در جواب این ادعا باید گفت که بزرگان اهل سنت با اعتراف به جایگاه والای امام رضا(علیه السلام)، سخنان بسیاری درباره ابعاد معنوی آن حضرت داشتهاند.
به عنوان نمونه مجدالدین ابن اثیر در«تتمی جامع الاصول، ج۲، ص۷۱۵» آورده است: «ابوالحسن علی بن موسی(علیه السلام) معروف به رضا(علیه السلام)، مقام و منزلت ایشان همانند پدرشان موسی بن جعفر(علیه السلام) است، امامت شیعه در زمان علی بن موسی(علیه السلام) به ایشان منتهی میشد، فضایل وی قابل شمارش نیست، خداوند رحمت خود و رضوان خود را بر ایشان بفرستد».
همچنین محمد بن طلحه شافعی در«مطالب السؤول، ص۲۹۵» گفته است: «سخن در امیرمؤمنان علی(علیه السلام) و زین العابدین علی(علیه السلام) گذشت و ایشان علی الرضا(علیه السلام) سومین آنهاست، کسی که در شخصیت ایشان تأمل کند، در مییابد که علی بن موسی(علیه السلام) وارث امیرمؤمنان علی(علیه السلام) و زین العابدین علی(علیه السلام) است، و حکم میکند که ایشان سومین علی(علیه السلام) است، ایمان و جایگاه و منزلت ایشان فراوانی اصحاب ایشان، باعث شد تا مأمون وی را در امور حکومت شریک کند و ولایت عهدی را به ایشان بسپارد».
در جای دیگر عبدالله بن اسعد یافعی شافعی در«مرآه الجنان، ج۲، ص۱۰» گفته است: «وی امام جلیل و بزرگوار از سلاله بزرگان و اهل کرم ابوالحسن علی بن موسی الکاظم(علیه السلام) است، وی یکی از دوازده امام شیعیان است که اساس مذهب بر نظریات ایشان است، وی صاحب مناقب و فضایل است».
به نقل از بعضی از اهل علم ابن صبّاغ مالکی در«الفصول المهمی، ص۲۶۳» میگوید: «علی بن موسی الرضا(علیه السلام) دارای والاترین و وافرترین فضایل و کرامات و برخوردار از برترین اخلاق و صورت و سیرت است که از پدرانش به ارث برده است».
مطلب دیگری را عبدالله بن محمد عامر شبراوی شافعی در«الاتحاف بحب الاشراف» آورده است: «هشتمین امام علی بن موسی الرضاست که مناقب والا و صفات اولیا و کرامت نبوی وی قابل شمارش و توصیف نیست».
در منقبت امام هشتم یوسف بن اسماعیل نبهانی در کتاب«جامع کرامات الاولیاء، ص۳۱۲و۳۱۳» گفته است: «علی بن موسی(علیه السلام) از بزرگان ائمه و چراغان امت از اهل بیت نبوی و معدن علم و عرفان و کرم و جوانمردی بود، وی جایگاه والایی دارد و نام وی شهره است و کرامات زیادی دارد».
یکی دیگر از علمای اهل تسنن به نام شیخ یاسین بن ابراهیم سنهوتی شافعی در«الانوار القدسیه، ص۳۹» نوشته است: «امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) از بزرگان و از بهترین سلاله است و خداوند با خلق چنین فردی قدرت خود را به نمایش گذاشته، هیچ فردی علی بن موسی(علیه السلام) را نمی تواند درک کند، وی والا مقام و در فضایل شهره است و کرامات بسیاری دارد».
در ادامه مطالب گفته شده ابوالفوز محمد بن امین بغدادی سُوِیدی در«سبائک الذهب، ص۳۳۴» در مورد امام رضا(علیه السلام) چنین نوشته است: «ایشان در مدینه به دنیا آمد و کرامات ایشان بسیار و مناقبش مشهور است؛ به گونه ای که قلم از وصف تمامی آن عاجز است».
در جایی دیگر عباس بن علی بن نور الدین مکّی در کتاب«نزهه الجلیس، ج۲، ص۱۰۵» اشاره کرده است: «فضایل علی بن موسی(علیه السلام) هیچ حد و حصری نداشته…».
حال به گوشه ای از کرامات امام رضا(علیه السلام) که توسط علمای اهل سنت نقل شدهاند اشاره میکنیم:
نخست عطاء الله بن فضل الله شیرازی در«روضه الاحباب، ص۱۷۶»، چنین نقل کرده است: «زمانی که حمیده مادر امام کاظم(علیه السلام)، کنیزی به نام نجمه را از بازار خریداری کرد، پیامبر(صلی الله علیه واله) را در خواب دید که به ایشان فرمود«این کنیز را به فرزندت(امام کاظم(علیه السلام)) هدیه کن؛ همانا از این کنیز، فرزندی به دنیا خواهد آمد که بهترین اهل زمین است»، حمیده نیز چنین کرد و امام(علیه السلام)، نام نجمه را به طاهره تغییر داد.
دوباره در«روضه الاحباب، ج۴، ص۴۳» آمده است: مادر بزرگوار ایشان می فرماید«هنگام حاملگی، سنگینی حمل را احساس نکردم و هنگام خواب، صدای تسبیح و تهلیل و تقدیس وی را میشنیدم».
در ادامه قاضی نور الله شوشتری در کتاب«احقاق الحق، ج۱۲، ص۳۴۳» به نقل از محمد خواجه پارسی بخاری، می نویسد: مادر بزرگوار امام(علیه السلام) می فرماید«زمانی که ایشان به دنیا آمد، در حالی که دستانش را روی زمین گذاشته و سر مبارکشان را به طرف آسمان بلند کرده بود، لبانش تکان می خورد، گویا مناجات خدا میکرد، در این حال پدر بزرگوارش آمد و به من گفت: «هنیئا لک کرامه ربَّکِ عزّوجل؛ مبارک باد بر تو کرامت خداوند»، در این حال فرزند را به ایشان داد و ایشان در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند و با آب فرات کام دهانش را برداشت.
باز در این مورد در کتاب های«الفصول المهمی، ص۲۴۵» و«نور الابصار، ص۲۴۳»نقل شده است: بعد از شهادت امام کاظم(علیه السلام) و امامت علی بن موسی الرضا(علیه السلام) از توطئه دوباره هارون علیه امام رضا(علیه السلام) می ترسیدیم، موضوع را به امام(علیه السلام) گفتیم، امام(علیه السلام) فرمود«هارون تلاش خود را انجام می دهد، ولی کاری از پیش نمیبرد»، صفوان میگوید«یکی از معتمدین برایم نقل کرد که یحیی بن خالد برمکی به هارون الرشید گفت«علی بن موسی(علیه السلام) ادعای امامت میکند(و با این سخن قصد تحریک هارون را داشت)»، هارون در جواب گفت«آنچه با پدرش انجام دادیم، بس است، آیا می خواهیم همه آن ها را بکشیم؟!»
بار دیگر در این کتاب های اهل سنت یعنی«الفصول المهمه، ص۲۴۶» و در کتاب«نور الابصار، ص۲۴۴» نوشته شده است: روزی علی بن موسی الرضا(علیه السلام) را در مسجد مدینه، در حالی دیدم که هارون مشغول سخنرانی بوده امام(علیه السلام) به من فرمود«روزی را خواهی دید که من و هارون در یک جا به خاک سپرده میشویم».
این کرامت امام رضا(علیه السلام) را در«الفصول المهمه، ص۲۴۷» و در«نورالابصار، ص۲۴۳» چنین نقل کردهاند: روزی علی بن موسی الرضا(علیه السلام) به من فرمود«همانا عبدالله(مأمون) برادرش محمد(امین) را خواهد کشت»، از امام(علیه السلام) پرسیدم«یعنی عبدالله بن هارون، محمد بن هارون را خواهد کشت؟»، امام فرمودند«بله، عبدالله مأمون، محمد امین را خواهد کشت»، طبق پیش گویی امام این اتفاق افتاد.
ابن حجر هیثمی در«الصواعق المحرقه، ص۱۲۲» آورده است: روزی امام رضا(علیه السلام) به مردی نگاهی کرد و به او فرمود«ای بنده خدا! وصیت خود را بکن و خود را برای چیزی که گریزی از آن نیست (مرگ)، آماده کن»، راوی میگوید«آن مرد پس از سه روز از دنیا رفت».
دوباره نیز در«الصواعق المحرقه، ص۱۲۲» و در«الفصول المهمه، ص۲۴۶» می خوانیم: روزی رسول الله(صلی الله علیه واله) را در خواب، در منزلی که حجاج در آن اتراق میکنند، دیدم، به ایشان سلام کردم، نزد ایشان ظرفی از خرمای مدینه، که خرمای صیحانی نام داشت، بود، ایشان به من هیجده خرما دادند و من خوردم، پس از پایدار شدن مزه خرما در دهانم بود و آرزو میکردم دوباره از آن بخورم، پس از بیست روز ابوالحسن علی بن موسی الرضا(علیه السلام) از مدینه به مکه آمد و در آن مکان نزول کرد و مردم برای دیدار وی شتافتند، من نیز به آنجا رفتم و دیدم ایشان در همان جایی که پیامبر(صلی الله علیه واله) را در خواب دیدم، نشسته است، در حالی که ظرفی پر از خرماهای مدینه و خرمای صیحانی نزد او بود؛ به امام(علیه السلام) سلام کردم و ایشان مرا نزد خود فراخواند و مشتی از خرما به همان مقداری که پیامبر(صلی الله علیه واله) در خواب به من عطا فرموده بود، به من داد، به ایشان عرض کردم«زیادتر خرما بدهید»، امام(علیه السلام) فرمود«اگر رسول الله(صلی الله علیه واله) زیادتر می داد، من هم به تو زیادتر می دادم».
همان گونه که در«الفصول المهمه، ص۲۴۵» و در«نورالابصار، ص۲۴۳» آمده است، مسافر میگوید: در سرزمین منی نزد امام نشسته بودیم، ناگهان یحیی بن خالد برمکی، در حالی که صورتش پوشیده و گرد و غبار بر آن نشسته بود، وارد مجلس شد، امام(علیه السلام) خطاب به ما فرمود«این ها بیچارگانی هستند که نمی دانند در این سال چه اتفاقی بری آن ها رخ خواهد داد»، مسافر میگوید«در همان سال برمکیان سقوط کردند و پیشگویی امام محقق شد»، مسافر در ادامه میگوید که امام فرمودند«و ازین عجیب تر من و هارون هستیم که شبیه این دو انگشت هستیم(و امام انگشت سبابه و انگشت وسط را کنار هم گذاشتند)»، مسافر گفت«معنی سخن امام در مورد هارون را نفهمیدم؛ تا اینکه امام رضا(علیه السلام) رحلت کرد و کنار هارون به خاک سپرده شد».
مطلب دیگری در«الفصول المهمه، ص۲۵۶» و در«مفتاح النجاه، ص۱۷۸» آمده است که در آن مدینی میگوید: هنگامیکه امام رضا(علیه السلام) در مجلس بیعت ولیعهدی با لباس مخصوص نشسته بودند و سخنرانان صحبت میکردند، نگاهی به بعضی از اصحاب خود کردند و دیدند یکی از اصحابشان از این جریان(ولایت عهدی امام) بسیار خرسند و خوشحال است، امام(علیه السلام) به وی اشاره کرد و او را نزد خود طلبید و درگوشی فرمودند«قلب خود را به این ولیعهدی مشغول نکن و به آن دل نبند و خوشحالی نکن؛ چرا که این امر باقی نمی ماند».
قضیه زن کذاب مورد اتفاق ناقلان شیعه و سنی است و گوشه ای از عظمت و مقام والای امامت و ولایت تکوینی را به نمایش میگذارد، در نقل این جریان اختلافاتی وجود دارد که به اصل آن لطمه وارد نمیکند، اختلاف در این است که یا این جریان در دوران امام رضا(علیه السلام) رخ داده یا امام هادی(علیه السلام).
در کتاب«مطالب السؤول، ص۲۹۷» آمده است: در خراسان زنی ادعا میکرد که علوی و از نسل فاطمه زهرا(سلام الله علیها) است، این خبر به امام رضا(علیه السلام) رسید، امام(علیه السلام) آن زن را احضار کرد و علوی بودن وی را تأیید نفرمود، آن زن امام(علیه السلام) را مسخره کرد و با کمال بی ادبی به امام(علیه السلام) گفت«تو نسب مرا زیر سؤال بردی، من نیز نسب تو را زیر سؤال میبرم».
در آن دوران سلطان مکانی داشت که در آن درندگان بودند، آن مکان برای انتقام گرفتن از مفسدان و مجرمان بود، امام رضا(علیه السلام) آن زن را نزد سلطان حاضر کرد و فرمود« این زن دروغگوست و بر علی(علیه السلام) و فاطمه(سلام الله علیها) دروغ میبندد و از نسل این دو نیست، اگر این زن راست گفته و پاره تن فاطمه(سلام الله علیها) و علی(علیه السلام) باشد، بدنش بر درندگان حرام است، پس او را در میان درندگان بیندازید، اگر راستگو باشد، درندگان به وی نزدیک نمیشوند و اگر دروغگو باشد، وی را می درند»، وقتی که زن کذاب این سخن را شنید، پیش دستی کرد و به امام(علیه السلام) گفت«اگر راست میگویی، خود تو داخل این گودال شو».
امام(علیه السلام) نیز بی هیچ سخنی وارد گودال شد، مردم و سلطان از بالا نظاره گر این جریان بودند، زمانی که امام(علیه السلام) وارد گودال شد، گویا درندگان رام شدند و یک یک نزد امام(علیه السلام) آمدند و دم های خودشان را به نشانه تسلیم در برابر امام(علیه السلام) به زمین گذاشتند و دست و پا و صورت امام(علیه السلام) را بوسیدند، امام(علیه السلام) از آن جا بیرون آمد و سلطان دستور داد تا زن را داخل گودال بیندازند، زن امتناع کرد، سلطان دستور داد تا وی را داخل گودال بیندازند و طعمه درندگان شود.
مسعودی همان گونه که در«مروج الذهب، ج۴، ص۸۶» آمده، معتقد است: این قضیه برای امام هادی(علیه السلام) اتفاق افتاده است، با این حال این واقعه به تعبیر اهل سنت در«الفرج بعد الشده، ج۴، ص۱۷۲» خبر مشهور نزد شیعه است.
بزرگان اهل سنت از جمله ابن حجر هیثمی در«الصواعق المحرقه، ص۲۰۵»، این قضیه را از بعضی حفاظ اهل سنت نقل کرده است و ابو علی عمر بن یحیی علوی نیز در«الفرج بعد الشده، ج۴، ص۱۷۳» این جریان را قطعی دانسته و نقل آن از طریق اهل سنت را تأیید کرده است.
البته با توجه به بعضی قرائن ممکن است گفته شود این جریان دو مرتبه(هم در زمان امام رضا(علیه السلام) و هم در زمان امام هادی(علیه السلام) اتفاق افتاده است
پیش گویی چگونگی شهادت امام رضا(علیه السلام) توسط خود ایشان در کتاب های«الفصول المهمه، ص۲۶۱؛ نورالابصار، ص۲۴۴؛ مطالب السؤول، ص۳۰۰» که ازمنابع اهل تسنن است این گونه آمده است:
زمانی که مأمون به سبب بیماری نتوانست نماز عید را بخواند، از امام رضا(علیه السلام) درخواست کرد تا نماز را اقامه کند، امام(علیه السلام) در حالی که پیراهن کوتاه سفید و عمامه سفید پوشیده و در دستش عصا بود، روانه نماز شد و در میان راه با صدای بلند می فرمود:«السلام علی ابوی آدم و نوح، السلام علی ابوی ابراهیم و اسماعیل، السلام علی ابوی محمد(صلی الله علیه واله) و علی(علیه السلام)، السلام علی عباد الله الصالحین»، مردم به طرف امام(علیه السلام) هجوم می آوردند و دست ایشان را میبوسیدند و از ایشان تجلیل میکردند.
در این هنگام به خلیفه خبر رسید که اگر این وضعیت ادامه یابد، خلافت از دست تو خارج میشود، مأمون خود را به سرعت به امام(علیه السلام) رسانید و نگذاشت امام(علیه السلام) نماز را بخواند، آن گاه امام(علیه السلام) مطالبی مهم به هرثمه بن اعین، که از خادمان مأمون، اما محب اهل بیت و در خدمت امام رضا(علیه السلام) بود، فرمود.
هرثمه میگوید: روزی سرورم ابوالحسن رضا(علیه السلام) مرا طلبید و فرمود«ای هرثمه! می خواهم تو را از مطلبی آگاه سازم که باید نزد تو پنهان بماند و تا زمانی که زنده هستم، آن را برای کسی فاش نکنی، اگر فاش کنی، من دشمن تو پیش خدا خواهم بود»، هرثمه گفت«قسم خوردم که تا او زنده است، سخنی نگویم».
امام(علیه السلام) فرمود: ای هرثمه! سفر آخرت و ملحق شدنم به جدم و پدرانم نزدیک شده، همانا من بر اثر خوردن انگور و انار مسموم از دنیا خواهم رفت، خلیفه می خواهد قبر مرا پشت قبر پدرش هارون الرشید قرار دهد، اما خداوند نمیگذارد و زمین اجازه چنین کاری را نمی دهد و هر چه بکوشند تا زمین را حفر کنند(و مرا پشت قبر هارون دفن کنند)، نمی توانند و این مطلب را بعد خواهی دید، ای هرثمه! همانا محل دفن من در فلان جهت است، پس بعد از وفات و تجهیز من برای دفن، مأمون را از این مسائلی که گفتم، آگاه کن تا مرا بیشتر بشناسد و به مأمون بگو که هر گاه مرا در تابوت گذاشتند و آماده نماز کردند، کسی بر من نماز نخواند؛ تا این که عرب ناشناسی به سرعت از صحرا به طرف جنازه من دوید و در حالی که گرد و غبار سفر بر چهره دارد و مرکبش ناله می زند، بر جنازه من نماز می خواند، شما نیز با او به نماز بایستید و پس از نماز مرا در مکانی که مشخص کرده ام، دفن کنید، ای هرثمه! وای بر تو که این مطالب را قبل از وفاتم به کسی بگویی.
هرثمه میگوید: مدتی نگذشت که تمامی این جریانات اتفاق افتاد و(امام رضا(علیه السلام) نزد خلیفه انگور و انار مسموم خورد و از دنیا رفت.
باز هرثمه میگوید: طبق فرمایش امام رضا(علیه السلام) (که فرمود بعد از وفات و تجهیز جنازه ام این مطالب را به مأمون بگو) بر مأمون وارد شده، دیدم که وی در فراق امام رضا(علیه السلام) دستمال در دست دارد و گریه میکند، به وی گفتم«ای خلیفه! اجازه می دهید مطلبی را بگویم؟» مأمون اجازه سخن گفتن داد، گفتم«(امام رضا(علیه السلام) سرّی را در دوران حیاتش به من فرمود و از من عهد گرفت که آن را تا هنگامیکه زنده است، برای کسی بازگو نکنم»، آن گاه قضیه را برای مأمون تعریف کردم، وقتی که مأمون از این قضیه خبردار شد، شگفت زده شد و سپس دستور داد جنازه امام تجهیز و آماده شود و همراه وی آماده خواندن نماز بر ایشان شدیم، در این هنگام فردی ناشناس با همان مشخصاتی که امام(علیه السلام) گفته بود، از طرف صحرا به سمت جنازه مطهر آمد و با هیچ کس صحبتی نکرد و بر امام(علیه السلام) نماز خواند و مردم نیز با وی نماز خواندند، خلیفه دستور داد که وی را شناسایی کنند و نزد وی بیاورند، اما اثری از وی و شتر او نبود، سپس خلیفه دستور داد پشت قبر هارون الرشید قبری حفر کنند، هرثمه به خلیفه گفت«آیا شما را به سخنان علی بن موسی الرضا(علیه السلام) آگاه نساختم؟»، مأمون گفت«می خواهم ببینم سخن وی راست است یا خیر».
در این هنگام نتوانستند قبر را حفر کنند و گویا زمین از صخره سخت تر شده بود؛ به گونه ای که تعجب حاضران را برانگیخت، مأمون به صدق سخن علی بن موسی الرضا(علیه السلام) پی برد و به من گفت: مکانی را که علی بن موسی الرضا(علیه السلام) از آن خبر داده، به من نشان بده، محل را به وی نشان دادم و همین که خاک را کنار زدیم، قبرهای طبقه بندی شده و آماده را دیدیم، با همان مشخصاتی که علی بن موسی الرضا(علیه السلام) فرموده بود.
زمانی که مأمون این وضعیت را دید، بسیار شگفت زده شد، ناگهان آب به اعماق زمین فرو رفت و آن مکان خشکید، سپس امام(علیه السلام) را داخل قبر گذاشتیم و خاک روی آن ریختیم.
بعد از این جریان خلیفه همیشه از چیزی که دیده و از من شنیده بود، با شگفتی یاد میکرد و تأسف و حسرت می خورد و هر گاه با وی خلوت میکردم، از من تقاضا میکرد تا قضیه را تعریف کنم و با تأسف میگفت:«انا لله و انا الیه راجعون».