مناسبتی
در گرامیداشت ۱۲ فروردین، روز جمهوری اسلامی
تا دریا
باید پنجره را گشود
و آسمان را بویید
باید پنجره را گشود و دید
چند سینهسرخ مهاجر، بر شاخسار
عریان نشستهاند
و بهار
از کدام سمت آسمان به باغ میآید
باید پنجره را گشود و هوای تازه را تجربه کرد
باید رهرو باشی
تا بدانی که فقط از جادّههای ناهموار
میتوان به مقصد رسید
باید نیّت کرد و شتافت
تا «دریا»
فقط یک باران فاصله است.
مصطفی علیپور
جمهوری اسلامی
این عید سعید، عید حزب الله است
دشمن ز شکست خویشتن آگاه است
چون پرچم جمهوری اسلامی ما
جاوید به اسم اعظم «الله» است
امام خمینی(ره)
مرا پیدا کن ای باد بهاری
نگاهی سبز در آیینه پیداست
که میخواند مرا تا رستگاری
من اینجا ماندهام، در پشت پاییز
مرا پیدا کن ای باد بهاری
٭٭٭
مرا پیدا کن ای باد بهاری
که جانم تشنۀ نوشیدن توست
ببین عریانم از شوق شکفتن
دلم در حسرت پوشیدن توست
٭٭٭
صدا کن ریشههای زخمیام را
تو ای باران جنگلهای فردا
تمام ریشههایم را عطش خورد
مرا با خود ببر تا باغِ دریا
٭٭٭
من از آواز خاموشی ملولم
نمیخواهم در این غربت بمیرم
هزاران آسمان بال و پرم من
بخوان نام مرا، تا پربگیرم
٭٭٭
بباران بر سرم بارانی از گل
که خیسِ لاله گردم، خیسِ شببو
بخوان پرواز را با من، بهارا
بخوان پرواز را با من، پرستو!
٭٭٭
بهارا، با نگاهم همسفر باش
که خواب شاپرکها را ببینم
نیایشهای باران را بفهمم
خدا را در شقایقها ببینم
٭٭٭
چه غافل بودم از روییدن گل
خدا را میتوان در بوی گل دید
خدا نزدیک نزدیک است، اینجاست
خدا را میتوان با عشق بویید
٭٭٭
بهارا، در دلم کفرِ خزان است
مسلمانِ شکفتن کن دلم را
به قرآنِ دل سبز تو سوگند
خدا را در تو میبینم بهارا
رضا اسماعیلی
به انگیزۀ فرا رسیدن «هفتۀ وحدت» و شکوفایی بهار لبخند پیامبر نور و رحمت، حضرت محمّد(ص):
بهار عاشقان
۱.
نوروز رسید و بوی جان میآید
در جسم زمین، دوباره جان میآید
در باغ، گل محمّدی(ص) میخندد
تبریک! بهار عاشقان میآید
۲.
ای عشق! تو آمدی حیاتم دادی
از ظلمت و تیرگی، نجاتم دادی
من تشنۀ یک سرود روشن بودم
جامی ز زلال صلواتم دادی
۳.
ای دوست! ندای «لاتخف» میآید
شب رفته، صدای چنگ و دف میآید
شد چشم زمین به نور احمد روشن
از عرش، فرشته، صف به صف میآید
۴.
بوی تو ز بوستان من میآید
خورشید در آسمان من میآید
لبهای مرا فرشتگان میبوسند
چون نام تو بر زبان من میآید
۵.
ای خال لب تو نقطۀ «بسم الله»
در حُسن و جمال، ماه تر از هر ماه
شُکرانۀ دیدن تو صد تکبیر است
لا حول ولا قو\ الّا بالله
۶.
در کشور عشق، معبدی میخواهم
یک سینه تهی ز هر بدی میخواهم
سهمی ز جهان اگر مرا میبخشید
باغی ز گل محمّدی(ص) میخواهم
۷.
ای روح حماسه، قبلۀ آزادی!
تو بر سر ظلم، تندر فریادی
تو آمدی و به غنچههای ایمان
فرمان خجستۀ شکفتن دادی
۸.
تا نام تو بر زبان هستی آمد
در سینۀ عشق، شور مستی آمد
از سینۀ کعبه، نور تو بیرون زد
گلبانگ خوش خداپرستی آمد
رضا اسماعیلی
در شادباش میلاد خجستۀ حضرت امام جعفر صادق(ع)
صبح صادق
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رُخ تو، صبح صادق
ای پایۀ منبرت فراتر
از کُرسیِ هفت چرخ اخضر
تا نام ز ماه و مهر بودهست
خاکِ در تو، سپهر بودهست
کی مکتب تو، نظیر دارد؟
صدها چو «ابوبصیر» دارد
چون چشمۀ علمت از نَبی بود
بشکافتی آنچه در نُبی بود
فانی نه، که جاودانهای تو
دریایی و بیکرانهای تو
صیت تو، کجا مکان پذیرد؟
دریای تو، کی کران پذیرد؟
هر سَرو، که سرفراز ماندهست
حرف الف از قد تو خواندهست
روی تو، کجا به بَدر مانَد؟
شما تو، به شام قدْر مانَد؟
خورشید کجا و پرتو بَدر؟
ای شام تو، رشگ لیلـ[ُ القدر
٭
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رُخ تو، صبح صادق
فانی نه، که جاودانهای تو
دریایی و بیکرانهای تو ….
محمّدعلی مجاهدی (پروانه)
بهشت سرمد
باز آی و فروغ حُسن بی حد بین
آن شاهد مطلق مُجرد بین
از هرچه به غیر یار، دل بُگسل
و آنگه رُخ آن بهشت سرمد بین
بگشای به باغ «ارجعی» شهپر
یک شعشعه از جمال احمد بین
از آدم و نوح، تا به روح الله
دُردی کش بادۀ محمّد(ص) بین
ختم رُسُل و طلیعۀ ایجاد
مه طلعت آن نبیّ امجد بین
آن عرش سریر ماه سیما را
آیینۀ حُسن پاک ایزد بین
آن طایر قُدسی الهی را
لاهوت مکان و عرش مسند بین
آن طُرفه هُمای باغ وحدت را
بر سایۀ سدرۀ مُخلد بین
هر دل که ز هر دو عالَم آزاد است
در طرۀ دلبرش مُقیّد بین
هم شرع مُطهرش جهان آرا
هم رأی مُنوّرش، مُسدّد بین
قوسین صعودی و نزولی را
زان حلقۀ گیسوی مُجعّد بین
آن دفتر عشقِ معجز آیاتش
خورشید سپهر وحی ایزد بین
الهی قمشهای
آمیزۀ عشق و عرفان
آمیزۀ شور و عشق و عرفان، احمد
مفهوم عمیق علم و ایمان، احمد
من در عجبم چگونه با این همه وصف
میزیسته در عالم امکان، احمد(ص)؟!
علی مرادی غیاثآبادی
به ساحت مقدّس پیامبر اعظم(ص)
در هوای تماشا
چشمان قُدسی تو بهشت مؤکّدند
اعجاز جاودانه و امداد ممتدند
در هست و نیست، واسطهای بینهایتند
در شرق و غرب عشق، به مستی، زبانزدند
خورشید نیستند، که خورشید و ماه نیز
گرم ستارهبازی این زوج مُفردند
تنها نَه آن دو تا … که نَفَسها و فصلها
با جزر و مدّ اشک تو در رفت و آمدند
شبها به یاد خندۀ تو پُر ستارهاند
گُلها به عادت صلواتت مُقیّدند
حتّی ستارگان هم در اقتدا به تو
با عاشقان، مُساعد و با فارغان بَدند
«سعدی» درست گفته که انگار سرو و ماه
یک عمر در هوای تماشای آن قدند
از کوهسار رَد شدی و هرچه جوبیار
هر بار، دوستار سجود مُجددند
آری … به چشم مستان، ذرّات کهکشان
دلدادۀ محمّد و آل محمّدند …
محمّدجواد شاه مرادی
ویژۀ دهۀ فجر
عشق به سامان آمد
مژده ای دل، که دگر بار به تن جان آمد
همره باد صبا، بوی بهاران آمد
نخوت جور و جفا در قدم عدل شکست
آیت صلح و صفا، دولت قرآن، آمد
صبح آزادی عشّاق، در آیینۀ فتح
رُخ نمود و شب اغیار به پایان آمد
خون رخشان سحر موج زد اندر رگ شب
شاهد فجر، به سیمای درخشان آمد
خُرّم آن روز، که هنگامۀ هجران بگذشت
بوی پیراهن یوسف، سوی کنعان آمد
کشتی نوح، ز گرداب حوادث بگذشت
فارغ از موج بلا، وز دل توفان آمد
بر بلندای جهان، بیرق توحید افراشت
دشتی از نور که از مشرق ایمان آمد
خاطر نازکت ای روح حق، آزرده مباد
کز صفای قدمت، عشق به سامان آمد
زکریّا اخلاقی
پیروزی خون
۱٭
بهمن، همه لالههای پرپر
پیروزی خون، شکست خنجر
رگبار گلولههای یاغی
خون نامۀ کاکل برادر
۲٭
بهمن، غزل سپیدۀ خون
خورشید ز نو دمیدۀ خون
میلاد ستارههای زخمی
پایان خوش قصیدۀ خون
کریم رجب زاده
پیامآور فجر
آنان که پشتِ ظلمت شب را شکستهاند
مهرند و بر اریکۀ گردون نشستهاند
تفسیر آیه آیۀ خورشید میکنند
پیک پیامآور فجر خجستهاند
در راه طوف کعبۀ مقصود، لالهسان
از خون وضو گرفته و احرام بستهاند
موجاند و سر فرود به ساحل نیاورند
دریادلند و اسوۀ دلهای خستهاند
چون نوح، تازیانه به توفان کشیدهاند
مردانه از تلاطم امواج رستهاند
با بالهای سرخ شهادت به شوق وصل
از خاکدان، به کنگرۀ عرش جستهاند
شمساند و تن به حُکم سیاهی نمیدهند
آنان که پشت ظلمت شب را شکستهاند
علی شمس علیزاده
خورشید قیام
فجر سر بر زد و تشویش ظلام آخر شد
صبح خندید و سیهکاری شام آخر شد
شورش اشک غم و وسوسۀ دلتنگی
با شکرخند مِی و گردش جام آخر شد
شب قدری که در آن روح خدا کرد نزول
کار صد حادثه با سلم و سلام آخر شد
فصل آشفته دلی، موسم خونینجگری
همه در سایۀ تدبیر امام آخر شد
آفت سستی و تشویش غم و کار نفاق
شکرلله که به توحید کلام آخر شد
عَلَم جلوه برافراشت چو قانون خدا
جور آن ظلمت بینظم و نظام آخر شد
بود نقصانی اگر کوکبۀ ایمان را
با شب افروزی این ماه تمام آخر شد
سایۀ وسوسۀ ظلمت ترفند فساد
با شکوفایی خورشید قیام آخر شد
قادر طهماسبی (فرید)
شعر ناب پیروزی
ز دوردست نظر، فتح را، عَلَم پیداست
طلیعههای درخشان صبحدم، پیداست
رهی نمانده، بشویید خرقهها در خون
قسم به عشق، که گلدستۀ حرم پیداست
در این رحیل مقدّس دو گام بردارید
نشان قبّۀ خونین قدس هم پیداست
ز خیل خیل یلانی که صبحدم رفتند
به روی دشت نشان قدم قدم پیداست
ز بیقراری اصحاب فتنه معلوم است
کز این معامله، نابودی ستم پیداست
فروغ نصرت ما را چرا نمیبینند؟!
مگر تلالؤ خورشید فتح، کم پیداست
به روی دفتر من شعر ناب پیروزی
ز خون ریخته از سینۀ قلم پیداست
عبدالجّبار کاکایی
۲۲ بهمن
۱٭
بیست و دوی بهمن امّت ما برخاست
تا بت شکن زمانه از جا برخاست
در خون سحر، سپیدۀ صبح دمید
از خواب هزار ساله، دنیا برخاست
۲٭
تا شعلۀ انقلاب، افروخته شد
بس خرمن خصم دین، در او سوخته شد
این گوهر معرفت به دست آمد باز
این گنج امید بود و اندوخته شد
۳٭
در گلشن جان، بهار میعاد شکفت
از گلبن دل، شکوفۀ یاد شکفت
خورشید جهان طراز بهمن آرای
از چشمۀ انقلاب خرداد شکفت
مشفق کاشانی
غزّه
نشسته بر سر تابوت کودکان غزّه
گشوده تا به خدا، ناله و فغان غزّه
به شعلهخوانی او، آسمان هم آوا شد
فراز بام فلک کرده پرفشان غزّه
چکامهای که سروده ز نای پُر خونش
گذر نموده ز آفاق کهکشان غزّه
گرفته آینهای پیش روی نامردان
ز پارههای تن کودک و جوان غزّه
به آخرین نَفَس ما امیدها باقیست
به لالهای بشود دهر، گلستان غزّه
غمین مباش که تمهید عشق خون شماست
اگر چه تیغ رسد تا به استخوان غزّه
خوشا به خاک تو، همسنگ کربلا گردید
که جای سجدۀ دلهاست، این مکان غزّه
زمانه گرچه «پریشان» نموده عالَم را
ثمر دهد به جهان خون عاشقان غزّه
حجّتی (پریشان)
در گرامیداشت سوم خرداد، سالروز آزادسازی «خرمشهر» قهرمان:
در حاشیۀ شطّ
یک جفت پوتین بیبند
که از تمام قفسهای مهآلود
گذشت
یک پیراهن خاکی
که آسمان را در خود پنهان داشت
دو دست خونین و شاداب
که نابترین دانهها را
برای گنجشگان برفی
میسرود
و کوهها را به سنگریزه
بدل میکرد
کنار خانههای خمیدۀ خرمشهر
افتاده است.
٭ ٭ ٭
دو سیب گاز زده
چند خندۀ خاکآلود خردسال
چند پنجرۀ خشکیده
چند گونی انباشته از خاطرات شنی
در حاشیۀ شطّ
به یکدیگر خیره ماندهاند.
٭ ٭ ٭
شهیدان شبهای بیمهتاب !
مرا عفو کنید
که در نیمۀ راه
از ارّابۀ شفّاف شما
پیاده شدم
حالیا
به کفّارۀ آن گناه سترگ
همۀ کلمات سپیدم را
بسیج میکنم
تا عنکبوتی
روی نامتان ننشیند.
محمّد رضا مهدی زاده
خرمشهر
شبهای دراز، گریه کردیم تو را
صد قبله نماز، گریه کردیم تو را
هر بار که نخل بیسری را دیدیم
با یاد تو، باز گریه کردیم تو را
منیژه درتومیان
به انگیزۀ سالروز ارتحال ملکوتی حضرت امام(ره):
بیجمال تو
تیره شد آینۀ صبحِ درخشان بی تو
تار شد مشرق روحانی ایمان بی تو
نزهت این چمن از نکهت انفاس تو بود
زرد شد سبزی احسان بهاران بی تو
جنگل سبز قیام از تو برافراشته بود
میرود قوّت زانوی درختان بی تو
ضجّهها میزند از داغ جگرسوز فراق
در و دیوار غمآلود جماران بی تو
بی جمال تو دل آینه و آب گرفت
آتشین شد نفس باد پریشان بی تو
پاره شد رشتۀ منظومۀ نورانی شوق
گشت آفاق همه کلبۀ احزان بی تو
من چه گویم که چه سان آینۀ روز گرفت
رنگ دلگیرترین شام غریبان بی تو
کاش پیش از شب اندوه سفر میکردیم
تا نبودیم در این باغ غزلخوان بی تو
زکریّا اخلاقی
ادامه
خوشا که خطّ عبور تو را، ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا، ادامه دهیم
دوباره خواب شب شوم را بیا شو بیم
به رغم خوف و خطر جادّه را، ادامه دهیم
بیا به سنّت پیشینیان کمر بندیم
که یا ز پای درآییم یا، ادامه دهیم
شکست کشتی دریا دلان اگر در موج
از آن کرانه که ماندند، ما ادامه دهیم
اگر ز مرز زمین و زمان فرا رفتی
تو را در آن سوی جغرافیا، ادامه دهیم
اگر چه عکس تو در قاب تنگ دیده شکست
تو را به وسعت آیینهها، ادامه دهیم
تو آن قصیدۀ شیوای ناتمامی، کاش
به شیوهای که بشاید، تو را، ادامه دهیم
قیصر امین پور
نجابت قُم
کجاست آنکه نشان نجابت قم بود؟
کجاست آنکه دلش جانماز مردم بود؟
ضریح چشم عقیقش صفای رؤیا داشت
درست مثل غروب گرفتۀ قم بود
خروش بود، خروشی پر از تغزّل بود
سکوت بود، سکوتی پر از تلاطم بود
فرشتههای خدا شرمیگن او بودند
و او میان همین پابرهنهها گم بود
به چشم آینه، رنگین کمان عاطفه بود
به قلب صاعقهها، دشنۀ تهاجم بود
کجاست سیّد سبزی که روح باران داشت
بهارِ سبزیِ بذرِ بلوغِ مردم بود
اگر چه باغ نگاهش تب شقایق داشت
دلش به خُرّمی خوشههای گندم بود
در التهاب نفسگیر، در کویر سکوت
به گوش خستهدلان، جاری ترنّم بود
میان سفرۀ درویشی تواضع او
همیشه نان صفا، پونۀ تبسّم بود
فدای معرفت فصلها که ملتهبند
ز هُرم سوگ بهاری که فصل پنجم بود
عرق نشسته به پیشانی غزل از شرم
دگر مپرس که این شرم، شعر چندم بود!
احمد شهدادی
ویژۀ ایام فاطمیه و شهادت حضرت زهرا(س)
نذر مظلومیت حضرت زهرا(س)
دریچه
اتاق کاهگلی بود و مَرد و یک گُل زرد
که باد، عَطر غمانگیز مرگ را آورد
اتاق کاهگلی ماند و مَرد و یک تابوت
و لحظههای پر از اضطراب و ماتم و درد
ستارهها همه از عمق آسمان دیدند
که یک ستارۀ پُر نور در زمین شد سرد
اتاق کاهگلی ناگهان به خود لرزید
وَ سقف در وسط خود، دریچهای وا کرد
دریچه پُر شده بود از مَهِ غلیظ و غبار
و یک فرشته که میگفت: «پیش ما برگرد!»
و از دریچۀ غمگین، گُلی به بالا رفت
به روی دوش هزاران فرشتۀ شبگرد
دریچه بسته شد و سقف، جای خود برگشت
و خانه ماند و فضای گرفتهای از گَرد
و بعد آن شب غمگین، کسی نمیداند
کجاست قبر تو بانو، مگر که آن گُل زرد… ؟
مهدی زارعی
بانوی آیینه و آب
چاهی که به آبی برسد، خود راهیست
راهی که در آن روشنی دلخواهیست
ای مادر آب! چون به خاکت نرسیم
هر چشمه برای ما زیارتگاهیست
٭٭٭
هر جا قفس است، شکست و بال و پر شد
هر بال و پری، پرندهای دیگر شد
ای ماه پری فرشته زن! نام تو را
خواندند به سنگ، چشمۀ کوثر شد
دامن زهرای اطهر سوخته…
پارۀ جان پیمبر سوخته
زان که جبرائیل را پر سوخته
هم حسن دامان مادر را گرفت
هم حسین از گوشۀ در سوخته
در جهان آتش فتاد از فرطِ داغ
عالم از این غُصّه یک سر سوخته
شعله از غیرت بر آمد بر فلک:
دامنِ عرش مُنوّر سوخته!
ساره میگرید میان کوچهزار
برگ مریم، باغ هاجر سوخته
آخر این «در» را که باب عرش بود
با چه آتش، با چه آذر سوخته؟!
کُشتۀ شمشیر خاموشی مباش
عاشقا! چون جان حیدر سوخته
عارفا! بر دف مزن، بر سر بزن:
دامن زهرای اطهر سوخته…
احمد عزیزی
کوثر کثیر
گهواره نیست کودکیات را فلک؟ که هست
فرمانبر تو نیست سما تا سمک؟ که هست
وقتی به خواب میروی ای کوثر کثیر!
لالایی خدیجه نباشد، مَلک که هست
آن روزۀ سه روزه نیازی به نان نداشت
ای زخمی محبّت عالم! نمک که هست
وقتی حضور غُصّه تو را آب میکند
اشک علی، نشسته برای کمک که هست
مُردیم از فراق تو، دل با چه خوش کنیم؟
قبری که از تو نیست به جا، یا فدک که هست؟!
غلامرضا شکوهی
داغ زهرا(س)
دیشب به سوگ اُمّ ابیها گریستم
با خویشتن نشستم و تنها گریستم
بعد از نبی که دیده و دل غرقه شد به خون
با درد و داغ حضرت زهرا گریستم
از آتشی که بر جگر مرتضی نشست
توفان ز دل برآمد و دریا گریستم
بر پهلوی شکستۀ او آسمان گریست
آنسان کز ابر دیده سراپا گریستم
همراه با خلیل و حکیم و مسیح و نوح
هم سوی چشم مریم عذرا گریستم
در شعلهزار آه حسن، نالۀ حسین
تن را به شعله دادم و جان را گریستم
شد خشک، چشمهسار دل و چشم من ز اشک
زین داغ، پس به دامن شبها گریستم
مشفق کاشانی
به دنبال تو میگردم
بتابان آسمان من، نگاه آتشینت را
چراغان کن به لبخندی، شب سرد زمینت را
برای دیدن یک آسمان صاف در پاییز
شکوفا کن نگاه سبز و باران آفرینت را
در اوج زرد دلتنگی، به دنبال تو میگردم
کمک کن تا بیابم باغ سبز یاسمینت را
شکیبایی برایم آرزو کن، ای همه خوبی!
که بیتابانه میگریم، نگاه آخرینت را
چراغان میکنی شبهای تاریک سکوتم را
و میخوانی برایم شعرهای دستچینت را
یقین دارم در آن صبحی که چون خورشید میرویی
به مهری مینوازی ماه من! عاشقترینت را
زهرا محدّثی خراسانی
بهاریه
روز اوّل بهار
باز هم
صدای آشنای او
کوچههای بیخیال این محلّه را
شکافت
و سکوت سنگی مرا شکست
گوشهای من طنین حیرتی عظیم را شنید
فاصله
بین صبح عید ما و صبح عید او
وسعت تمام شورهزارهاست
باز هم
آن صدای آشنا
داد میزند:
نمک!
منصور رضیئی
ویژۀ میلاد فرخندۀ حضرت زینب(س)
شکوه عشق
بانو! سلام، حال شما؟ صبحتان به خیر
در آسمان اگر که شما… آسمان به خیر
ای اتفاق روشن و زیبا و دیدنی
افتادهای کجای زمان ناگهان…؟ به خیر
بانو! کجای فصل زمین و زمان هنوز…؟
یاد شما به ذهن زمین و زمان، به خیر
آری، بگو کجای زمان در شکُفتنی؟
تا گُل کنم بهار تو را، بوی جان، به خیر
یاد شما به ذهن زمان، ای شکوه عشق!
ای ناگهانترین غزل ناگهان، به خیر
خدمت رسیدهام که دهم شرح عاشقی
این عاشقی، به سلسلۀ عاشقان، به خیر
آمد به حرف واژه، سکوت دلم شکست
وا شد لبم به ذکر شما، ذکرتان به خیر
دیدم تو را به وقت سحر در نماز عشق
خاتون عشق! صبح و نماز و اذان، به خیر
لب تشنۀ دعای تو هستم، به من بگو:
در کار عشق، عاقبتت ای جوان! به خیر
فرخنده باد صبح شکوفایی شما
میلاد سبز نور شما بر جهان، به خیر
رضا اسماعیلی
ویژۀ میلاد فرخندۀ امام حسن عسکری(ع)
آهای… ماهه شب چارده!
… و ابرهای سپید و گرفته بسیارند
که پیچ خورده به دور سر تو دستارند
و بادها که بیایند و بارور بشوند
به دور گردن تو، چون دو رودِ سیّارند
دو دست رود و دو دستِ شناور خورشید
به خاکِ باید دامان تو که میبارند
چه دستها که توسّل شوند و برخیزند
گل محمّدی از دامن تو بردارند
آهای، ماه شب چارده! که دور و بَرت
ستارهها و زمین در طواف دوّارند
محاق را بشکن، کاین پلنگها عمریست
برای آمدنت قلّه قلّه بیدارند
که ابرهای سپیدی که مثل دستارند
به حلقههای سر زلف تو گرفتارند
مهدی رحیمی
به استقبال بهار
بَهبَه که در خیابان، هم نو بهار دیدم
بر سیم برق، گنجشک، بر شاخهسار دیدم
بهبه که تشنگی هم، از تشنگی درآمد
از یاسها به دیوار، صد آبشار دیدم
از روشنی شنیدم، هر قدر گوش دادم
دیدم گذشتهها را، بیهوده تار دیدم
امروز وقتی از نو، تقویم را گشودم
هر فصل غیر از این را، پا در فرار دیدم
این دفعه هر چه دیدم، نزدیک بود یا دور
ایمان تازه میداد، هر چند بار دیدم
امروز نیستم زرد، امروز سبزِ سبزم
امروز بر درختان، خود را به بار دیدم
خوش آمدی بهارا، رفت از دلم که یک عمر
روز انتظار بردم، شب انتظار دیدم
هر قدر گُل بریزی، مینوشم و بَسم نیست
مینوشم و بَسم نیست، از بس خُمار دیدم
بهبه چه شسته و پاک! بهبه نمُردم و باز
این شهر آهنی را، آیینهوار دیدم
عبّاس چشامی
از بهارهای رفته
مقابل آینه میایستم
و از بهارهای رفته
خجالت میکشم!
روز دوم هم میگذرد
دو چُروک
بر پیشانی سال جدید
دلواپسیهای موروثی
خطوط برجستۀ دغدغه
و کاریکاتوری از بهار در اطراف!
آجیلها و تقویم
به بهار گواهی میدهند
امّا در این میان
تکلیف بخاری
روشن نیست!
ملافهای سفید از برف
روی نعش دراز کشیدۀ دشت
زمستان به رحمت خدا پیوست!
سیّد حسن حسینی
باران صبح بهاری
ای در صدای تو جاری، باران صبحی بهاری
امشب هوای تو دارم، امشب هوای که داری؟
بگذار بالی گشایم، در آسمان نگاهت
ای کهکشانی مکرر، در چشمهای تو جاری
من در تو باید ببینم، پژواک هفت آسمان را
هر چند هستی زمینی، رنگ زمینی نداری
روزی که باران غیبی، باریدن از سر بگیرد
ای خاک لب تشنه! زیباست، پایان چشم انتظاری
در انتظار تو موعود! هر روز، شب میشماریم
ای کاش میشد که ما را از عاشقانت شماری
قربان ولیئی
حاجی فیروز
میگوید بخند
و من گریه میکنم
وقتی دلیل خندیدن
سیاه بختی حاجی فیروز است!
رضا اسماعیلی
حتّی ستارهای…!
خود را شبی در آینه دیدم، دلم گرفت
از فکر این که قد نکشیدم، دلم گرفت
از فکر این که بال و پری داشتم، ولی
بالاتر از خودم نپریدم، دلم گرفت
از اینکه با تمام پسانداز عمر خود
حتّی ستارهای نخریدم، دلم گرفت
کم کم به سطح آینهام برف مینشست
دستی بر آن سپید کشیدم، دلم گرفت
دنبال کودکی که در آن سوی برف بود
رفتم، ولی به او نرسیدم، دلم گرفت
نقّاشیام تمام شد و زنگ خانه خورد
من هیچ خانهای نکشیدم، دلم گرفت
شاعر کنار جو گذر عمر دید و من
خود را شبی در آینه دیدم، دلم گرفت
سیّد مهدی نُقبایی
عید آمدهست، عید
خورشید گل، که پر هیجان میکند طلوع
جمشید گل، ز مشرق جان میکند طلوع
خورشید گل، که برق نگاهش سرودنیست
در چشمهای پیر و جوان میکند طلوع
خورشید گل، مؤذن دلهای روسفید
در پونهزار سبز اذان میکند طلوع
خورشید گل، معانی مینویی غزل
در کوچهباغهای بیان میکند طلوع
خورشید گل، بشیر نمادین فرودین
«نوروزخوان» و عطرفشان میکند طلوع
خورشید گل، همانکه دل از ما ربوده است
شوق آفرین و پرهیجان میکند طلوع
خورشید…، بس کنید! که عید آمدهست، عید
آن هم سعید…، ماه نهان میکند طلوع
ماه نهان و مهر عیان و امید جان
ناگاه در زمین و زمان میکند طلوع
مصطفی خلیلیفر (بشیر)
به مناسبت ۱۲ بهمن، سالروز ورود حضرت امام(ره) به ایران:
بوی سپند و کُندر و عود آمد
بوی سپند و کُندر و عود آمد
مردی که بند زجر گشود آمد
مُردیم از رکود در این مرداب
تا لحظۀ عظیم صعود آمد
دیدی چگونه آن یل خونین یال
با بالهای زخم فرود آمد
از بس که عاشقان به عدم رفتند
در عشق وقفهای به وجود آمد
روزی که اضطراب به خود لرزید
نوبت به اعتماد و خلود آمد
موسی تبار، مرد شبان شولا
در گرگ و میشِ آتش و دود آمد
مقصود هر قصیده که میخواندیم
مضمون هر چه شعر و سرود آمد
فصل فریب و فاجعه پایان یافت
مردی که نبض حادثه بود، آمد
قیصر امینپور
طلوع فجر صادق
به انتظار رؤیت آفتاب
لحظه میشمارم.
شب، فرسودنیست
این را میدانم.
امّا صبح،
کتابی بیپایان است
با واژههای روشن امید.
وقتی آفتاب بیاید
شب میرود.
احمد شهسواری
امام عشق
شبشکن!
وارث هزار زخم تن
ای همآواز شقایق
ـ بیباک عاشق ـ
آمدی و شب شکست
واژۀ «لا» بر لبان ما نشست
آمدی، ای امام عشق
آمدی
ای تمام عشق.
اسماعیل صادقزاده
خورشید ظفر
از کوچۀ شب، بوی سحر میآید
آن یار عزیز، از سفر میآید
خون نامۀ سبز عاشقان میگوید:
برخیز که خورشید ظفر میآید
جواد نعیمی
امام آمد
مهتاب به ذوق، پشتِ بام آمده بود
کفتار سیاه شب به دام آمده بود
لبخند شفق ز شوق، یک دامن گل
پاشید به خاک، چون امام آمده بود
ایرج قنبری
به انگیزۀ فرا رسیدن ۱۳ آبان، روز ملّی مبارزه با اسکتبار جهانی:
توهُّم
ارض موعود
ـ از نیل تا فرات ـ
مجسمۀ یک دنیای خفه شده
و صدای آهنگی موزون
دِ… مو… ک… را… سی…!
و پرزیدنتها
که مثل دلقکها بالا و پایین میپرند
و شرابی از جنس «oil»
که رویش «made in USA» نوشته
امّا مونتاژ عراق است!
و چه نشئگیای میدهد تریاک افغانی!
و این جشن بزرگ فقط و فقط برای او بود.
چه لحظات باشکوهی.
امّا ناگهان…
صدای رادیو چُرت مرد را پاره کرده:
«ألا إنّ حزب الله هم الغالبون»؛
و مستی شراب از سرش پرید.
احسان اسدی
با گرامیداشت هفتۀ دفاع مقدّس
سیزده منوّر رنگی
با رمز: «روح، حادثه، باروت، استخوان»
اندام سرد و خاکی پوتین گرفته جان
پوتین نشست و بند خودش را دوباره بست
و رفت سمت حادثهای در دل زمان…
اطراف جاده پر شده بود از غبار و دود
از التهاب، پوست تاول زده، عطش
گرما و حجم قمقمۀ خالی و دهان
از پشت خاکریز صدایی بلند شد:
ـ سرد و مهیب و مرتعش و تند و بیامان ـ
پوتین به سمت برجک بیدیدهبان دوید
امّا همین که رفت به بالای پلکان
با چشمهای بهت زده دید: خسته و
آرام وسینهخیز، جوانی کشانکشان
خود را به زیر تانک رسانید و بعد: آه!
آتش گرفت تانک به همراه آن جوان
دنیا سیاه شد ـ و شب و دود ماند و تانک
با سیزده منوّر رنگی در آسمان
مهدی زارعی
ـ برشی از مثنوی بلند «شیعه»:
شیعه یعنی…
شیعه یعنی عشقبازی با خدا
یک نیستان تکنوازی با خدا
شیعه یعنی هفت خطی در جنون
شیعه توفان میکند در کاف و نون
شیعه یعنی تندر آتش فروز
شیعه یعنی زاهد شب، شیر روز
شیعه یعنی شیر، یعنی «شیرمرد»
شیعه یعنی تیغ عریان در نبرد
شیعه یعنی تیغ، یعنی موشکاف
شیعه یعنی ذوالفقار بیغلاف
شیعه یعنی «سابقون السّابقون»
شیعه یعنی یک تپش عصیان و خون
شیعه باید آبها را گِل کند
خط سوم را به خون کامل کند
خط سوم، خط سرخ اولیاست
کربلا بارزترین منظور ماست
شیعه یعنی بازتاب آسمان
بر سر نیّ، جلوۀ رنگینکمان
پرچم زلفت رها در باد شد
وز شمیمش کربلا ایجاد شد
آنچه شرح حال خویشان تو بود
تاب گیسوی پریشان تو بود
میسزد نِی، نکتهپردازی کند
در نیستان، آتشاندازی کند
صبر کن، نی از نفس افتاده است
ناله بر دوش جرس افتاده است
کاروان، بیمیر و بیپشت و پناه
در غل و زنجیر، میافتد به راه
میرود منزل به منزل در کویر
تا بگوید سرّ بیعت با غدیر …
محمدرضا آغاسی
به مناسبت روز ملّی مبارزه با استکبار جهانی:
عرصه جولانگه خورشید جهانآراییست
هرگز از دشمن سفّاک هراسان نشوید
تا کمر بسته نشد، وارد میدان نشوید
عقدههای دل خود بر سر پیکان گیرید
تیرباران بکنید، زخمی پیکان نشوید
سعی در کشت عمل، مزرعه بیحاصل نیست
نظر غیب به ما، مخلص شیطان نشوید
میرسد خسرو خوبان، ز فراسوی خیال
تکسواریست به ره، تابع حرمان نشوید
نیست افسانه دگرگون بشود وضع جهان
از ندایی که رسد، خسته و حیران نشوید
نیش و نوش است در آن روز قیامت آسا
کسب عزت ز شما باید و گریان نشوید
عرصه جولانگه خورشید جهانآراییست
همتی در پس این حادثه، پژمان نشوید
یار میآید و یاران فراوان خواهد
پنجه بر شیر زنید، زخمی ثعبان نشوید
روز موعود مبادا که تغافل ورزید
پس تغافل مکنید، سخت پشیمان نشوید
هرگز از همرهی یار جدایی مکنید
عزت از دست فرو هشته «پریشان» نشوید
محمد حجتی (پریشان)