بزنطی میگوید: من از کسانی بودم که به امامت موسی بن جعفر(ع) اعتقاد داشتم؛ ولی درباره امامت حضرت رضا(ع) در حال تردید بودم. نامهای به حضرت نوشتم و از چند مسئله سؤال کردم؛ ولی مهمترین مسئلهای را که در نظر داشتم بپرسم، از یادداشت آن غفلت نمودم. جواب همه آن مسائل آمد و در آخر نامه اضافه فرموده بودند که مهمترین مسئله خود را فراموش کرده بودی. من به امامت آن مولا معتقد شدم. بعد خدمت امام(ع) رسیدم و عرض کردم:…
بزنطی میگوید: من از کسانی بودم که به امامت موسی بن جعفر(ع) اعتقاد داشتم؛ ولی درباره امامت حضرت رضا(ع) در حال تردید بودم. نامهای به حضرت نوشتم و از چند مسئله سؤال کردم؛ ولی مهمترین مسئلهای را که در نظر داشتم بپرسم، از یادداشت آن غفلت نمودم. جواب همه آن مسائل آمد و در آخر نامه اضافه فرموده بودند که مهمترین مسئله خود را فراموش کرده بودی. من به امامت آن مولا معتقد شدم. بعد خدمت امام(ع) رسیدم و عرض کردم: مایلم مواقعی را که از طرف دشمنان برایم خطری نیست راهنمایی بفرمایید تا به منزل شما بیایم. یک روز نزدیک غروب امام(ع) مرکب سوار خود را برایم فرستاد و من به حضورش رسیدم. نماز مغرب و عشاء را با ایشان خواندم و بدون اینکه من تقاضا کنم شروع نمودند از مشکلات و مسائل یک به یک پرده برداشتن و من یادداشت کردم. مدّتی از شب گذشت. در این موقع امام(ع) رو به غلام نمود و فرمود: «همان رختخوابی که خودم میخوابم بیاور تا بزنطی در آن بخوابد.» از دلم گذشت که کسی در دنیا مانند من نیست. امام(ع) وسیله خود را برایم فرستاد و خدمتش رسیدم و پهلویم نشست. سپس این همه دربارهام لطف نمود. امام فرمود: «احمد! مبادا افتخار کنی بر دوستان خود به واسطه این کار، صعصعـ[ بن صوحان مریض شد، امیرالمؤمنین(ع) به عیادتش رفت، خیلی نسبت به او لطف نمود. دست مبارکش را بر پیشانیاش گذاشت. وقتی میخواست حرکت کند فرمود: صعصعه مبادا بر دوستان خود به واسطه این کار من افتخار کنی «من این کارها را که انجام دادم از این جهت است که وظیفه خود میدانم.»
امام طبق سیره الهی به نحو احسن از مهمان پذیرایی نمود و هنگامیکه دید فکر منحرفکنندهای به ذهن بزنطی آمد، به او هشدار داد که درباره کار من بر دیگران مباهات نکنی؛ زیرا امام وظیفه دینی خود را انجام داده است.ژ
٭ ٭ ٭
موسی بن سیّار میگوید:
با حضرت رضا(ع) بودم. نزدیک دیوارهای طوس ناله و گریهای شنیدم، جستوجو کردم تا علّت را دریابم. چشمم به جنازهای افتاد که میآوردند. در همین موقع حضرت رضا(ع) از اسبش پیاده شد و به طرف جنازه آمد، آن را بلند نمود و چنان به جنازه چسبیده بود، مثل بچّهای که به مادرش میچسبد. آنگاه رو به من نمود و فرمود: «هر کسی جنازه یکی از دوستان ما را تشییع نماید، از گناه پاک میشود. مثل روزی که از مادر متولّد شده است.» بالأخره جنازه را کنار قبر گذاشتند، امام(ع) مردم را یک طرف کرد تا میّت را مشاهده نمود. دست خود را بر سینهاش گذاشت و فرمود: «فلانی به تو بشارت بهشت میدهم. دیگر بعد از این ناراحتی نخواهی داشت.»
عرض کردم: فدایت شوم! مگر این مرد را میشناسی؟ اینجا سرزمینی است که تاکنون در آن گام ننهادهای. فرمود: موسی! مگر نمیدانی اعمال شیعیان هر صبح و شام بر ما عرضه میشود: «اگر کوتاهی در اعمال کرده باشد از خداوند درخواست میکنم بگذرد، از او و چنانچه کار نیکی انجام داده باشد درخواست پاداش برای او مینمایم.»
منبع:
ماهنامه زائر، سال پانزدهم، شماره یازدهم، ش ۱۷۰.