید مویی من یک نشان ز تبعیدم
من آن سکوت غریبانه را چه چاره کنم
سکوت کردم و گفتم تراست تقلیدم
تویی ستاره، تویی ماه، هم تویی خورشید
منم چو ذره که بیانتهاست تصعیدم
یگانگی کن و یکرنگی ای تضاد تناسب
تقارب تو رساند مرا به توحیدم
تمام لحظه رنگین در انکسار شفق بود
گذشت تاری شبها گریخت تهدیدم
بیا تو ای همه مهر و وفا کجایی تو
رقیب میشکند اقتدار تأییدم
بخوان به محفل جانان به یک اشاره مرا
که آن اشاره برون آورد ز تردیدم
محمد شکوهی زنگانی (زنجان)
عطش دیدار
در عطش دیدارت ثانیهها را میشمارم
تو در کجای این سرزمین ایستادهای، کاش صدایم به گوش باد میرسید!
به انتظارت نشستهام، در کوچههای فراموشی!
انتظار نقرهایم کی به پایان خواهد آمد؟
تو از فراسوی کبودی آسمان میآیی و من منور خواهم شد از درخشش وجودت.
زمان فراقت چه دیر میگذرد!
فاطمه نوروزیان
هر کسی مطلوب و معشوقی گرفت
یا امام العصر ما زان توایم
بنده انعام و احسان توایم
برنمیداریم سر از خاک درت
تا ابد بر عهد و پیمان توایم
در صراط مستقیم بندگی
پیرو ارشاد و برهان توایم
پُر شود از فتنه، گر روی زمین
بیم نَبوَد چون غلامان توایم
پیشه ما عشق و شوق کوی تو است
چاکرانه سر به فرمان توایم
هر کسی مطلوب و معشوقی گرفت
ما گرفتار و پریشان توایم
هر کسی را علت و بیماری است
ما همه بیمار هجران توایم
دردمندانیم از سوز فراق
جملگی محتاج درمان توایم
مُلک دنیاگر همه از آنِ ما است
ریزهخواران سَر خوان توایم
ور چو خورشیدیم بر اوج سپهر
ذرهای از مهر رخشان توایم
«لطفی صافی» بگو با وجد و شوق
یا ولیّ عصر ما زان توایم
آیتالله العظمی لطفالله صافی گلپایگانی