مروان بن حکم (۱) نامه ی یزید را در دستش می فشرد و در حال راه رفتن در مقابل تختش، گهگاهی نگاهی تند و تیز به حسین بن علی (علیه السلام)، می انداخت. در این بین، نگاه حاضران کاخ حاکم مدینه، بین مروان و امام در حرکت بود.
ناگهان مروان، نامه ی یزید را که گفته بود از حسین بن علی (ع)، بیعت بگیرد، با خشم به دیوار مقابلش پرتاب کرد و انگشتش را به سمت امام گرداند و با پرخاش گفت: «اگر نسبتى با فاطمه، دختر رسول خدا نمى داشتید، چگونه و با چه چیزی بر ما بنى امیّه افتخار مى کردید؟»
حسین بن علی (ع)، به سرعت از جا برخاست و با دو انگشت شست و اشاره، گلوی مروان را فشار داد. مروان که زیر فشار دست امام دست و پا می زد، خواست دست او را از گلویش جدا کند که امام، عمامه اش را دور گردنش پیچید. حاضران انگشت به دهان مانده بودند و وقتی مروان به خر خر افتاد و چشمهایش سیاهی رفت، امام، با نفرت او را روی زمین رها کرد و رو به حاضران فرمود:
«اى جماعت! شما را به خدا سوگند مى دهم که اگر راست مى گویم، مرا تصدیق کنید: آیا شما در روى زمین نزد رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله)، شخصى محبوب تر از من و برادرم مى شناسید؟ و آیا بر روى کره زمین جز من و برادرم، کسى دیگر را به فرزندى دختر رسول اللّه (ص) مى شناسید؟»
حاضران گفتند: «نه! کسی را جز شما نمیشناسیم»
سپس امام فرمود: « و همانا من نیز در تمام زمین، هیچ ملعونِ فرزند ملعونى را نمى شناسم، جز مروان و پدرش را، که رانده و تبعید شده رسول خدا (ص) و نیز مورد خشم و غضب خداوند بوده و هستند.»
آن گاه خطاب به مروان کرد و فرمود: «سوگند به خدا، که تو و پدرت دشمن ترین افراد براى خدا و رسولش و اهل بیت او هستید.» (۲)
پی نوشت:
۱. ابن ابی العاص ابن امیه بن عبد مناف مکنی به ابوعبدالملک و سرسلسله بنیمروان بود. در سال دوم هجرت در مکه متولد شد و در طائف پرورش یافت. پدرش حکم بن ابی العاص از استهزاکنندگان رسول خدا و مطرود آن حضرت بود. (به نقل از دانشنامه ی آنلاین رشد)
۲. الإحتجاج / ترجمه جعفرى، ج۲، ص: ۹۵؛ با استفاده از نرم افزار جامع الاحادیث ۵/۳؛ تولید موسسه نور