سرنوشت دشمنان اباعبدالله الحسین (ع)

تا روز عاشورا در هشت بخش به معرفی دشمنان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) خواهیم پرداخت. هر بخش، شامل زندگی‌نامه هشت تن از دشمنان سالار شهیدان و سرنوشت شوم آنهاست.

 

درادامه سلسله بخشهای معرفی دشمنان اباعبدالله الحسین(ع)، بخش هفتم این گزارش را امروز می‌خوانید:

۴۹ – عمرو بن سعد بن نفیل ازدی

قاتل حضرت «قاسم بن الحسن بن علی (ع)» و سرسپرده حاکمان بنی امیه در کربلا!
نامش به گونه های مختلفی چون: عمروبن نفیل، عمروبن فضیل، عمروبن سعد ازدی، عمروبن سعد بن مقبل اسدی.
حضرت قاسم که پدرش امام حسن مجتبی (ع) و مادرش «رمله» نام داشت، روز عاشورا سال ۶۱ هـ.ق در حالی که هنوز به سنت بلوغ نرسیده بود، با اجازه از عمویش حسین بن علی (ع) به میدان جنگ رفت تا با دشمنان اسلام نبرد کند. عمروبن سعد بن نفیل، قسم خورد که به او حمله کند و اینکار را کرد و شمشیری بر فرق مبارک قاسم زد و او را به شهادت رساند. روایتی از حمید بن مسلم، راوی این واقعه در کربلا؛
حمید بن مسلم می‌گوید: من در میان لشگر عمربن سعد در کربلا بودم، دیدم پسری که به میدان و به جنگ با ما بیرون آمد، صورتش گویی پاره ماه بود، شمشیری در دست و پیراهنی در بر و نعلینی در پایش که بند پای چپ آن باز شده بود این نوجوان درنگی کرد تا بند کفش خود را ببندد عمروبن سعد بن نفیل او را دید و گفت: به خدا سوگند، الان بر این پسر حمله می‌کنم و او را به قتل می رسانم. من به او گفتم: سبحان الله این چه اراده ای است که کرده ای؟ این گروهی که او را احاطه کرده‌اند، از برای کشتن و کفایت امر او، کافی هستند. دیگر لازم نیست که تو خودت را در خون او شریک کنی!
گفت: به خدا قسم از این فکر برنمی‌گردم. و بلافاصله با اسب به آن پسر حمله برد و شمشیر را بر سرش فرود آورد. قاسم با صورت به زمین افتاد و فریاد زد «عموجان»!
عمویش حسین علیه السلام، به سرعت چون باز شکاری خود را آنجا رساند.

پایان زندگی ننگین او:
حمید بن مسلم گوید: حسین بن علی (ع)، مانند شیری غضبناک با شمشیرش به عمرو بن سعد حمله کرد. او دستش را سپر کرد ولی آنحضرت با شمشیر، دستش را از آرنج جدا کرد و عمرو، از شدت درد چنان فریادی زد که سپاهیان شنیدند و همه اهل کوفه حمله کردند تا او را از دست امام علیه السلام نجات دهند ولی همان هجوم اسب سواران باعث شد تا آن مرد خبیث بیفتاد و نتواند از زمین حرکت کند و زیر سم ستوران پایمال و هلاک شد (لعنه الله علیه) در بین روضه خوان ها مشهور شده که قاسم بن حسن علیه السلام، لگدکوب اسبان شده، در حالی که قاتلش عمروبن سعید [سعد] لگدکوب شد و به جهت بی اطلاع و ناآگاهی عده ای مرجع ضمیر را نشناخته‌اند. (مقاتل الطالبین، رسولی محلاتی)
امام مهدی (عج)، در زیارت ناحیه مقدسه بر شهدا کربلا، بر او سلام و درود فرستاده و اشاره به کیفیت رفتن اباعبدالله الحسین بن علی (ع) به بالین او نموده و در مورد قاتلش می فرماید: خداوند قاتل تو «عمربن سعد بن نفیل الازدی» را لعنت کند و به جهنم افکند.

منابع:

۱- نفس‌المهموم
۲- لهوف
۳- منتهی‌الامال
۴- موسوعه‌الامام الحسین به نقل از تاریخ طبری، بحارالانوار و…

۵۰ – عمرو بن سعید بن عاص اموی قرشی

از حاکمان حکومت امویان و مروانیان: و از بدخواهان کینه توز نسبت به آل پیامبر!!
او معروف به «اشرق تابعی» بود. مردی فاسق و خبیث که در زمان معاویه و پسرش یزید، حاکم شهر مدینه و مکه بود! پدرش از شخصیت های سیاسی مهم در دوران معاویه بود و خودش در چند مقطع تاریخ، نقش های اساسی داشت و گفته شده که او خطیبی بلیغ بود.
سال ۶۰ هـ.ق که حسین بن علی بن ابیطالب علیه السلام، جنبش خود را بر علیه یزیدیان آغاز و به طرف مکه به راه افتاد، عمروبن سعید، از طرف یزیدبن معاویه، حاکم و والی مکه و امیرالحجاج شد و سرپرستی امور حج را بدست گرفت و به بهانه به جای آوردن حج از شام به مکه آمد و به دستور یزید، مامور شد تا هر جا به حسین علیه السلام، دست پیدا کرد، یا او را بکشد و یا دستگیر کند و نزد یزید بفرستد. به مجرد اینکه امام علیه السلام، از این امر باخبر شد، حج خود را به عمره مبدل نمود و از مکه بیرون رفت، تا مبادا با قتل او در مکه، هتک حرمت حرم خدا شود؛
همین که عمروبن سعید، خبر خروج آنحضرت از مکه را شنید، مزدورانش را به دنبال امام علیه السلام، فرستاد و گفت که به هر وسیله ممکن متوسل شوید و حسین بن علی علیه السلام را برگردانید، ماموران دنبال امام رفتند ولی موفق نشده و برگشتند.
عمرو، بعد برادرش «یحیی بن سعید» را با چند نفر فرستاد و پیغام داد تا امام علیه السلام برگردد، ولی آنحضرت امتناع کرد، یحیی با افرادش با یاران امام علیه السلام، به مقابله و نزاع پرداختند ولی باز هم حضرت اعتنا نکرد و به راهش ادامه داد.
در کتاب «ابصار العین» نقل است که عبدالله بن جعفر طیار به مکه رفت و از عمرو بن سعید برای حسین علیه السلام، امان نامه گرفت. و او را توسط برادر عمرو، یحیی بن سعید خدمت امام علیه السلام فرستاد و خود نیز آمد و در بین راه آنحضرت را ملاقات کرد. و امان نامه را خواند، ولی امام علیه السلام از مراجعت به مکه امتناع نمود و جواب نامه عمروبن سعید را نوشت و عبدالله بن جعفر به همراه یحیی بن سعید از آنحضرت جدا شد و دو فرزندش، عون و محمد نزد امام علیه السلام ماندند. عمروبن سعید، بعد از شهادت حسین بن علی علیه السلام، حاکم شهر مدینه بود و ابن زیاد، توسط مردی بنام عبدالملک بن ابی الحارث، او را به قتل حسین علیه السلام، بشارت داد.
او با آگاهی از این خبر، بر منبر رفت و کشته شدن امام علیه السلام را به مردم اطلاع داد و برای یزید بن معاویه دعا کرد و پس از بازگشت آل پیامبر به مدینه، وقتی خبر گریه ها و سوگواری های بازماندگان شهداء کربلا را در سوگ حسین علیه السلام و یارانش شنید، از روی تمسخر و اهانت گفت: این شیون ها مثل روز مرگ عثمان است. پس از شهادت امام حسین علیه السلام، چون شخصیت مخالف دیگری بنام عبدالله بن زبیر در حجاز و مکه، در برابر حاکمیت یزید، پیدا شد و هر چه یزید با مکر و حیله خواست تا او را فریب دهد، نتوانست و عبدالله در مخالفتش جدی تر شد، عمروبن سعید حاکم مدینه از طرف یزید، مامور سرکوبی ابن زبیر در مکه شد. او با همکاری عمرو بن زبیر، برادر عبدالله و سپاهی بزرگ به جنگ عبدالله رفت ولی شکست خورد، برادرش اسیر شد و عبدالله بن زبیر که قدرت زیادی پیدا کرده بود، به یزید پیشنهاد کرد تا عمروبن سعید از کار برکنار شود.
عمروبن سعید؛ زمان حکومت مروان بن حکم، نقش مهمی داشت و کمک زیادی به مروان کرد و البته به عنوان جانشین او، بعد از پسرش عبدالملک، معین شده بود. اما چون عبدالملک، به خلافت رسید تصمیم گرفت که او را از ولایت عهدی خلع کند، زیرا این مهمترین مسئله داخلی حکومت عبدالملک شده بود که طبق قرار پدرش باید جانشین او می‌شد.
سال ۶۸ هـ.ق که عبدالملک عازم فتح عراق شد، عمرو، در شام بر علیه عبدالملک شورش کرد و آنجا را تصرف نمود و مردم شام با او بیعت کردند. عبدالملک با شنیدن این خبر از نیمه راه برگشت عمرو، از ورود او به شهر جلوگیری کرد، ولی عبدالملک شهر را محاصره و با نوعی فریب و ملاطفت، او را ولیعهد خود معرفی نمود تا توانست در شهر وارد شود و از آنجا که منتظر فرصتی بود، در سال ۷۰ هـ.ق عمروبن سعید بن عاص را به قتل رساند.

منابع:
۱- نفس‌المهموم
۲- تاریخ خلفا
۳- معارف و معاریف
۴- فرهنگ عاشورا
۵- تاریخ تحول دولت و خلافت جعفریان

۵۱ – عمرو بن صبیح صیدایی

از عناصر خبیث حکومت بنی امیه و از قاتلان شهداء کربلا
او یکی از ۱۰ نفری است که بعد از شهادت حسین بن علی علیه السلام، بر بدن مبارکش با اسب تاختند. نامش به گونه های عمروبن صبیح صیداوی، صدایی، عمروبن صبح و… در تاریخ ذکر شده است. بیشتر مورخین گفته‌اند که روز عاشورا سال ۶۱ هـ.ق، در سرزمین کربلا، یکی از فرزندان حضرت مسلم بن عقیل (ع) بنام عبدالله [عبیدالله] و مادرش رقیه دختر علی بن ابیطالب علیه السلام به جنگ و مبارزه با دشمن آمد که «عمروبن صبیح» تیری به طرف او پرتاب کرد. عبدالله دستش را بر پیشانی خود سپر کرد، اما آن تیر دست او را آنچنان بر پیشانی جوان بیست و چند ساله دوخت که عبدالله دیگر نتوانست دستش را حرکت دهد، آنگاه ملعون دیگری، نیزه ای به قلب مبارکش زد و او شهید شد، همدستش را «زید بن ورقاء جهنی» و به نقلی «اسد بن مالک» گفته‌اند.
برخی دیگر از مقتل نویسان او را به عنوان قاتل «عبدالله بن عقیل» مطرح کرده‌اند.
و به هر حال همه بر اینکه عمروبن صبیح، قاتل و کشنده بنی هاشم بوده، اتفاق نظر دارند.
بعد از شهادت حضرت امام حسین (ع)، او به فرمان عمربن سعد همراه با دیگر اشقیا، با اسب بر بدن مطهر آنحضرت تاخته و استخوان سینه و پشت و پهلو را درهم شکستند و وقتی به کوفه رسیدند، نزد عبیدالله بن زیاد اظهار خوش خدمتی کرده و جایزه‌اندکی گرفتند.
محدثینی چون (ابوعمرو زاهد) گویند: چون نسب این ده نفر بررسی شد معلوم گردید که همگی حرامزاده بودند.

اما سرانجام کار او:
عمروبن صبیح، در زمان قیام مختار ثقفی، به دستور او توسط عبدالله بن کامل دستگیر شد.
شب هنگام که در پشت بام منزلش خوابیده و شمشیرش را زیر بالین گذاشته بود، ماموران مختار خانه اش را محاصره کردند. او که ناگهان خود را در محاصره شدید دید، خواست شمشیرش را بردارد، اما ماموران زودتر آن را، برداشته بودند. او را نزد مختار آوردند. ادعا می‌کرد که من در کربلا بودم و بعضی از یاران حسین بن علی علیه السلام را با نیزه زدم و زخمی‌کردم ولی کسی را نکشتم. به دستور مختار، او زندانی شد و صبح فردا، در مجلس بزرگی که تشکیل شده بود، او و همراهانش را دست بسته به قصر آوردند تا محاکمه کنند. عمرو، فریاد زد: ای مردم کافر و فاجر، [خطاب به اصحاب مختار] اگر شمشیر در دستم بود، می دیدید که قوت بازویم چقدر است و اکنون که باید کشته شوم، همین بهتر که شما مرا بکشید، زیرا بدترین خلق خدایید. پس با هتاکی، سیلی به صورت عبدالله بن کامل زد. وی از حماقت و حمله او خندید و دست او را گرفت و به مختار گفت: امیر، این مرد مدعی است که در کربلا فقط با نیزه بعضی از اصحاب حسین علیه السلام را زخمی‌کرده، چه دستور می دهید؟
مختار دستور داد نیزه داران آمدند و آنقدر نیزه بر او زدند، تا به هلاکت رسید. حضرت مهدی، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، در زیارت شهداء از ناحیه مقدسه، او را لعنت می‌کند آنجا که می فرماید: السلام علی ابی عبدالله (عبیدالله) بن مسلم بن عقیل، و خداوند قاتل و تیرانداز او، عمروبن صبیح صیداوی را لعنت کند.

منابع:
۱- نفس‌المهموم
۲- فرهنگ عاشورا
۳- اقبال سیدبن طاووس
۴- موسوعه‌الامام الحسین به نقل از چند منبع
۵- کامل ابن اثیر

۵۲ – قعقاع بن ثور ذهلی

از هواداران معاویه و از سرداران و طرفداران عبیدالله بن زیاد:
پس از سال ۳۵ هـ.ق در زمان خلافت علی بن ابیطالب علیه اسلام قعقاع از طرف آن حضرت مدتی کارگزار (استاندارد) شهر «کشکر»، (قدیمی ترین شهر مسیحی نشین در عراق که در زمان ساسانیان بسیار مهم بود).
و بعدا استاندار شهر «میسان» شد. میسان شهری بود بین بصره و واسط که در زمان خلافت عمربن الخطاب، فتح شد.
قعقاع در مدت استانداری، در انجام وظایفش کوتاهی کرد و از حد خود، پا را فراتر گذاشت و در مسائل مالی، اختلاس کرد و اموال آنجا را برای خودش برداشت و کارهای خلاف زیادی انجام داد. وقتی علی علیه السلام، از احوالش مطلع شد، بسیار انتقاد کرد و او را سرزنش نمود. او نیز وقتی متوجه شد که آن حضرت به فساد مالی و اخلاقی اش پی برده و آگاه شده، به علی علیه السلام خیانت کرد و از ترس عدالت، آن حضرت را رها کرد و به معاویه ملحق شد. و این خیانت ادامه داشت تا اینکه در سال ۶۰ هـ.ق، در زمان قیام حسین بن علی علیه السلام، به مسلم بن عقیل (نماینده آن حضرت) نیز خیانت کرد. آن زمان که از طرف عبیدالله بن زیاد ماموریت پیدا کرد تا قیام مسلم و یارانش را سرکوب کند، همراه «شبث بن ربعی، حجار بن ابجر، شمربن ذی الجوشن، و محمد بن اشعث، بر علیه مسلم اقدام کرده و مردم را از یاری او بازداشتند و با مسلم جنگیدند.

منابع:
۱- فرهنگ عاشورا
۲- سیمای کارگزاران علی‌علیه‌السلام
۳- نفس‌المهموم

۵۳ – قیس بن اشعث

از فرماندهان و سرسپردگان بنی امیه و سپاه عمر بن سعد.
پدرش «اشعث بن قیس کندی» و برادرش «محمد بن اشعث» که هر کدام جداگانه پرونده سیاهی در دشمنی با «آل الله» داشتند. جعده نیز خواهر او بود که قاتل و همسر امام حسن مجتبی امام دوم شیعیان است. نام قیس در واقعه قیام امام حسین علیه السلام در چند مقطع تاریخ مطرح است. سال ۶۰ هـ.ق، او به همراه عده ای دیگر به امام حسین علیه السلام نامه نوشت و آنحضرت را به کوفه دعوت و آمادگی خود را برای یاری آنحضرت اعلام کرد. ولی بعد به لشگر شام پیوست و این مکاتبه و دعوت را انکار نمود و روزی که امام حسین علیه السلام فریاد زد که: «ای شیث بن ربعی و ای حجار بن ابجر و ای قیس بن اشعث و…» مگر شما نبودید که به من نامه نوشتید که میوه ها رسید و باغ ها سبز شده و بر لشگری آماده یاری تو، وارد شو!! قیس بن اشعث گفت: ما نمی دانیم که تو چه می‌گویی! به حکم پسرعمویت «عبیدالله بن زیاد» سر فروآور، که از جانب آنها نیکی می‌بینی یا چیزی را که دوست داشته باشی.
«امام علیه السلام فرمود: نه به خدا قسم چون ذلیلان دست در دست شما نمی نهم و مانند بندگان نگریزم» وی در شب دهم محرم سال ۶۱ هـ.ق، (شب عاشورا)، آنگاه که امام علیه السلام و یارانش یک شب را از سپاه عمربن سعد مهلت خواستند تا به راز و نیاز با خدا بپردازند، و عمربن سعد در این امر تردید داشت، به او گفت: درخواست آنها را اجابت کن به جان خودم سوگند که آنها صبح فردا با تو خواهند جنگید.
روز عاشورا (دهم محرم سال ۶۱ هـ.ق) به عنوان فرمانده قبیله «کنده و ربیعه» در سپاه عمربن سعد بود و با حسین بن علی علیه السلام و یارانش جنگ سختی کرد.
پس از شهادت حسین علیه السلام که کوفیان به غارت اموال و خیمه های آنحضرت پرداختند، این مرد خبیث، قطیفه خز (رولباسی) امام را برداشت و سرقت کرد. از همین جهت به او «قیس القطیفه» می‌گفتند.
بعد از عاشورا و شهادت حسین علیه السلام و یارانش، عمربن سعد دستور داد تا سرهای اصحاب و یاران آنحضرت توسط شمربن ذی الجوشن و عمروبن حجاج و او «قیس» به کوفه فرستاده شد. روایتی است بر اینکه قبایل مختلف، آن سرها را بین خود تقسیم کردند تا به این وسیله (ج۲/ ارشاد مفید) نزد عبیدالله بن زیاد و یزیدبن معاویه، تقرب جویند و از این رو، قبیله کنده که رئیس آنها «قیس» بود ۱۳ سر را برداشتند.

پایان شوم زندگی
به روایت خوارزمی و دیگران، وی به مرض «جذام» مبتلا شد و آنقدر بر خانواده اش ناهموار بود که آنها از او دوری کرده، و از خانه بیرونش انداختند و در مزبله (جائی که مدفوع انسان و حیوانات را می ریزند) افکندند و در حالی که زنده بود سگ ها گوشتش را می خوردند. در برخی اقوال آمده که: او که در دوران قیام مختار ثقفی متواری بود، مأموران مختار دستگیرش کرده و به قتل رساندند. (فرهنگ عاشورا محدثی)

منابع:
۱- منتهی‌الامال
۲- ناسخ‌التواریخ
۳- مقتل الحسین مقرم
۴- مقتل‌الحسین بحرالعلوم
۵- فرهنگ عاشورا محدثی
۶- دائره‌المعارف بزرگ اسلامی
۷- موسوعه‌الامام الحسین به نقل از بسیاری منابع.

۵۴ – کثیر بن شهاب حارثی مذحجی

از مزدوران عبیدالله بن زیاد و از اشراف کوفه!!
سال ۶۰ هـ.قمری، در زمان قیام حضرت مسلم بن عقیل (نماینده حسین بن علی علیه السلام به کوفه)، هزاران نفر در آن شهر با او بیعت کرده و به قصر عبیدالله بن زیاد حمله کردند و به عبیدالله و پدرش دشنام می دادند چون این خبر به ابن زیاد، رسید، درب کاخ را بست و همانجا متحصن شده و دستور داد که چند نفر از بزرگان قبایل و سران کوفه، مردم شهر را با تهدید و فریب، از شورش باز دارند. کثیر بن شهاب، به دستور عبیدالله طرفداران خود از قبیله مذحج را که با مسلم، شورش کرده بودند، با سخنرانی طولانی که تا نزدیک غروب آفتاب به درازا کشید، با تطمیع پول و تهدید به حمله لشگریان شام، فریب داد و مسلم را خوار و تحقیر نمود و آنها را از حمایت و طرفداری مسلم، بازداشت و متفرق کرد.
و همین کار او و دیگر سران کوفه باعث شد تا مردم اطراف حضرت مسلم را خالی کرده و او را تنهای تنها گذاشتند.
قسمتی از سخنان کثیر چنین بود: ای مردم، به خانه و زندگی خود بروید و جان خود را در معرض شر و کشته شدن قرار ندهید، زیرا این سپاه امیرالمومنین یزید، است که می آید و امیر (عبیدالله بن زیاد) با خدا عهد کرده که اگر شما جنگ با او را کنار نگذارید و همین امشب منصرف نشوید و به خانه هایتان نروید، بهره فرزندان شما را از بیت المال محروم می‌کند و جنگجویان شما را به جنگ های شام می فرستد و بیگناهان شما را به جرم گناهکاران و حاضران را به جای غائبان می‌گیرد. کسی از مردم نافرمان به جا نماند مگر اینکه عقوبت شود و همه مطیع او گردند.
دیگر از خباثت این مرد که در تاریخ ثبت شده، دستگیری و کشتن «عبدالاعلی بن یزید کلبی» در کوفه بود. عبدالاعلی از جوانان و یاران مسلم بن عقیل در شهر کوفه بوده است.

منابع:
۱- نفس‌المهموم
۲- ترجمه ارشاد شیخ مفید،
۳- اعلام الوری طبرسی
۴- موسوعه الامام الحسین
۵- فرهنگ عاشورا

۵۵ – کثیر بن عبدالله شعبی

از شاهدان حماسه کربلا و از قاتلان زهیر بن قین علیه السلام. اهل شام بود و مردی گستاخ و خبیث و بسیار جسور که معمولا کسی جلودار او نبود.
از وقایع تاریخ کربلا در رابطه با او، اینکه یک روز بعد از ورود امام حسین علیه السلام به سرزمین کربلا، عمربن سعد، سر کرده سپاه اموی از سران لشگر خواست تا نزد آنحضرت روند و بپرسند که برای چه به این جا آمده و در پی چه هدفی است؟ هیچیک از آنها حاضر به اینکار نشدند چون از کسانی بودند که به آنحضرت نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بودند اما کثیر بن عبدالله برخاست و بر این ماموریت حاضر شد و به عمر سعد گفت که به خدا سوگند ا گر می خواهی، او را به طور ناگهانی به قتل می رسانم! عمر سعد گفت: نه نمی خواهم. ولیکن نزد او برو و بپرس که برای چه به این سرزمین آمده است؟ کثیر در پی ماموریتش به اردوگاه حسینی رفت و خواست به حضور امام علیه السلام برسد، اما چون مسلح بود، یکی از یاران آنحضرت به نام «ابوثمامه صائدی» که متوجه می‌شود، به امام عرض کرد: این مرد که از بدترین مردم اهل زمین و خوون ریزترین آن ها است، می خواهد نزد شما آید. و از این رو مانع شد و در مقابل کثیر ایستاد و به او دستور داد که باید سلاح خود را به زمین بگذارد و به خدمت حسین علیه السلام برود! کثیر گفت، لا والله، من مامورم که نزد او بروم و هرگز شمشیرم را زمین نمی‌گذارم. ابوثمامه گفت: پس قبضه شمشیرت را به دست من بده و برو، زیرا تو مرد فاجر و تبهکاری ولی کثیر باز هم قبول نکرد و ابوثمامه از او خواست تا حرفش را به او زند و او خدمت امام علیه السلام گوید، کثیر نپذیرفت. آنگاه مدتی با یکدیگر بحث و جدل کردند و همدیگر را دشنام دادند و کثیر بن عبدالله بدون نتیجه، نزد عمر بن سعد بازگشت.
نیز، حضور او در جای دیگر تاریخ، در آن زمان است که سپاه اموی بر لشگر حسین علیه السلام می تازد، زهیر بن قین یکی از یاران آن حضرت، سخنرانی مفصل برای آن سپاه کرد که علی بن اسعد شامی آن را از کثیر بن عبدالله که در آن صحنه حاضر بوده، نقل می‌کند، هر چند که سخنان زهیر، در دلهای آنان اثر نمی‌کند و زهیر بن قین به میدان جنگ می آید و با لشگر عمربن سعد جنگ سختی می‌کند و دلیرانه مقاومت می نماید، اما کثیر بن عبدالله و مهاجر بن اوس تمیمی، متفقا بر او حمله کرده و او را به شهادت می رسانند.

منابع:
۱- موسوعه‌الامام الحسین به نقل از: تاریخ طبری، جلاءالعیون- مجلسی، اسرار الشهاده و…
۲- نفس‌المهموم
۳- منتهی الامال
۴- فرهنگ عاشورا


۵۶ – لخمی عبدالملک

قاتل «قیس بن مسهر صیداوی»
قیس بن مسهر، از یاران حسین بن علی علیه السلام و از شهدای کربلاست.
او نامه رسان و پیک بود که در واقعه قیام امام حسین علیه السلام، نامه کوفیان و حضرت مسلم بن عقیل را در شب ۱۲ رمضان سال ۶۰ به خدمت امام علیه السلام آورد و سپس نامه امام علیه السلام را برای مردم کوفه در روز پانزدهم ذیحجه سال ۶۰ هـ.ق به کوفه برد. او در قادسیه توسط یکی از فرماندهان عبیدالله بن زیاد، دستگیر و نزد عبیدالله فرستاده شد. (چگونگی دستگیری در کتب مربوطه ارجاع داده می‌شود) قیس به دستور ابن زیاد، از بالای دارالاماره با دست های بسته، به زمین انداخته شد، استخوان هایش شکست و در حالی که هنوز نیمه جان بود و رمقی داشت، لخمی عبدالملک ابن عمیر، سر او را برید.
به آن ملعون گفتند چرا چنین کردی؟ و او را نکوهش کردند. گفت: خواستم آسوده اش کنم. (بعضی نقل ها نام او را «عبدالملک بن عمیر لخمی» گفته‌اند.)

منابع:

نفس‌المهموم

همچنین ببینید

ماهنامه موعود شماره 280 و 281

شماره ۲۸۰ و ۲۸۱ مجله موعود منتشر شد

با امکان دسترسی سریع دیجیتال ؛ شماره ۲۸۰ و ۲۸۱ مجله موعود منتشر شد ماهنامه …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *