داستان ذوالقرنین
از تو از ذوالقرنین پرسند. بگو: براى شما از او خبرى خواهم رساند.
ما به او در زمین تمکن دادیم و از هر چیز وسیله اى عطا کردیم .۸۵. پس راهى را تعقیب کرد.. چون به غروبگاه آفتاب رسید، آن را دید که در چشمه اى گل آلود فرو مى رود و نزدیک چشمه گروهى را یافت . گفتیم : اى ذوالقرنین، یا عذاب مى کنى یا میان آنان طریقه اى نیکو پیش مى گیرى .گفت : هر که ستم کند، زود باشد که عذابش کنیم و پس از آن سوى پروردگارش برند و سخت عذابش کند.
و هر که ایمان آورد و کار شایسته کند، پاداش نیک دارد و او را از فرمان خویش کارى آسان گوییم .
و آنگاه راهى را دنبال کرد
تا به طلوع گاه خورشید رسید و آن را دید که بر قومى طلوع مى کند که ایشان را در مقابل آفتاب پوششى نداده ایم .
چنین بود و ما از آن چیزها که نزد وى بود، به طور کامل خبر داشتیم .
آنگاه راهى را دنبال کرد.
تا وقتى میان دو کوه رسید، مقابل آن قومى را یافت که سخن نمى فهمیدند.
گفتند: اى ذوالقرنین، یاءجوج و ماءجوج در این سرزمین تباهکارند. آیا براى تو خراجى مقرر داریم که میان ما و آنها سدى بنا کنى ؟
گفت : آن چیزها که پروردگارم مرا تمکن آن را داده، بهتر است . مرا به نیرو کمک دهید تا میان شما و آنها حایلى کنم .. قطعات آهن پیش من آرید. تا چون میان دو دیواره پر شد، گفت : بدمید. تا آن را بگداخت . گفت : روى گداخته نزد من آرید تا بر آن بریزم . پس نه توانستند بر آن بالا روند و نه توانستند آن را نقب زنند.
گفت : این رحمتى از جانب پروردگار من است و چون وعده پروردگارم بیاید، آن را هموار سازد و وعده پروردگارم درست است .
(از سوره مبارکه کهف )
وَ یَسئَلُونَک عَن ذِى الْقَرْنَینِ قُلْ سأَتْلُوا عَلَیْکُم مِّنْهُ ذِکراً(۸۳)
إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فى الاَرْضِ وَ ءَاتَیْنَهُ مِن کلِّ شىْءٍ سبَباً(۸۴)
فَأَتْبَعَ سبَباً(۸۵)
حَتى إِذَا بَلَغَ مَغْرِب الشمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُب فى عَیْنٍ حَمِئَهٍ وَ وَجَدَ عِندَهَا قَوْماً قُلْنَا یَذَا الْقَرْنَینِ إِمَّا أَن تُعَذِّب وَ إِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسناً(۸۶)
قَالَ أَمَّا مَن ظلَمَ فَسوْف نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّکْراً(۸۷)
وَ أَمَّا مَنْ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صلِحاً فَلَهُ جَزَاءً الحُْسنى وَ سنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یُسراً(۸۸)
ثمَّ أَتْبَعَ سبَباً(۸۹)
حَتى إِذَا بَلَغَ مَطلِعَ الشمْسِ وَجَدَهَا تَطلُعُ عَلى قَوْمٍ لَّمْ نجْعَل لَّهُم مِّن دُونهَا سِتراً(۹۰)
کَذَلِک وَ قَدْ أَحَطنَا بِمَا لَدَیْهِ خُبراً(۹۱)
ثمَّ أَتْبَعَ سبَباً(۹۲)
حَتى إِذَا بَلَغَ بَینَ السدَّیْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْماً لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً(۹۳)
قَالُوا یَذَا الْقَرْنَینِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فى الاَرْضِ فَهَلْ نجْعَلُ لَک خَرْجاً عَلى أَن تجْعَلَ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُمْ سدًّا(۹۴)
قَالَ مَا مَکَّنى فِیهِ رَبى خَیرٌ فَأَعِینُونى بِقُوَّهٍ أَجْعَلْ بَیْنَکمْ وَ بَیْنهُمْ رَدْماً(۹۵)
ءَاتُونى زُبَرَ الحَْدِیدِ حَتى إِذَا ساوَى بَینَ الصدَفَینِ قَالَ انفُخُوا حَتى إِذَا جَعَلَهُ نَاراً قَالَ ءَاتُونى أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطراً(۹۶)
فَمَا اسطعُوا أَن یَظهَرُوهُ وَ مَا استَطعُوا لَهُ نَقْباً(۹۷)
قَالَ هَذَا رَحْمَهٌ مِّن رَّبى فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبى جَعَلَهُ دَکاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبى حَقًّا(۹۸)
۸۳. از تو از ذوالقرنین پرسند. بگو: براى شما از او خبرى خواهم رساند.
۸۴. ما به او در زمین تمکن دادیم و از هر چیز وسیله اى عطا کردیم .
۸۵. پس راهى را تعقیب کرد.
۸۶. چون به غروبگاه آفتاب رسید، آن را دید که در چشمه اى گل آلود فرو مى رود و نزدیک چشمه گروهى را یافت . گفتیم : اى ذوالقرنین، یا عذاب مى کنى یا میان آنان طریقه اى نیکو پیش مى گیرى .
۸۷ .گفت : هر که ستم کند، زود باشد که عذابش کنیم و پس از آن سوى پروردگارش برند و سخت عذابش کند.
۸۸. و هر که ایمان آورد و کار شایسته کند، پاداش نیک دارد و او را از فرمان خویش کارى آسان گوییم .
۸۹. و آنگاه راهى را دنبال کرد
۹۰. تا به طلوع گاه خورشید رسید و آن را دید که بر قومى طلوع مى کند که ایشان را در مقابل آفتاب پوششى نداده ایم .
۹۱. چنین بود و ما از آن چیزها که نزد وى بود، به طور کامل خبر داشتیم .
۹۲. آنگاه راهى را دنبال کرد.
۹۳. تا وقتى میان دو کوه رسید، مقابل آن قومى را یافت که سخن نمى فهمیدند.
۹۴. گفتند: اى ذوالقرنین، یاءجوج و ماءجوج در این سرزمین تباهکارند. آیا براى تو خراجى مقرر داریم که میان ما و آنها سدى بنا کنى ؟
۹۵. گفت : آن چیزها که پروردگارم مرا تمکن آن را داده، بهتر است . مرا به نیرو کمک دهید تا میان شما و آنها حایلى کنم .
۹۶. قطعات آهن پیش من آرید. تا چون میان دو دیواره پر شد، گفت : بدمید. تا آن را بگداخت . گفت : روى گداخته نزد من آرید تا بر آن بریزم .
۹۷. پس نه توانستند بر آن بالا روند و نه توانستند آن را نقب زنند.
۹۸. گفت : این رحمتى از جانب پروردگار من است و چون وعده پروردگارم بیاید، آن را هموار سازد و وعده پروردگارم درست است .
(از سوره مبارکه کهف )
داستان ذوالقرنین در قرآن
قرآن کریم متعرض اسم او و تاریخ زندگى و ولادت و نسب و سایر مشخصاتش نشده . البته این رسم قرآن کریم در همه موارد است که در هیچ یک از قصص گذشتگان به جزئیات نمى پردازد. در خصوص ذوالقرنین هم اکتفا به ذکر سفرهاى سه گانه او کرده، اول رحلتش به مغرب تا آنجا که به محل فرو رفتن خورشید رسیده و دیده است که آفتاب در عین ((حمئه )) و یا ((حامیه )) فرو مى رود، و در آن محل به قومى برخورده است . و رحلت دومش از مغرب به طرف مشرق بوده، تا آنجا که به محل طلوع خورشید رسیده، و در آنجا به قومى برخورده که خداوند میان آنان و آفتاب ساتر و حاجبى قرار نداده .
و رحلت سومش تا به موضع بین السدین بوده، و در آنجا به مردمى برخورده که به هیچ وجه حرف و کلام نمى فهمیدند و چون از شر یاجوج و ماجوج شکایت کردند، و پیشنهاد کردند که هزینه اى در اختیارش بگذارند و او بر ایشان دیوارى بکشد، تا مانع نفوذ یاجوج و ماجوج در بلاد آنان باشد. او نیز پذیرفته و وعده داده سدى بسازد که ما فوق آنچه آنها آرزویش را مى کنند بوده باشد، ولى از قبول هزینه خوددارى کرده است و تنها از ایشان نیروى انسانى خواسته است . آنگاه از همه خصوصیات بناى سد تنها اشاره اى به رجال و قطعه هاى آهن و دمه اى کوره و قطر نموده است .
این آن چیزى است که قرآن کریم از این داستان آورده، و از آنچه آورده چند خصوصیت و جهت جوهرى داستان استفاده مى شود: اول اینکه صاحب این داستان قبل از اینکه داستانش در قرآن نازل شود بلکه حتى در زمان زندگى اش ذوالقرنین نامیده مى شد، و این نکته از سیاق داستان یعنى جمله ((یسئلونک عن ذى القرنین )) و ((قلنا یا ذا القرنین )) و ((قالوا یا ذى القرنین )) به خوبى استفاده مى شود، (از جمله اول برمى آید که در عصر رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) قبل از نزول این قصه چنین اسمى بر سر زبانها بوده، که از آن جناب داستانش را پرسیدهاند. و از دو جمله بعدى به خوبى معلوم مى شود که اسمش همین بوده که با آن خطابش کردهاند ).
خصوصیت دوم اینکه او مردى مؤ من به خدا و روز جزاء و متدین به دین حق بوده که بنا بر نقل قرآن کریم گفته است : ((هذا رحمه من ربى فاذا جاء وعد ربى جعله دکاء و کان وعد ربى حقا)) و نیز گفته : ((اما من ظلم فسوف نعذبه ثم یرد الى ربه فیعذبه عذابا نکرا و اما من آمن و عمل صالحا…))گذشته از اینکه آیه ((قلنا یا ذا القرنین اما ان تعذب و اما ان تتخذ فیهم حسنا))که خداوند اختیار تام به او مى دهد، خود شاهد بر مزید کرامت و مقام دینى او مى باشد، و مى فهماند که او به وحى و یا الهام و یا به وسیله پیغمبرى از پیغمبران تایید مى شد، و او را کمک مى کرده .
خصوصیت سوم اینکه او از کسانى بوده که خداوند خیر دنیا و آخرت را برایش جمع کرده بود. اما خیر دنیا، براى اینکه سلطنتى به او داده بود که توانست با آن به مغرب و مشرق آفتاب برود، و هیچ چیز جلوگیرش نشود بلکه تمامى اسباب مسخر و زبون او باشند. و اما آخرت، براى اینکه او بسط عدالت و اقامه حق در بشر نموده به صلح و عفو و رفق و کرامت نفس و گستردن خیر و دفع شر در میان بشر سلوک کرد، که همه اینها از آیه ((انا مکنا له فى الارض و اتیناه من کل شى ء سببا)) استفاده مى شود. علاوه بر آنچه که از سیاق داستان بر مى آید که چگونه خداوند نیروى جسمانى و روحانى به او ارزانى داشته است .
جهت چهارم اینکه به جماعتى ستمکار در مغرب برخورد و آنان را عذاب نمود.
جهت پنجم اینکه سدى که بنا کرده در غیر مغرب و مشرق آفتاب بوده، چون بعد از آنکه به مشرق آفتاب رسیده پیروى سببى کرده تا به میان دو کوه رسیده است، و از مشخصات سد او علاوه بر اینکه گفتیم در مشرق و مغرب عالم نبوده این است که میان دو کوه ساخته شده، و این دو کوه را که چون دو دیوار بودهاند به صورت یک دیوار ممتد در آورده است . و در سدى که ساخته پاره هاى آهن و قطر به کار رفته، و قطعا در تنگنائى بوده که آن تنگنا رابط میان دو قسمت مسکونى زمین بوده است .
قدماى از مورخین هیچ یک در اخبار خود پادشاهى را که نامش ذوالقرنین و یا شبیه به آن باشد اسم نبردهاند.
و نیز اقوامى به نام یاجوج و ماجوج و سدى که منسوب به ذوالقرنین باشد نام نبردهاند. بله به بعضى از پادشاهان حمیر از اهل یمن اشعارى نسبت دادهاند که به عنوان مباهات نسبت خود را ذکر کرده و یکى از پدران خود را که سمت پادشاهى ((تبع )) داشته را به نام ذوالقرنین اسم برده و در سروده هایش این را نیز سروده که او به مغرب و مشرق عالم سفر کرد و سد یاجوج و ماجوج را بنا نمود، که به زودى در فصول آینده مقدارى از آن اشعار به نظر خواننده خواهد رسید – ان شاء الله .
و نیز ذکر یاجوج و ماجوج در مواضعى از کتب عهد عتیق آمده . از آن جمله در اصحاح دهم از سفر تکوین تورات : ((اینان فرزندان دودمان نوح اند: سام و حام و یافث که بعد از طوفان براى هر یک فرزندانى شد، فرزندان یافث عبارت بودند از جومر و ماجوج و ماداى و باوان و نوبال و ماشک و نبراس )).
و در کتاب حزقیال اصحاح سى و هشتم آمده : ((خطاب کلام رب به من شد که مى گفت : اى فرزند آدم روى خود متوجه جوج سرزمین ماجوج رئیس روش ماشک و نوبال، کن، و نبوت خود را اعلام بدار و بگو آقا و سید و رب این چنین گفته : اى جوج رئیس روش ماشک و نوبال، علیه تو برخاستم، تو را برمى گردانم و دهنه هائى در دو فک تو مى کنم، و تو و همه لشگرت را چه پیاده و چه سواره بیرون مى سازم، در حالى که همه آنان فاخرترین لباس بر تن داشته باشند، و جماعتى عظیم و با سپر باشند همه شان شمشیرها به دست داشته باشند، فارس و کوش و فوط با ایشان باشد که همه با سپر و کلاه خود باشند، و جومر و همه لشگرش و خانواده نوجرمه از اواخر شمال با همه لشگرش شعبه هاى کثیرى با تو باشند)).
مى گوید: ((به همین جهت اى پسر آدم باید ادعاى پیغمبرى کنى و به جوج بگویى سید رب امروز در نزدیکى سکناى شعب اسرائیل در حالى که در امن هستند چنین گفته : آیا نمى دانى و از محلت از بالاى شمال مى آیى )).
و در اصحاح سى و نهم داستان سابق را دنبال نموده مى گوید: ((و تو اى پسر آدم براى جوج ادعاى پیغمبرى کن و بگو سید رب اینچنین گفته : اینک من علیه توام اى جوج اى رئیس روش ماشک و نوبال و اردک و اقودک، و تو را از بالاهاى شمال بالا مى برم، و به کوه هاى اسرائیل مى آورم، و کمانت را از دست چپت و تیرهایت را از دست راستت مى زنم، که بر کوه هاى اسرائیل بیفتى، و همه لشگریان و شعوبى که با تو هستند بیفتند، آیا مى خواهى خوراک مرغان کاشر از هر نوع و وحشیهاى بیابان شوى ؟ بر روى زمین بیفتى ؟ چون من به کلام سید رب سخن گفتم، و آتشى بر ماجوج و بر ساکنین در جزائر ایمن مى فرستم، آن وقت است که مى دانند منم رب …)).
و در خواب یوحنا در اصحاح بیستم مى گوید: ((فرشته اى دیدم که از آسمان نازل مى شد و با او است کلید جهنم و سلسله و زنجیر بزرگى بر دست دارد، پس مى گیرد اژدهاى زنده قدیمى را که همان ابلیس و شیطان باشد، و او را هزار سال زنجیر مى کند، و به جهنمش مى اندازد و درب جهنم را به رویش بسته قفل مى کند، تا دیگر امتهاى بعدى را گمراه نکند، و بعد از تمام شدن هزار سال البته باید آزاد شود، و مدت اندکى رها گردد)).
آنگاه مى گوید: ((پس وقتى هزار سال تمام شد شیطان از زندانش آزاد گشته بیرون مى شود، تا امتها را که در چهار گوشه زمینند جوج و ماجوج همه را براى جنگ جمع کند در حالى که عددشان مانند ریگ دریا باشد، پس بر پهناى گیتى سوار شوند و لشگرگاه قدیسین را احاطه کنند و نیز مدینه محبوبه را محاصره نمایند، آن وقت آتشى از ناحیه خدا از آسمان نازل شود و همه شان را بخورد، و ابلیس هم که گمراهشان مى کرد در دریاچه آتش و کبریت بیفتد، و با وحشى و پیغمبر دروغگو بباشد، و به زودى شب و روز عذاب شود تا ابد الا بدین )).
از این قسمت که نقل شده استفاده مى شود که ((ماجوج )) و یا ((جوج و ماجوج )) امتى و یا امتهائى عظیم بودهاند، و در قسمتهاى بالاى شمال آسیا از آبادیهاى آن روز زمین مى زیستهاند، و مردمانى جنگجو و معروف به جنگ و غارت بودهاند.
اینجاست که ذهن آدمى حدس قریبى مى زند، و آن این است که ذوالقرنین یکى از ملوک بزرگ باشد که راه را بر این امتهاى مفسد در زمین سد کرده است، و حتما باید سدى که او زده فاصل میان دو منطقه شمالى و جنوبى آسیا باشد، مانند دیوار چین و یا سد باب الابواب و یا سد داریال و یا غیر آنها.
تاریخ امم آن روز جهان هم اتفاق دارد بر اینکه ناحیه شمال شرقى از آسیا که ناحیه احداب و بلندیهاى شمال چین باشد موطن و محل زندگى امتى بسیار بزرگ و وحشى بوده امتى که مدام رو به زیادى نهاده جمعیتشان فشرده تر مى شد، و این امت همواره بر امتهاى مجاور خود مانند چین حمله مى بردند، و چه بسا در همانجا زاد و ولد کرده به سوى بلاد آسیاى وسطى و خاورمیانه سرازیر مى شدند، و چه بسا که در این کوه ها به شمال اروپا نیز رخنه مى کردند. بعضى از ایشان طوائفى بودند که در همان سرزمینهائى که غارت کردند سکونت نموده متوطن مى شدند، که اغلب سکنه اروپاى شمالى از آنهایند، و در آنجا تمدنى به وجود آورده، و به زراعت و صنعت مى پرداختند. و بعضى دیگر برگشته به همان غارتگرى خود ادامه مى دادند.
بعضى از مورخین گفتهاند که یاجوج و ماجوج امتهائى بودهاند که در قسمت شمالى آسیا از تبت و چین گرفته تا اقیانوس منجمد شمالى و از ناحیه غرب تا بلاد ترکستان زندگى مى کردند این قول را از کتاب ((فاکهه الخلفاء و تهذیب الاخلاق )) ابن مسکویه، و رسائل اخوان الصفاء، نقل کردهاند.
و همین خود موءید آن احتمالى است که قبلا تقویتش کردیم، که سد مورد بحث یکى از سدهاى موجود در شمال آسیا فاصل میان شمال و جنوب است .
مورخین و ارباب تفسیر در این باره اقوالى بر حسب اختلاف نظریه شان در تطبیق داستان دارند:
الف – به بعضى از مورخین نسبت مى دهند که گفتهاند: سد مذکور در قرآن همان دیوار چین است . آن دیوار طولانى میان چین و مغولستان حائل شده، و یکى از پادشاهان چین به نام ((شین هوانک تى )) آن را بنا نهاده، تا جلو هجومهاى مغول را به چین بگیرد. طول این دیوار سه هزار کیلومتر و عرض آن ۹ متر و ارتفاعش پانزده متر است، که همه با سنگ چیده شده، و در سال ۲۶۴ قبل از میلاد شروع و پس از ده و یا بیست سال خاتمه یافته است، پس ذوالقرنین همین پادشاه بوده .
و لیکن این مورخین توجه نکردهاند که اوصاف و مشخصاتى که قرآن براى ذوالقرنین ذکر کرده و سدى که قرآن بنایش را به او نسبت داده با این پادشاه و این دیوار چین تطبیق نمى کند، چون درباره این پادشاه نیامده که به مغرب اقصى سفر کرده باشد، و سدى که قرآن ذکر کرده میان دو کوه واقع شده و در آن قطعه هاى آهن و قطر، یعنى مس مذاب به کار رفته، و دیوار بزرگ چین که سه هزار کیلومتر است از کوه و زمین همینطور، هر دو مى گذرد و میان دو کوه واقع نشده است، و دیوار چین با سنگ ساخته شده و در آن آهن و قطرى به کارى نرفته .
ب – به بعضى دیگرى از مورخین نسبت دادهاند که گفتهاند: آنکه سد مذکور را ساخته یکى از ملوک آشور بوده که در حوالى قرن هفتم قبل از میلاد مورد هجوم اقوام سیت قرار مى گرفته، و این اقوام از تنگناى کوه هاى قفقاز تا ارمنستان آنگاه ناحیه غربى ایران هجوم مى آوردند
و چه بسا به خود آشور و پایتختش ((نینوا)) هم مى رسیدند، و آن را محاصره نموده دست به قتل و غارت و برده گیرى مى زدند، بناچار پادشاه آن دیار براى جلوگیرى از آنها سدى ساخت که گویا مراد از آن سد ((باب الابواب )) باشد که تعمیر و یا ترمیم آن را به کسرى انوشیروان یکى از ملوک فارس نسبت مى دهند. این گفته آن مورخین است و لیکن همه گفتگو در این است که آیا با قرآن مطابق است یا خیر ؟.
ج – صاحب روح المعانى نوشته : بعضیها گفتهاند او، یعنى ذو القرنین، اسمش فریدون بن اثفیان بن جمشید پنجمین پادشاه پیشدادى ایران زمین بوده، و پادشاهى عادل و مطیع خدا بوده . و در کتاب صور الاقالیم ابى زید بلخى آمده که او مؤ ید به وحى بوده و در عموم تواریخ آمده که او همه زمین را به تصرف در آورده میان فرزندانش تقسیم کرد، قسمتى را به ایرج داد و آن عراق و هند و حجاز بود، و همو او را صاحب تاج سلطنت کرد، قسمت دیگر زمین یعنى روم و دیار مصر و مغرب را به پسر دیگرش سلم داد، و چین و ترک و شرق را به پسر سومش تور بخشید، و براى هر یک قانونى وضع کرد که با آن حکم براند، و این قوانین سهگانه را به زبان عربى سیاست نامیدند، چون اصلش ((سى ایسا)) یعنى سه قانون بوده .
و وجه تسمیه اش به ذوالقرنین ((صاحب دو قرن )) این بوده که او دو طرف دنیا را مالک شد، و یا در طول ایام سلطنت خود مالک آن گردید، چون سلطنت او به طورى که در روضه الصفا آمده پانصد سال طول کشید، و یا از این جهت بوده که شجاعت و قهر او همه ملوک دنیا را تحت الشعاع قرار داد.
اشکال این گفتار این است که تاریخ بدان اعتراف ندارد.
د- بعضى دیگر گفتهاند: ذوالقرنین همان اسکندر مقدونى است که در زبانها مشهور است، و سد اسکندر هم نظیر یک مثلى شده، که همیشه بر سر زبانها هست . و بر این معنا روایاتى هم آمده، مانند روایتى که در قرب الاسناد از موسى بن جعفر (علیه السلام ) نقل شده، و روایت عقبه بن عامر از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم )، و روایت وهب بن منبه که هر دو در الدرالمنثور نقل شده .
و بعضى از قدماى مفسرین از صحابه و تابعین، مانند معاذ بن جبل – به نقل مجمع البیان – و قتاده – به نقل الدرالمنثور نیز همین قول را اختیار کردهاند.
و بوعلى سینا هم وقتى اسکندر مقدونى را وصف مى کند او را به نام اسکندر ذوالقرنین مى نامد، فخر رازى هم در تفسیر کبیر خود بر این نظریه اصرار و پافشارى دارد.
و خلاصه آنچه گفته این است که : قرآن دلالت مى کند بر اینکه سلطنت این مرد تا اقصى نقاط مغرب، و اقصاى مشرق و جهت شمال گسترش یافته، و این در حقیقت همان معموره آن روز زمین است، و مثل چنین پادشاهى باید نامش جاودانه در زمین بماند، و پادشاهى که چنین سهمى از شهرت دارا باشد همان اسکندر است و بس .
چون او بعد از مرگ پدرش همه ملوک روم و مغرب را برچیده و بر همه آن سرزمینها مسلط شد، و تا آنجا پیشروى کرد که دریاى سبز و سپس مصر را هم بگرفت . آنگاه در مصر به بناى شهر اسکندریه پرداخت، پس وارد شام شد، و از آنجا به قصد سرکوبى بنى اسرائیل به طرف بیت المقدس رفت، و در قربانگاه (مذبح ) آنجا قربانى کرد، پس متوجه جانب ارمینیه و باب الابواب گردید، عراقیها و قطبیها و بربر خاضعش شدند، و بر ایران مستولى گردید، و قصد هند و چین نموده با امتهاى خیلى دور جنگ کرد، سپس به سوى خراسان بازگشت و شهرهاى بسیارى ساخت، سپس به عراق بازگشته در شهر ((زور)) و یا رومیه مدائن از دنیا برفت، و مدت سلطنتش دوازده سال بود.
خوب، وقتى در قرآن ثابت شده که ذوالقرنین بیشتر آبادیهاى زمین را مالک شد، و در تاریخ هم به ثبوت رسید که کسى که چنین نشانهاى داشته باشد اسکندر بوده، دیگر جاى شک باقى نمى ماند که ذوالقرنین همان اسکندر مقدونى است .
اشکالى که در این قول است این است که : ((اولا اینکه گفت پادشاهى که بیشتر آبادیهاى زمین را مالک شده باشد تنها اسکندر مقدونى است )) قبول نداریم، زیرا چنین ادعائى در تاریخ مسلم نیست، زیرا تاریخ، سلاطین دیگرى را سراغ مى دهد که ملکش اگر بیشتر از ملک مقدونى نبوده کمتر هم نبوده است .
و ثانیا اوصافى که قرآن براى ذوالقرنین برشمرده تاریخ براى اسکندر مسلم نمى داند، و بلکه آنها را انکار مى کند.
مثلا قرآن کریم چنین مى فرماید که ((ذو القرنین مردى مؤ من به خدا و روز جزا بوده و خلاصه دین توحید داشته در حالى که اسکندر مردى وثنى و از صابئى ها بوده، همچنان که قربانى کردنش براى مشترى، خود شاهد آن است .
و نیز قرآن کریم فرموده ((ذو القرنین یکى از بندگان صالح خدا بوده و به عدل و رفق مدارا مى کرده )) و تاریخ براى اسکندر خلاف این را نوشته است .
و ثالثا در هیچ یک از تواریخ آنان نیامده که اسکندر مقدونى سدى به نام سد یاجوج و ماجوج به آن اوصافى که قرآن ذکر فرموده ساخته باشد.
و در کتاب ((البدایه و النهایه )) در باره ذوالقرنین گفته : اسحاق بن بشر از سعید بن بشیر از قتاده نقل کرده که اسکندر همان ذوالقرنین است، و پدرش اولین قیصر روم بوده، و از دودمان سام بن نوح بوده است . و اما ذوالقرنین دوم اسکندر پسر فیلبس بوده است . (آنگاه نسب او را به عیص بن اسحاق بن ابراهیم مى رساند و مى گوید:) او مقدونى یونانى مصرى بوده، و آن کسى بوده که شهر اسکندریه را ساخته، و تاریخ بنایش تاریخ رایج روم گشته، و از اسکندر ذوالقرنین به مدت بس طولانى متاخر بوده .
و دومى نزدیک سیصد سال قبل از مسیح بوده، و ارسطاطالیس حکیم وزیرش بوده، و همان کسى بوده که دارا پسر دارا را کشته، و ملوک فارس را ذلیل، و سرزمینشان را لگدکوب نموده است .
در دنباله کلامش مى گوید: این مطالب را بدان جهت خاطرنشان کردیم که بیشتر مردم گمان کردهاند که این دو اسم یک مسمى داشته، و ذوالقرنین و مقدونى یکى بوده، و همان که قرآن اسم مى برد همان کسى بوده که ارسطاطالیس وزارتش را داشته است، و از همین راه به خطاهاى بسیارى دچار شدهاند. آرى اسکندر اول، مردى مؤ من و صالح و پادشاهى عادل بوده و وزیرش حضرت خضر بوده است، که به طورى که قبلا بیان کردیم خود یکى از انبیاء بوده . و اما دومى مردى مشرک و وزیرش مردى فیلسوف بوده، و میان دو عصر آنها نزدیک دو هزار سال فاصله بوده است، پس این کجا و آن کجا؟ نه بهم شبیهند، و نه با هم برابر، مگر کسى بسیار کودن باشد که میان این دو اشتباه کند.
در این کلام به کلامى که سابقا از فخر رازى نقل کردیم کنایه مى زند و لیکن خواننده عزیز اگر در آن کلام دقت نماید سپس به کتاب او آنجا که سرگذشت ذوالقرنین را بیان مى کند مراجعه نماید، خواهد دید که این آقا هم خطائى که مرتکب شده کمتر از خطاى فخر رازى نیست، براى اینکه در تاریخ اثرى از پادشاهى دیده نمى شود که دو هزار سال قبل از مسیح بوده، و سیصد سال در زمین و در اقصى نقاط مغرب تا اقصاى مشرق و جهت شمال سلطنت کرده باشد، و سدى ساخته باشد و مردى مؤ من صالح و بلکه پیغمبر بوده و وزیرش خضر بوده باشد و در طلب آب حیات به ظلمات رفته باشد، حال چه اینکه اسمش اسکندر باشد و یا غیر آن .
ه – جمعى از مورخین از قبیل اصمعى در ((تاریخ عرب قبل از اسلام )) و ابن هشام در کتاب ((سیره )) و ((تیجان )) و ابو ریحان بیرونى در ((آثار الباقیه )) و نشوان بن سعید در کتاب ((شمس العلوم ))و… – به طورى که از آنها نقل شده – گفتهاند که ذوالقرنین یکى از تبابعه اذواى یمن و یکى از ملوک حمیر بوده که در یمن سلطنت مى کرده .
آنگاه در اسم او اختلاف کردهاند، یکى گفته : مصعب بن عبدالله بوده، و یکى گفته صعب بن ذى المرائد اول تبابعه اش دانسته، و این همان کسى بوده که در محلى به نام بئر سبع به نفع ابراهیم (علیه السلام ) حکم کرد. یکى دیگر گفته : تبع الاقرن و اسمش حسان بوده . اصمعى گفته وى اسعد الکامل چهارمین تبایعه و فرزند حسان الاقرن، ملقب به ملکى کرب دوم بوده، و او فرزند ملک تبع اول بوده است . بعضى هم گفتهاند نامش ((شمر یرعش )) بوده است .و دو بیت دیگر که ترجمه اش نیز گذشت .
مقریزى در کتاب ((الخطط)) خود مى گوید: بدان که تحقیق علماى اخبار به اینجا منتهى شده که ذوالقرنین که قرآن کریم نامش را برده و فرموده : ((و یسالونک عن ذى القرنین …)) مردى عرب بوده که در اشعار عرب نامش بسیار آمده است، و اسم اصلى اش صعب بن ذى مرائد فرزند حارث رائش، فرزند همال ذى سدد، فرزند عاد ذى منح، فرزند عار ملطاط، فرزند سکسک، فرزند وائل، فرزند حمیر، فرزند سبا، فرزند یشجب، فرزند یعرب، فرزند قحطان، فرزند هود، فرزند عابر، فرزند شالح، فرزند أ رفخشد، فرزند سام، فرزند نوح بوده است .
و او پادشاهى از ملوک حمیر است که همه از عرب عاربه بودند و عرب عرباء هم نامیده شدهاند. و ذوالقرنین تبعى بوده صاحب تاج، و چون به سلطنت رسید نخست تجبر پیشه کرده و سرانجام براى خدا تواضع کرده با خضر رفیق شد. و کسى که خیال کرده ذوالقرنین همان اسکندر پسر فیلبس است اشتباه کرده، براى اینکه کلمه ((ذو)) عربى است و ذوالقرنین از لقبهاى عرب براى پادشاهان یمن است، و اسکندر لفظى است رومى و یونانى .
ابو جعفر طبرى گفته : خضر در ایام فریدون پسر ضحاک بوده البته این نظریه عموم علماى اهل کتاب است، ولى بعضى گفتهاند در ایام موسى بن عمران، و بعضى دیگر گفتهاند در مقدمه لشگر ذوالقرنین بزرگ که در زمان ابراهیم خلیل (علیه السلام ) بوده قرار داشته است . و این خضر در سفرهایش با ذوالقرنین به چشمه حیات برخورده و از آن نوشیده است، و به ذوالقرنین اطلاع نداده . از همراهان ذوالقرنین نیز کسى خبردار نشد، در نتیجه تنها خضر جاودان شد، و او به عقیده علماى اهل کتاب همین الا ن نیز زنده است .
ولى دیگران گفتهاند: ذو القرنینى که در عهد ابراهیم (علیه السلام ) بوده همان فریدون پسر ضحاک بوده، و خضر در مقدمه لشگر او بوده است .
ابو محمد عبد الملک بن هشام در کتاب تیجان که در معرفت ملوک زمان نوشته بعد ازذکر حسب و نسب ذوالقرنین گفته است :
ذکر حسب و نسب ذوالقرنین گفته است : وى تبعى بوده داراى تاج . در آغاز سلطنت ستمگرى کرد و در آخر تواضع پیشه گرفت، و در بیت المقدس به خضر برخورده با او به مشارق زمین و مغارب آن سفر کرد و همانطور که خداى تعالى فرموده همه رقم اسباب سلطنت برایش فراهم شد و سد یاجوج و ماجوج را بنا نهاد و در آخر در عراق از دنیا رفت .
و اما اسکندر، یونانى بوده و او را اسکندر مقدونى مى گفتند، و مجدونى اش نیز خواندهاند، از ابن عباس پرسیدند ذوالقرنین از چه نژاد و آب خاکى بوده ؟ گفت : از حمیر بود و نامش صعب بن ذى مرائد بوده، و او همان است که خدایش در زمین مکنت داده و از هر سببى به وى ارزانى داشت، و او به دو قرن آفتاب و به رأ س زمین رسید و سدى بر یاجوج و ماجوج ساخت .
بعضى به او گفتند: پس اسکندر چه کسى بوده ؟ گفت : او مردى حکیم و صالح از اهل روم بود که بر ساحل دریا در آفریقا منارى ساخت و سرزمین رومه را گرفته به دریاى عرب آمد و در آن دیار آثار بسیارى از کارگاه ها و شهرها بنا نهاد.
از کعب الاحبار پرسیدند که ذوالقرنین که بوده ؟ گفت : قول صحیح نزد ما که از احبار و اسلاف خود شنیده ایم این است که وى از قبیله و نژاد حمیر بوده و نامش صعب بن ذى مرائد بوده، و اما اسکندر از یونان و از دودمان عیصو فرزند اسحاق بن ابراهیم خلیل (علیه السلام ) بوده . و رجال اسکندر، زمان مسیح را درک کردند که از جمله ایشان جالینوس و ارسطاطالیس بودهاند.
و همدانى در کتاب انساب گفته : کهلان بن سبا صاحب فرزندى شد به نام زید، و زید پدر عریب و مالک و غالب و عمیکرب بوده است . هیثم گفته : عمیکرب فرزند سبا برادر حمیر و کهلان بود. عمیکرب صاحب دو فرزند به نام ابو مالک فدرحا و مهیلیل گردید و غالب داراى فرزندى به نام جناده بن غالب شد که بعد از مهیلیل بن عمیکرب بن سبا سلطنت یافت . و عریب صاحب فرزندى به نام عمرو شد و عمرو هم داراى زید و همیسع گشت که ابا الصعب کنیه داشت . و این ابا الصعب همان ذوالقرنین اول است
منبع: وسایت امام مهدی