۵– عهد معهود
اسماعیل شفیعى سروستانى
»عهد« باطن همه اعمال و اقوال فردى و جمعى است؛ حتى اگر بر پهنه هیچ کاغذ و یا عهدنامهاى نیامده باشد. بیعهد هیچ حادثهاى اتفاق نمیافتد. هیچ حرکت بزرگى به وجود نمیآید. آدمى میتواند »عهد ببندد« به همان سان که میتواند »عهد بگسلد«؛ یعنى اختیار، این امکان را براى او فراهم آورده است.
هر یک از فرهنگها و تمدنهاى سترگ نیز صورت بیرونى »عهد«ى خاصند که با مطالعه جدى (و نه سرسرى که موجب بروز غفلت و یا شیفتگى شود) در آن فرهنگ و یا تمدن کشف میشوند و ماهیت و باطن آن فرهنگ یا تمدن را نشان میدهند.
»عهد« نقطه فصل یا فصل الخطاب حیات فردى و جمعى مردم در پهنه خاک است و از همین جاست که میتوان به راز تعالى و اوج گرفتن یا زمینگیر شدن بسیارى از اقوام پى برد.
اگر به آنچه در جهان پیرامون ما میگذرد و حتى آنچه درباره عوالم ناپیدا و پنهان گفته شده بنگریم، بحقیقت درخواهیم یافت که از روز ازل و اول همه چیز با »عهد« آغاز شده است. زندگى و حرکت آدمى بر پهنه خاک بیعهد فاقد معنى است. اما اینکه با چه چیز و یا چه کسى عهد منعقد شده سخنى است دیگر. رفت و آمد نسلها و سرزندگى دوباره طبیعت نیز خود انعکاس عهدى است که نو میشود. تجدید عهد با اسم »حىّ«، زندگى دوباره را در رگ طبیعت جارى میسازد. همان که فقدانش موجب پژمردگى و افسردگى و انجماد میشود.
طبیعت در بهار عهد تازه میگرداند و نشاط مثل خونى گرم و تازه در رگ زمین و گیاه و جانور میدود تا سرزندگى و شادابى موجب برخوردارى همگان از خوان گسترده زمین شود؛ گویا جملگى ریزهخوار این تجدید عهدند.
در داستان آفرینش، مبتنى بر آنچه که با زبان شاعرانه و رمزگونه از میان متون دینى و روایى به ما رسیده، لزوم بستن عهد و میثاق بوضوح ذکر شده است. چنانکه در قرآن آمده است:
پروردگار تو از پشت آدم فرزندانشان را بیرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت. و پرسید: آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند: آرى.۱
این عهد و میثاق در نزد اهل معرفت به »میثاق فطره« مشهور است و خداوند واسپس خلقت آدم، علیهالسلام، از همه فرزندان او که تا روز قیامت متولد میشوند (در عالم ذر) عهدى گرفته تا معترف شوند که خالقشان یکتا خداوندگار هستى است.
وقتى زراره از امام محمد باقر، علیهالسلام، درباره این آیه سؤال میکند حضرت میفرمایند:
از پشت آدم نژادش را تا روز قیامت درآورد و مانند مورچگان خارج شدند. سپس [خداوند] خود را به آنها معرفى کرد و وانمود، و اگر چنین نمیکرد هیچ کس پروردگارش را نمیشناخت.
در نمونه ازلى (قصه آدم و حوا) آشکار شده که نتیجه طبیعى ترک میثاق رانده شدن و مستعد شدن براى در افتادن در دام ابلیس است و روى کردن به خوى استکبارى و خودکامگى و بحران. چنانکه با لطافتى تمام طریق رجعت نیز نمودار شده؛ یعنى کندن جامههاى منیّت از تن، روى آوردن به حریم امن، اقرار به خطا و »تجدید عهد«.
تجدید عهد و ترک عهد ناروا دو رویه یک سکهاند. بدون ترک عهد ناروا امکان تجدید عهد فراهم نمیآید؛ چنانکه بدون تجدید عهد، از عهد ناروا نمیتوان گذشت. دو امرى که به هیچ روى با هم جمع نمیشوند. دو امر مهمى که در همه ساحتهاى حیات آدمى نمودار میشوند. (در ساحت معرفتى و اعتقادى، در ساحت فرهنگى و اخلاقى و بالاخره در ساحت علمى) چه سیر در پهنه خاک و زیست در عرصه زمین آدمى را مواجه با سه وجه مهم از حیات میسازد.
آدم، علیهالسلام، خود نمونه ازلى شد. اگر چه بعد از هبوط خود نیز »حجتى« آشکار بود تا همه ابناى خود را متذکر پاسدارى از عهد نماید و راه فلاح را بدانها نشان دهد. چنانکه بصراحت در قرآن کریم آمده است:
ما اتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا.۲
آنچه را رسول حق دستور داده بگیرید و هر چه نهى کرده واگذارید.
و در جاى دیگر فرمود:
من یطع الرّسول فقد اطاع الله و من تولّى فما أرسلناک علیهم حفیظاً.۳
هر که اطاعت کند رسول خدا را اطاعت کرده و هر که مخالفت کند کیفرش با خداست.
»عهد« با حجت خداوند و انبیاى عظام او و نگهدارى آن متضمن نگهدارى »عهد« و میثاق الهى شد. چنانکه به سبب تجدید عهد انبیا طریق هدایت را پس از آدم، علیهالسلام، مستمر ساخت. هر یک از انبیا عهدهدار امر تجدید عهد بندگان شدند تا امر هدایت از فرزندان آدمى دور نشود و ضلالت در میانشان جارى نگردد.
هیهات که جمع اندکى پاسدار عهد شدند و بقیه با غفلت از عهد باعث بروز و ظهور انواع و اقسام نحلهها و فرقهها و فرهنگها گردیدند. جریانى که (مطابق آنچه پیش از این ذکر آن رفت) موجب بروز فرهنگها و تمدنها به موازات جریان الهى شد و باب تفرق و تشتت و بالاخره بحران و ظلم و ناامنى را بر فرزندان آدمى گشود.
داستان بعثت انبیاى الهى، داستان تجدید عهد و استمرار آن در میان همه فرق و ملل است؛ چنانکه این تجدید عهد را در میان همه اعمال و مناسک آنها نیز میتوان یافت.
تا آنکه هدایت و نبوت به نبیاکرم، صلّیاللَّهعلیهوآله، رسید و پس از ایشان اوصیا و اولیاى معصوم متکفل امر ولایت مردم شدند.
روایتى از امام باقر، علیهالسلام، منقول است که میفرمایند:
واجبات خدا یکى پس از دیگرى نازل میشد و امر ولایت آخرین آنها بود که خداوند عزّوجلّ این آیه را نازل فرمود: »امروز دین شما را کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم۴« خدا بعد از این واجبى را بر شما نازل نکرد. واجبات را براى شما کامل کرده است.۵
این امر (امر ولایت) در روز جمعه و در صحراى عرفه بر پیامبر نازل شد.
شاید این خود نکته لطیفى باشد که آدم، علیهالسلام، در روز جمعه آفریده شد و پس از هبوط بر زمین و در عرفه او را متذکر »تجدید عهد« ساختند. چنانکه پیامبر، صلّیاللَّهعلیهوآله، نیز در همین روز و در همین صحرا متذکر امر ولایت شد.
ابیالجارود گوید: شنیدم امام باقر، علیهالسلام، میفرمود:
خداى عزّوجلّ پنج چیز بر بندگان واجب ساخت و آنها چهار چیزش را گرفتند و یکى را رها کردند.۶
سپس حضرت این پنج امر را ذکر کردهاند: نماز، زکوه، روزه، حج و ولایت.
ولایت، نقطه اتکا و اتصال مردم با منبع فیض و پاسدارى از عهد بود. عهد با »انسان کامل«؛ ابوحمزه ثمالى گوید: شنیدم امام باقر، علیهالسلام، میفرمود:
چون محمد وظیفه نبوت خود را انجام داد و عمرش به پایان رسید، خداى بدو وحى کرد: اى محمد نبوت را گذرانیدى و عمرت به آخر رسید. اکنون آن دانشى که نزد تو است و ایمان و اسم اکبر و میراث علم و آثار علم نبوت خاندان را به علیبن ابیطالب بسپار؛ زیرا من هرگز علم و ایمان و اسم اکبر و میراث علم و آثار علم نبوت را از نسل و ذریه تو قطع نکنم، چنانکه از ذریههاى پیغمبران قطع نکردم.۷
»بعثت« نبیاکرم خود زمان تجدید عهد بود، چنانکه همه داستان بلند غدیر با عهدبستن آغاز شد.
همه آنچه که واسپس غدیر گریبان مسلمین را گرفت؛ بدبختیها و تفرق و جداییها، صحنههاى پرشورى چون عاشوراى حسین بن على و… نیز انعکاس عهد بود.
جماعتى پاسدار عهد شدند و در میانه میدان رقص کنان تن به زیر شمشیر انداختند و رستند و جماعتى دیگر با رویگردانى از عهد سر بر آستانى سودند که در آنجا اذنى براى عهدبستن وجود نداشت. آنان خود سبب دورى و باعث فرود بلا و ابتلا شدند همان ابتلایى که آدم و حوا دچارش گشتند و این جماعت حج کردند، اما درنیافتند که حج تذکرى است براى تجدید عهد بر گرد خانه کعبه تا خود را از بلاى دورى برهانند. صورت حج در میان ما ماند. اما حقیقت حج که جز تجدید عهد نبود رخت بربست. چه، وقتى که آدمى بیاذن حجت خدا و در غفلتى تمام با نفس خود و یا مردى چونان خود عهد وفادارى و بندگى میبندد؛ خود ضامن همه ابتلا و بلا میشود.
»عهد« همه زندگى و سرزندگى مردان و زنانى است که رمز بودن و ماندن را دریافتهاند. »تجدید عهد« استعداد ماندن را موجب میشود چنانکه گسست آن استحقاق فلاکت و هلاکت را سبب میشود.
غدیر در خود زیبایى »عهد با ولىّ« را متجلى ساخت؛ همچنانکه تفرق و تشتت جامعه مسلمین واسپس رحلت نبى »زشتى گسست عهد« را نمایاند. چنانکه نام و یاد همه مردان و زنانى که خالصانه بر عهد خویش پایدار ماندند، باقى ماند حتى وقتى که در زیر تازیانهها و شمشیرها جان خود را از دست دادند.
بحقیقت پیامبر اکرم، صلّیاللَّهعلیهوآله، در غدیر امکان ماندن مسلمین در طریق هدایت را واسپس خود فراهم ساخت تا با حراست از »عهد خاندان ولایت« دیوار حصینى در برابر ابتلائات زمان و مکر شیطان به گرد خویش آورند.
در روایت ماندگار و معروف »سلسلهالذهب« که از حضرت امام رضا، علیهالسلام، در وقت ورود به نیشابور آمده بخوبى ارتباط میان دو عهد بزرگ »فطره« و »ولایت« را میتوان دید.
کلمه لا إله إلّا اللّه حصنى، فمن دخل حصنى أمن من عذابى، بشرطها و شروطها و أنا من شروطها.
عهد و میثاق امامت با کلمه »لاإلهإلّاالله« راست میشود اما به شرط حراست از میثاق ولایت.
در تفسیر آیات ۳۴ و ۳۵ سوره اسراء: »و أفوا بالعهد إنّ العهد کان مسؤولاً…« از قول امام هفتم، علیهالسلام، آمده است که:
العهد ما أخذ النّبى، صلّیاللَّهعلیهوآله، على النّاس فى مودّتنا و طاعه أمیرالمؤمنین أن لا یخالفوه و لا یتقّدموه و لا یقطعوا رحمه و أعلمهم أنهم مسؤولون عنه.۸
»عهد« پیمانى است که پیامبر از مردم اخذ کرد در مودت ما اهل بیت و اطاعت از امیرالمؤمنین و اینکه با او مخالفت نکنند و هم از او سبقت نگیرند. و پیوند خویشى او را قطع نکنند و به آنها اعلام کرد که آنها از این عهد پرسیده میشوند.
چنانکه در تفسیر آیه ۸۷ سوره مریم (لا یملکون الشّفاعه إلّا من اتّخذ عند الرّحمن عهداً…) از قول امام صادق، علیهالسلام، آمده است:
إلّا من دان اللّه بولایه امیرالمؤمنین و الأئمه من بعده، علیهم السلام، فهو العهد عند اللّه.۹
در اینجا »عهد نزد خداوند« همانا پذیرش ولایت امیرالمؤمنین و ائمه معصومین بعد از ایشان اعلام شده است. به همین مناسبت امام على، علیهالسلام، درباره روز غدیر میفرمود:
إنّ هذا یوم عظیم الشأن… یوم کمال الدین، یوم العهد المعهود۱۰.
آن عهد معهودى که بر آدم نهاده شده و بر آن مسؤول بود در روز غدیر که روز کمال دین بود »عهد ولایت« بود.
در سرتاسر ماجراى خلقت آدم تا بعثت نبیاکرم، صلّیاللَّهعلیهوآله، و موضوع غدیر و حتى پس از آن، دریافته میشود که »عهد فطره« و ادامه آن عهد ولایت چونان دژى است که آدمى را از در غلتیدن در دام مکر ابلیس که به قول قرآن همان دشمن بزرگ آدمى است در امان میدارد و عدول از آن شیطان را بر آدمى مسلط میکند.
امام باقر، علیهالسلام، سه تکلیف بزرگ را متذکر میشوند:
إنّما کفلّف النّاس ثلاثه معرفه الائمه و التسلیم لهم فیما و رد علیهم و الردّ علیهم فیما اختلفوا فیه.۱۱
معرفت امام، تسلیم در برابر او (آنچه که میخواهد) و واگذارى امور بدو (در امورى که اختلاف پیش میآید) سه امر مهمى است که مردم بر حفظ آن مکلفند و ما در همه متون و منابع، همه مبانى نظرى دینى و همه شواهد تاریخى تا به امروز مواجه با این مثلث ولایت هستیم.
»مثلث هدایت« و »مثلث ولایت« انعکاس طریقى است که بندگان اهل ایمان به مدد آن از درماندگى، حیرت و مهلکه تردید خلاص میشوند و اگر جز این بود که خداوند واسپس خلقت از روى لطف ابناى آدم را متذکر این دو مثلث نمیساخت؛ موضوع معاد و ثواب و عقاب مردود بود. چنانکه با این مثلث موضوع ارسال انبیا و انزال کتب معنى پیدا میکند، بطورى که در روایات قبلى ذکر آن رفت جمله طالبان هدایت و رهیابى به حقیقت هستى و دوستداران ورود به ساحت قرب حق و در امان ماندن از بلاى تسلط شیطان ناگزیر به حفظ این عهد و در برابر آن مسؤول اند.
در هیچ جا ذکر نشده که »تعهد در برابر این عهد« به معنى دوستى زبانى و عرض ادب و زیارت است. چه دوستى و عرض ادب مقدمه این امر و نه تمامیت آن است. همانکه طى قرون متمادى و هم امروز مسلمین و شیعیان بدان گرفتار آمدهاند. آنان، حقیقت پاسدارى این عهد را در عرض ادب صورى و انجام پارهاى مناسک مستحب فرض کرده و از آن غافل ماندهاند. شاید بتوان مهمترین و در عین حال اولین مشکل اینان را در فقدان معرفت درباره ائمه هدى، علیهم السلام، دانست.
از اولین روز خلقت که در واقع اولین کلاس معرفت امام و حجج الهى نیز هست، خداوند از ایشان با عنوان »خزانه علم خداوند«، »امناء اسرار الهى«، »حجج خداوند در عرصه زمین«، »صاحب الامر«، »صراط مستقیم«، »میراث دار علم انبیا« و… یاد کرده است و اینهمه بجز صفات، القاب و مشخصاتى است که از طریق پیامبر، صلّیاللَّهعلیهوآله، و سایر ائمه معصومین، علیهم السلام، درباره اولیا و حجج الهى بعد از پیامبر به ما رسیده. چنانکه در بسیارى از ادعیه ماثوره، از اینان با عنوان: »محل نزول ملائک«، »معدن رحمت«، »پیشواى امم«، »درهاى ایمان«، »صاحبان عقل کامل«، »پناه خلق عالم«، »حجج بالغه الهى براى اهل دنیا و آخرت«، »معدن حکمت الهى«، »دعوت کنندگان بسوى خداوند«، »آشکار کنندگان امر و نهى الهى«، »بقیهالله«، »راهنمایان صراط مستقیم« و… یاد شده است.
درک اینهمه براى همگان ساده نیست اما، وقوف به شأن و منزلتى که خداوند براى حجج بالغه قائل شده، همگان را متذکر آن میسازد که معرفت در اینباره رهنمونف آدمى به سرمنزل »ولایت« است تا از طریق و به مدد آن امکان ورود به آستان قرب الهى و دخول به بهشت رضوان وى فراهم آید.
مشکل دوم فقدان درک درست از عهد و میثاقى است که تعهد بدان تکلیف ماست. بیگمان هر یک از بندگان در هیأت مناسبات فردى و جمعى متعهد به پیمانى هستند که نانوشته آن را پاس میدارند و حتى پاسدارى از آن را جزء بدیهیات به حساب میآورند.
اگر درک میشد که عدم پایبندى به عهد ولایت و پاسدارى از آن به منزله »خروج از جوار حق« و ورود به خیل عاصیان دورمانده از رحمت است و موجب نگونسارى در دوزخ، همه نگاه و همه دریافت و عمل ما تغییر میکرد.
متأسفانه چنانکه قبلاً متذکر شدم همواره ما در سه ساحت از حیات به سر میبریم. ساحت اعتقادى، ساحت اخلاقى و ساحت عمل و مناسبات عادى حیات. این سه ساحت به هم متصل و مرتبطاند و هیچکدام منفک و بریده از دیگرى نیست؛ نمیتوان در ساحت اعتقاد و تفکر به دریافتهاى شرک آلود و کفرآمیز معتقد بود و گمان برد که در ساحت اخلاق و فرهنگ در ساحت مؤمنان به ادیان الهى به سر میبریم.
وقتى در مبانى اعتقادى خدشه وارد شد به صورت طبیعى در همه جهات دچار لغزش و خطا خواهیم شد به همان سان که نمیتوان انتظار داشت ابناى آدم همه مناسبات فردى و مادى خود را مطابق اوامر و نواهى حجج غیر الهى و دستاوردهاى شرک آلود سامان دهند و در عین حال مؤمنى راستین و پیرو مکتب اولیا و انبیا نیز بمانند. از همین روست که مشکل سوم را در عدم درک کامل از ساحتهاى مختلف حیات و پیوستگى آنها و تأثیرشان در حیات و ممات فردى و جمعى میدانم.
ما حیات را منحصر به ساز و کار این جهانى کردهایم و بر طبل عمله ظلم میکوبیم و در عین حال بر درگاه حجج الهى طلب مغفرت و غفران الهى میآوریم.
ما عهد ولایت را در ذکر مصیبتى و برگزارى جشن ولادتى خلاصه میکنیم و سایر مناسبات فرهنگى و عملى را در پى عهد ظالمین سامان میدهیم. در واقع به منافقینى میمانیم که به برخى از آیات ایمان آورده و برخى را انکار میکنند:
إنّ الّذین یکفرون باللّه و رسله و یریدون أن یفرّقوا بین اللّه و رسله و یقولون نؤمن ببعض و نکفر ببعض و یریدون أن یتّخذ بین ذلک سبیلاً اولئک هم الکافرون حقّاً و اعتدنا للکافرین عذاباً مهیناً.۱۲
همانا آنان که کفر ورزیدند به خدا و پیغمبرانش میخواهند جدایى افکنند میان خدا و پیامبرانش و گویند ایمان آوردهایم به بعضى و کفر ورزیدیم به بعضى و خواهند که برگیرند میان این راهى، آنانند براستى کافران و براى آنان آماده کردهایم عذابى خوار کننده.
متأسفانه ما همواره سر در پى راهى میانه نهادهایم، تا خود را قانع و راضى سازیم. به طمّاعى حریص میمانیم که دنیا و آخرت را با هم میخواهد بهشت زمین و آخرت را یکجا میطلبیم بیآنکه عهد راست کرده باشیم.
در عمل دنیایى بر طبل عهد خود و یا جماعتى چونان خود میکوبیم و در تمناى آخرتى به عبث به برخى احکام فردى تأسى میجوییم شاید که متضمن حور و قصر و بهشت باشد.
در گذشته، رسم و ادب ستودهاى در میان پیشینیان ما از میان پدران و مادران اهل ایمان وجود داشت که دین خود را به ائمه معصومین، علیهم السلام، عرضه میداشتند تا مورد گواهى و تأیید واقع شود. حال باید پرسید دین خود را به محضر کدامیک از ائمه معصومین، علیهم السلام، عرضه داشتهایم؟
آن بزرگواران کدامیک از باورهاى ما را درباره مبدأ هستى، جایگاه آدمى در پهنه خاک، نسبت با کفار دول مختلف و بسیارى از امور ریز و درشتى که بدان مبتلاییم تأیید کردهاند؟
مگر جز این است که هنوز در اولین خم کوچه انقلاب فرهنگى که اساس تربیت و رشد نسل جوان این سرزمین است درماندهایم و هیچ غمى هم در دل راه نمیدهیم؟!
آیا هیچ پرسیدهایم »فرهنگ و تمدن جارى و سارى« که همه بود و نبود مسلمین را هم با آن دمساز و همسان میسازیم برخاسته از کدام عهد است؟ مگر نه اینست که همه اعمال و همه آنچه که از سوى آدمى صادر میشود محصول عهد قلبى اوست؟ چگونه است که این »عهد« را در هیأت عمل و نظر فردى میپذیریم ولى در هیأت عمل و نظر جمعى که در قالب فرهنگ و تمدن ظهور میکند نمیپذیریم؟! آیا هیچ اندیشیدهایم چه امرى موجب بروز انحراف در حیات اجتماعى و سیاسى مسلمین شد و زمینههاى بروز تباهیهاى اخلاقى و اعتقادى را در میانشان فراهم ساخت؟!
مگر جز این بود که به عهدى که در غدیر بستند پایبند نماندند؟ و پس از غدیر عهد ظالمین را گردن نهادند؟!
حسین و اولادش، علیهم السلام، در کربلا به شهادت نمیرسیدند، اگر عهد غدیر پاس داشته میشد.
امام موسى کاظم، علیهالسلام، در زندان و امام رضا، علیهالسلام، در مرو به شهادت نمیرسید اگر عهد غدیر پاس داشته میشد. امام عصر، علیهالسلام، ناگزیر به قبول رنج غیبت کبرى نمیشد و مسلمین در گیرودار حیات وحشتناک پس از غیبت نمیماندند؛ اگر عهد غدیر یا همان عهد ولایت پاس داشته میشد. چنانکه استمرار غیبت و محروم ماندن از حضور آن امام همام نیز که نتیجهاى جز دور ماندن از بهشت وصل و قرب نیست نتیجه طبیعى عهدى است که رها شده است.
با سادهاندیشى تمام که محصول علم و آموزش بیبنیاد غربى است میان ساحتهاى حیات فردى و جمعى بندگان خدا و ارتباط آن حیات با مناسبات فرهنگى و اعتقادى انسلاخ ایجاد میکنیم و با همان سادهلوحى همّ خود را مصروف مسلمان کردن محصول عمل دیو و شیطانى میکنیم که سوگند یاد کرده همه بندگان خداوند را اغوا میکند.
در پایان این بخش به مطلبى مهم اشاره میکنم. مطلبى که به اجمال از کنار آن میگذرم اما امید دارم که حدیثى مفصل از آن خوانده شود.
اساس اعتقادى تمدن و فرهنگ غربى را جملهاى دگرگون ساخت:
من میاندیشم پس هستم!
این جمله ماندگارترین جمله تاریخ جدید است. آنگاه که این کلام بر زبان رانده شد؛ بشر عصر جدید با نفس اماره خویش پیمان بست که فرمان هیچ خدایى را گردن ننهد. میثاقى و عهدى بزرگ با خود. انسانى که خود خدا شده بود. مهم این است که رجوع حیث تفکر آدمى از این زمان نه به حق بلکه به خود شد. این مراجعت آشکار و این عهد بسته شده سرآغاز تاریخى نو شد مبدأ تفکرى نوین. فرهنگى تجدید نظر طلب و تمدنى نو که به آن مبتلاییم.
آدمى تعریفى نو یافت و جهان نیز. مقصد آدمى نیز دگرگون شد.
آدمى سر در پى این عهد نهاد تا خود سازنده خود، رقم زننده سرنوشت خود و سازنده بهشت خود شود. در واقع بر آن شد تا بهشت را در عرصه خاک بسازد و با استغنا جستن از آسمان و احکام آسمانى مبدأ احکام حیات فردى و اجتماعى خود شود.
دیگر مقصد عبودیت و حضور در بهشت رضوان آستان قرب خداوندگار نبود؛ بلکه مقصد قدرت و اقتدار در عرصه زمین بود. چه بشر غربى خوب دانسته بود که واسپس این عهدشکنى بزرگ از رستگارى و فلاح دور مانده است و همراه با شیطان در انتظار سرنوشت سیاه و اسفبار باید بماند. از همینجا با دم غنیمت دانى دنیا را منظور نظر و مقصد مطلوب فرض کرد و بر طبل دنیامدارى کوبید. خیلى پیش از این اندیشمندانى چون »کریستوفر مارلو« نویسنده نمایشنامه »دکتر فاستوس« و »گوته« شاعر آلمانى در درام »دکتر فاوست« بخوبى متذکر این عهدشکنى گستاخانه و عهد جدیدى که بشر با شیطان و نفس اماره میبست؛ شده بودند. چنانکه هر دو در این آثار متذکر »پیمان خونین« فاوست با شیطان شدند نگون بختى و تیرگى درونى او را نیز در آخرین دقایق حیات نشان دادند. آخرین دقایقى که فاوست روح خویش را ما به ازاء قدرت تقدیم شیطان میکرد و در حرمان و سیاهبختى جان میداد و تنها پس از این عهد نوین بود که »تاریخ جدید غربى« آغاز شد؛ چنانکه واسپس آن اندیشمندان غربى براى برکشیدن بناى فرهنگ غربى، تدوین نظامنامهاى براى زیستن در پناه این عهد را ضرورى دانستند. آنان نیک دریافته بودند که همه بودن و همه مناسبات اجتماعى و فردى ناگزیر میبایست بر اساس عهد جدید بنا شود ورنه دوگانگى در عهد قلبى و عمل موجب بروز بحران و آشفتگى میشود. چنانکه »هابس« تشکیل جامعه مدنى را تنها راه درمان پریشانیهاى اجتماعى دانست.۱۳ و میثاق اجتماعى را داروى آن درد دانست و در پى او »روسو« به تدوین »میثاق اجتماعى« خود، سعى در نظام بخشیدن به حیات اجتماعى مردم در پناه میثاق و عهد جد
پینوشتها:
۱. سوره اعراف (۷)، آیه ۱۷۲.
۲. سوره حشر (۵۹)، آیه ۷.
۳. سوره نساء (۴)، آیه ۸۰.
۴. سوره مائده (۵)، آیه ۳.
۵. کلینى، محمد بن یعقوب، اصول کافى، ج۲، ص۴۸.
۶. همان، ص۵۲.
۷. همان، ص۵۴.
۸. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج۲۴، ص۱۸۷.
۹. همان، ص۳۳۳.
۱۰. همان، ج۳۷، ص۱۶۴.
۱۱. حرّ عاملى، محمدبن الحسن، وسائل الشیعه، ج۲۷، ص۶۷.
۱۲. سوره نساء (۴)، آیه ۱۵۰ و ۱۵۱.
۱۳. بارنزوبکر، ج۱، ص۴۳۷.تاریخ اندیشه اجتماعى،
۱۴. همان، ص۴۴۵.
ماهنامه موعود شماره ۲۴