سرآغاز زلالى ها

آخرین طوفان
به دنبال تو مى گردم نمى یابم نشانت را
بگو باید کجا جویم مدار کهکشانت را؟
تمام جاده را رفتم، غبارى از سوارى نیست
بیابان تا بیابان جسته ام ردّ نشانت را
نگاهم مثل طفلان، زیر باران خیره شد بر ابر
ببیند تا مگر در آسمان، رنگین کمانت را
کهن شد انتظار امّا به شوقى تازه، بال افشان
تمام جسم و جان لب شد که بوسد آستانت را
کرامت گر کنى این قطره ناچیز را، شاید
که چون ابرى بگردم کوچه هاى آسمانت را
الا اى آخرین طوفان بپیچ از شرق آدینه
که دریا بوسه بنشاند لب آتش نشانت را
حسین اسرافیلى

سرآغاز زلالى ها
مى آید از سمت زلال عشق
مردى که روح سبز باران است
در دستهایش آب و آیینه
با او زلال چشمه ساران است

مى آید از سمت نسیم و نور
صبحى که سرشار از شکفتن هاست
روحش قرین آسمانى سبز
آبى تر از فصل بهاران است

مى آید از آنسوى دریاها
در امتداد روشن فردا
با آب و آتش با نگاهى سبز
آرامشى همراه طوفان است

در رویش سبز صداى او
در انتشار عطر لبخندش
این فصل، فصل زردف بغض و درد
این فصلف غربت رو به پایان است

فردا هزار آیینه عطر نور
در کوچه هاى شهر مى پیچد
فردا سرآغاز زلالى هاست
فصل بلوغ سبز انسان است
مهدى مظفرى ساوجى

بهار حضور
صداى بال ملایک ز دور مى آید
مسافرى مگر از شهر نور مى آید؟
دوباره عطر مناجات با فضا آمیخت
مگر که موسىف عمران ز طور مى آید؟
شراب ناب تَبَلْوفر به شهر آوردند
تمام شهر به چشمم بلور مى آید
ستاره یى شبى از آسمان فرود آمد
و مژده داده که صبح ظهور مى آید
مسافرى که شتابان به بال حادثه رفت
به بال سرخ شهادت، صبور مى آید
به زخمهاى شقایق قسم، هنوز از باغ
شمیم سبز بهار حضور مى آید
مگر پگاه ظهور سپیده نزدیک است؟
صداى پاى سوارى ز دور مى آید
ناصر فیض

 

 ماهنامه موعود شماره۲۵

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *