«النصرة» پس از پیروزی «ارتش آزاد» را نابود می‌کند

عضو جبهه النصره شاخه القاعده در سوریه ضمن اعتراف به عملیات انتحاری، بیعت کردن با فرماندهان القاعده، شست‌وشوی مغزی افراد جذب شده تأکید کرد که جبهه النصره بعد از رسیدن به هدف خود «ارتش آزاد» را از بین خواهد برد.

به گزارش موعود به نقل از فارس، برخی بازیگران منطقه‌ای از بدو تحولات سوریه سعی کردند با اعزام تروریست‌ها سوریه را ناامن کنند و در این وسط با قربانی کردن مردم و ایجاد رعب و وحشت، آنها را علیه نظام و شخص بشار اسد تحریک کنند.
این تروریست‌ها با ملیت‌های مختلف اردنی، مصری، لیبیایی، سعودی، نیروهای افراطی و تندرو و بخش اعظمی از القاعده هستند که در نقاط مختلف سوریه اقدام به بمب‌گذاری و همچنین ترور شخصیت‌های برجسته دولتی و مردمی‌کرده‌اند.

در جریان عملیات نیروهای امنیتی و حفظ امنیت سوریه بسیاری از این تروریست‌ها بازداشت شدند و برخی از آنها نیز در بازجویی‌های خود به اقدامات خرابکارانه اعتراف کردند. 

***آنچه در ذیل می‌آید متن کامل مصاحبه با تروریست «محمد امین عبدالله» از گروهک تروریستی جبهه النصره وابسته به القاعده است***

اسم من محمد امین عبدالله است و متولد سال ۱۹۸۶ از منطقه المصیره در دیرالزور هستم، دانشجوی سال چهارم پزشکی در دانشگاه دمشق هستم. در ابتدا علت ورود من به این گروهک شخصی بود به نام «یوسف الهجر» که دانشجوی پزشکی و از اهالی منطقه «شحیل» در دیر الزور بود.

 

یکی از همکلاسی‌هایم مرا به گروهک النصره بُرد و با کتاب‌های عقدیتی شیوخ سفلی آشنا کرد

من در سال های ابتدایی تحصیلم در دانشگاه دچار برخی مشکلات روحی شده بودم که باعث تاخیر من در دانشکده شده بود، به روانشناس و روانپزشک هایی مراجعه کردم. به من توصیه کرد که به سایت‌های دینی مراجعه کنم، سایت‌های دینی و خواندن قرآن. این نقطه شروع بود، این درب ورودی بود که از طریق دین باز شده بود.

به سایت‌های دینی مراجعه کردم، من را به سمت استفاده از سایت‌های دینی سوق داد و در کنار درمان پزشکی به این سایت‌ها مراجعه می‌کردم و حال من بهتر شد و با من رفت و آمد داشت، کم کم آمدنش نزد من زیاد شد، جدای از اینکه همکلاسی من بود زیاد پیش من می‌آمد، اول آمدنش پیش من کم بود اما وقتی دید برای من کاری انجام داده، زیاد پیش من می آمد و نشریه‌هایی از عملیات‌های در حال اجرا در کشورهایی مثل عراق و افغانستان و مجلاتی از دیگر کشورها که این تشکیلات در آن وجود داشت، برای من می آورد.

تا اینکه مشکلات سوریه شروع شد، با من تماس گرفت و من را به خانه اش دعوت کرد. یعنی رابطه به صورت تدریجی شروع شد، ابتدا کتاب‌هایی را برایم می‌آورد که از عقاید صحبت می‌کرد، اما اغلب آنها از مشایخ سعودی بودند، از عربستان سعودی و کویت که اسم‌های آنها را دقیقاً به خاطر نمی‌آورم. بعد از آن کتاب‌هایی برای من می‌آورد که تعصب در آن واضح بود و کم‌کم این رویه سرعت پیدا کرد و با این خصوصیاتش بین بچه ها نفوذ می‌کرد.

با آغاز تحولات سوریه قرار شد که فعالیت‌هایمان را از مسجد شروع کنیم

وقتی این وقایع در سوریه آغاز شد، بخاطر می‌آورم که شروع به رفت و آمد با من کرد، یعنی با من صحبت می‌کرد و می‌گفت که ما هم باید نقشی داشته باشیم، ما هم باید در رخدادها فعالیت داشته باشیم، آن موقع اتفاق‌های سوریه هنوز بین مردم رایج نشده بود. یادم می‌آید که یکبار من را به خانه‌اش دعوت کرد و گفت که بچه‌ها در منزل او هستند، بچه‌های دانشگاه، به خصوص بچه‌های رشته پزشکی و می‌گفت که ما هم باید فعالیت داشته باشیم، باید فعال باشیم و اول پرچم را برداریم.

 

یوسف الهجر از رهبران هماهنگ کننده گروهک النصره در سوریه

مثلا پیشنهادش این بود مثلاً دانشجوهای دیرالزور باید در وقایع دیر الزور شرکت داشته باشند، مثلا فکرش این بود بیشتر در یک مسجد یا در یک جا جمع شویم طوری که در هر مسجد پنج جوان از ما باشد و یک نفر شروع به سخنرانی کند و درباره اوضاع و مصیبت سخنرانی کند، و دو سه کلمه که گفت شروع به تکبیر گفتن کند، و بقیه در یک جای مسجد با هم جمع نشوند و آن ها هم شروع به تکبیر گفتن کنند و با آنها تعداد زیادی از مردم بیرون می آمدند، یعنی خروج از چند مسجد که در یک جا همدیگر را ملاقات می‌کردند.

افرادی از القاعده وارد سوریه شدند تا فعالیت کنند

به صورت مستقیم با من شروع به صحبت کرد که که وضعیت سوریه دیگه تحمل فعالیت‌های مردمی ندارد و لازم است که عملیات مسلحانه در کشور انجام شود، بعد از مدتی دوباره همین صحبت را شروع کرد و گفت که کسانی از خارج سوریه با اینجا می آیند تا به ما کمک کنند، مسلمان‌هایی از عراق، و اینجا بود که متوجه شدم که افرادی از سازمان القاعده به کشور وارد شده‌اند تا در سوریه فعالیت کنند.

بعد از این ماجرا و شروع کرد به من بگوید که تو هم باید نقشی داشته باشی، حتی اگر نقش تو زیاد نباشد باز هم اشتباه نیست و شروع کرد برای من احادیثی بیاورد مثل اینکه از کار بزرگ چیزی را کوچک نشمارید، هر کاری که انجام بدهی خوب است پس کوتاهی نکن.

و من بهش گفتم من از عملیات مسلحانه چیزی نمی‌دانم و تجربه‌ای ندارم و نه چیزی، گفت اشکال ندارد نقش تو پزشکی است و نمی‌دانم از این حرف‌ها، گفتم من هم هنوز دانشجوی سال چهار پزشکی هستم و تجربه پزشکی ندارم، گفت هر چه بشود ماشاءالله تو در اینجا صاحب منزل هستی، و مثلا پیش شما ساکن می‌شوند. شما که مشکل ندارید می روید برای ما خانه اجاره می‌کنید، ماشین اجاره می‌کنید و ماشین فقط برای نقل و انتقال است و خانه فقط برای ساکن شدن است.

مرا مجبور کردند تا برای آنها ماشین و منزل اجاره کنم

بعد از مدتی یک نفر عراقی آمد که نام او فیصل بود به او ابو محمد می‌گفتند و سنش ۳۴ یا ۳۵ سال بود، در ابتدا از دلیل آمدنش گفت که ما از عراق آمده‌ایم تا به شما کمک کنیم و شما را یاری بدهیم، ما قتل‌هایی را که انجام می‌شود دیدیم و کشت و کشتاری که اینجا انجام می‌شود دیدیم، و مصیبت‌هایی را که با آن مواجه هستید دیدیم و آمدیم تا به شما کمک کنیم و اینچنین حرف‌هایی می‌زد. بعد گفت اگر ممکن باشد ما می خواهیم به اسم تو یک ماشین اجاره کنیم.

من هم طوری که به یاد دارم به مدت یک ماه ماشینی اجاره کردم و البته به من قول دادند که این ماشین فقط برای رفت و آمد است و چیزی با آن حمل نمی‌کنند و فقط در داخل دمشق حرکت کند. حتی بیرون از شام نخواهد رفت. بعد از مدتی یوسف شروع کرد که عراقی‌های بیشتری را بیاورد، می آورد که پیش من بمانند، من خانه اجاره کرده بودم یعنی من بخاطر آنها در فشار و اضطرار افتادم. گفت به بخاطر مسائل امنیتی اجازه بده آنها در خانه بمانند.

گفتند اگر می‌خواهی اجر کارهایت بگیری، باید بیعت کنی و زیر یک پرچم باشی

و به من گفت که این کار شما اجری ندارد مگر با بیعت کردن، یعنی نمی‌شود قتلی انجام بشود مگر اینکه تحت لوای یک پرچم باشد و پرچم نیاز به امیر دارد و امیر نیاز به بیعت کردن دارد. می‌گفت که این تنها بخاطر اجر است و برای من دلایلی می‌آورد، یعنی اگر اجر می‌خواهی باید تحت لوای پرچم بکشی، باید زیر پرچم باشی، یعنی اگر تحت لوای پرچم نباشی همه این کار تو بی ارزش است، اثری ندارد، اجری ندارد .

بنابراین از او سوال کردم که این بیعت چیست، گفت، دستت را در دست فرد دیگری می‌گذاری، او می داند چطور بیعت بسته می‌شود، گفت نمی‌خواهم با من بیعت کنی، و آن عراقی را برای من آورد. صیغه بیعت این بود: بیعت می‌کنم در آنچه که به آن راغب هستم یا اکراه دارم گوش بدهم و اطاعت کنم و با کسانی که در این کار خبره هستند جر و بحث نکنم، مگر اینکه کفری از او ببینم. مثلا مثل مصعب العراقی، مثلا طوری که به یاد می آورم، مثلا کسانی بودند که می آمدند و دو سه ساعت می ماندند و بر می‌گشتند، یا شب می ماندند و بعد مسافرت می‌کردند. و یعنی وقت نشد تا من اختلاطی داشته باشم و چیزی بفهمم.

گروهک النصره واقعاً از طرف القاعده سازماندهی شده است

اما چیزی را که به صورت واضح متوجه آن شدم این بود که جبهه النصره واقعاً سازماندهی شده از طرف القاعده است و منظور آنها از کلمه پرچم رهبر همان مشایخ هستند، طوری که می‌گویند اسامه بن لادن، ایمن الظواهری یا ابومصعب الزرقاوی، این اسم‌ها را زیاد نام می‌بردند، از آنها مدح می‌کردند، این چیزی بود که غیر طبیعی بود.

مثلا می‌گفتند شیخ اسامه بن‌لادن می‌گفت شیخ ایمن ظواهری، یا ابو مصعب زرقاوی اینطور گفته است و درباره این افراد زیاد صحبت می‌کردند و به طور واضح می‌شد فهمید که بین اینها ارتباطی وجود دارد، یعنی اینکه اینها سازماندهی شده از طرف القاعده هستند.

ابو احمد تقریبا روز سه شنبه پیش من آمد، یعنی قبل از پنج شنبه ای که بمب گذاری انجام شد، از من خواست که با او به مزرعه بروم، گفت که کاری هست، یعنی در همان وقت چطور دامی درست کنیم و بچه ها یاد بگیرند، با او بیرون رفتم، رفت از خیابان یرموک صبحانه گرفت، و راه افتادیم و از منطقه عقربه به سمت اتوبان فرودگاه رفت، پشت سر ما یک ماشین ایستاد، یک ماشین بزرگ، یک کامیون بزرگ، دو نفر از آن پیاده شدند، یکی از آنها یک مرد عراقی بود بنام علاوی و نفر دوم به نام ابو أنس. ماشینی که پشت سر ما بود چادر دار بود، و پشت سر ما راه افتاد.

به مزرعه رفتیم، که تقریبا بعد از منطقه ملیحه بود، وقتی وارد مزرعه شدیم کیسه‌های کود شیمیایی و آسیاب، دو تا آسیاب، یک آسیاب کوچک و یک آسیاب بزرگ و موتور برق و لوازم آهنگری و یک نفر آهنگر و استوانه‌های بزرگ که طول هر استوانه‌ای تقریبا سه متر بود و کمی عریض بود و قیف‌هایی که داخل استوانه‌ها قرار می‌گرفت دیدم. دو نفر عراقی هم بودند، مروان، مسئول ساختن بمب، همه کارهای ساخت بمب در سوریه را او انجام می‌داد، یعنی مثلا سرکرده، یعنی هر انفجاری که در سوریه اتفاق افتاده است کار او بود. و ابو ایمن و ابوزید.

چگونگی ساخت بمب‌های دست‌ساز و خودروهای بمب‌گذاری شده

البته ابو ایمن هم عراقی بود و ابو زید شامی‌بود و سنش کم بود، مثلا سنش کمتر از بیست سال بود و یک نفر آهنگر به نام ابو علی که سنش ۳۵ سال بود و ابو فهد که با کامیون بزرگ آمده بود که داخل آن کود شیمیایی بود، و برادر ابو فهد یعنی ابو همام هم که خودش را منفجر کرد آنجا بود، و جوانی هم بود که جسم ریزی داشت و نام او ابو مصعب و تبعه‌ اردن بود، که او هم خودش را منفجر کرد، او را آماده کرده بودند تا عملیات انتحاری انجام دهد.

و ابو نور که من را با ماشین آورده بود و گفت که کسی نیست و می‌خواهند به آنها کمک کنی و همزمان یاد بگیری. پیاده شدند و عراقی‌ها بیشترین فعالیت را داشتند و بیشترین کارها را انجام می دادند، ما را از ماشین پیاده کردند و شروع کردند که کودهای شیمیایی را با گازوئیل و یک چیز خاکستری با هم مخلوط کنند، این‌ها را با هم مخلوط می‌کردند و ما به آنها کمک می‌کردیم، بعدا این مواد را داخل استوانه های بزرگ گذاشتند، استوانه های بزرگی که طول آن تقریبا سه متر بود و عریض هم بود، و این استوانه ها را از ته آنها با آهن جوش داده بودند و بسته بود.

بعد از اینکه کیسه را پر می‌کردند، با یک دسته چوبی آن را می‌زدند تا این ماده خوب فشرده شود و بعد آن را داخل استوانه‌ها می‌گذاشتند و درب آن را می‌بستند. موادی که داخل هر استوانه بود، حدود ۲۰۰ کیلو می‌شد. عراقی ها بیشترین کار را می‌کردند. ابو نور که من را آورده بود کمی‌کار کرد و رفت. بعد از ظهر یاسر را آورد، یاسر مدیر کل بود و او را آورده بودند تا یاد بگیرد.

عکس گرفتن از عامل انتحاری قبل از عملیات

با خودش ناهار آورده بود. بعد از آن دوباره شروع کردند کمک کنند، شروع کردند که کار کنند. روز دوم ابو نور آمد، ابو نور همان ابو احمد بود، یعنی برای خودش یک اسم جهادی گذاشته بود، اسم او محمد کمال‌الدین بود و از منطقه سرغایا بود. شروع به کار کردند و کسی نماند لذا زحمت کار بیشتر شد و تلاش در کار بیشتر شده بود، یعنی آسیاب می‌کردند، مخلوط می‌کردند، یعنی مخلوط می‌کردیم، پر می‌کردیم، تا تقریبا ساعت ۱۲ شب، تا بیست دقیقه مانده به ساعت ۱۲.

کار تمام شد و ما ماندیم تا ماشین‌ها برسند و این استوانه ها را داخل ماشین ها بگذاریم، ساعت ۲ شب ابو احمد و ابوالعز ماشینی را دزدیدند، ماشین زباله، و این ماشین زباله بزرگ را به مزرعه آوردند و ابوفهد برادر کسی که خودش را منفجر کرده بود، یک ماشین پژو آورد، ماشین پهنی از عقب، یک جرثقیل آوردند و شروع کردند که استوانه‌ها را بار بزنند، در داخل ماشین کوچک سه استوانه گذاشتند و بقیه را در ماشین بزرگ، در ماشین بزرگ تقریبا بیشتر از ۵ تن مواد جاسازی کردند.

مروان دو نفری را که قصد عملیات انتحاری داشتند را به داخل مزرعه برد و از آنها عکس گرفت، در ساعت هفت صبح با این دو نفر خداحافظی کردند و ماشین کوچک را آن مرد اردنی سوار شد و کامیون را ابو همام که فلسطینی هم بود، فلسطینی که مهاجرت کرده بود برادر ابو فهد. در ماشین یک دکمه انفجار دستی گذاشتند و همزمان یک دکمه انفجار راه دور هم گذاشته بودند، تا اگر ترسیدند یا نخواستند این کار را انجام دهند، یعنی مروان از راه دور این انفجار را انجام دهد. یعنی عملیات لازم بود که انجام شود.

مروان سوار یک دستگاه ماشین ریو مشکی رنگ شد، ما قبل از آنها حرکت کردیم و آنها با فاصله سه ماشین پشت سر ما بودند. در خانه نشستم و بعد از ربع ساعت، یعنی بعد از ربع ساعت خانه به شدت لرزید و حتی حس کردم شیشه ها شکست، یعنی صدایی شنیدم که شیشه ترک خورد. فهمیدم این همان کاری بود که آنها انجام دادند، جلوی چشم هایم داشتند انجام می دادند. اما مکان آن را نمی دانستم چون از نظر امنیتی یعنی تا کسی نداند که انفجار کجا قرار است اتفاق بیافتد، اما گفته بودند که این عملیات قرار است در شام انجام شود.

پشیمان بودم از اینکه به عملیات بمب‌گذاری کمک کرده بودم

بعد از نیم ساعت تلویزیون تصاویری را نشان داد، چیزی که مو بر بدن آدم راست می‌کرد، بخاطر اتفاقی که افتاده بود، احساس پشیمانی و ندامت و ناراحتی کردم چرا که من هم کمک کردم، بعد از یک ساعت تقریبا ساعت ۹ مروان آمد پیش من، من فهمیدم که این کاری بود که آنها انجام داده بودند، و شروع کرد که یادآوری کند که دیدی چطور شد، دید که من ناراحتم، حالم گرفته است از این مساله، یک زخمی از آنها هم در خانه من بود، در خانه من نگهش داشتند، حتی او هم کمی از این مساله ناراحت بود. عموی من هم که برای درمان به دمشق آمده بود ناراحت شد و کسی نمی‌دانست مسبب این امر چه کسی بوده است.

و مروان درخواست صبحانه کرد، بعد از صبحانه گفت که این کار ما بود، با تمام صراحت گفت که این کار ما بود. ولی در همان وقت این عملی بود که در آن جان‌های بیگناهی از بین رفت و این باعث خجالت بود که آدم در آن شریک باشد چه برسد به اینکه تو کمک کننده اصلی باشی، یکی مثل مروان مسؤول انفجار بود و احساس کردم من را به مزرعه بردند و این به این معنی است که تو در این فضا هستی.

یعنی حقیقتاً تو از ما شدی و یعنی هر چیزی که اینجا از تو بخواهیم کلمه نه وجود ندارد، تو هم شرکت کننده شدی، و احساس کردم که این علت اصلی بردن من به مزرعه بود. همه صحبت آنها این بود که کار شما پزشکی است و شما مسئول پزشکی هستی.

جبهه النصره ارتباط مستقیمی‌با اعضای القاعده در عراق، اردن و لبنان دارد

چیزی که واضح است جبهه النصره، اکثر افراد در میدان این جبهه و کسانی که در آن فعالیت دارند، عراقی‌ الاصل هستند، مردمی از کشورهای دیگر و ارتباط مستقیمی‌با سازمان القاعده دارند، و این دلیل ارتباط انشعاب این جبهه با کشورهای همسایه بود. ارتباط مستقیمی‌با عراق، ارتباط با اردن، ارتباط با کسانی که در لبنان هستند دارد، یعنی جبهه النصره فقط برای سوریه‌ای ها نیست، یعنی می توان گفت مانند یک اداره کار می‌کنند.

جبهه النصره در تمام استانهای سوریه وجود دارد و کارهای آن مشخص است، مثلا کارهای انفجار مثل انفجاری که در منطقه خان الشیح اتفاق افتاد، انفجار اتوبوس‌های سرویس در منطقه صبوره و صحنایا، انفجاری که در خیابان توجیه منطقه کفرسوسه اتفاق افتاد، اولین و دومین انفجارات منطقه المیدان، انفجارات منطقه قصاع و الجمارک و این انفجاری که اخیراً رخ داد، انفجار در منطقه القزاز. همه این حوادث کار جبهه النصره است که از طرف سازمان القاعده سازماندهی می‌شود و وای بر چیزهایی که پنهان است.

جبهه النصره به محض اینکه به اهدافش برسد، ارتش آزاد را از بین می‌برد

جبهه النصره با تمام کسانی که در میدان هستند همکاری می‌کند، مثل ارتش آزاد، با ارتش آزاد همکاری می‌کند، اما جبهه النصره در نظر نمی‌گیرد که ارتش آزاد زیر پرچم خودش می جنگد، ولی رابطه با ارتش آزاد بسته به منافعش است، یعنی اینکه جبهه النصره با ارتش آزاد کار می‌کند و با ارتش آزاد هماهنگ می‌شود اما سیطره از آن جبهه النصره است، یعنی به محض اینکه به مصالح خود دست یافتند آماده هستند تا ارتش آزاد را از بین ببرند، یعنی با روش‌های آنان مخالفند. از ارتش آزاد به عنوان یک وسیله استفاده می‌کنند، یک وسیله کمک کننده، نه بیشتر و نه کمتر.

آنها فکری وسیع‌تر از این دارند، جهت گیری فکر آنها اسلامی است مستقل، و جبهه النصره از ارتش آزاد بعنوان یک مرحله آنی استفاده می‌کند، بعنوان یک مرحله نه بیشتر و نه کمتر، و آماده هستند تا آنها را نابود کنند. غیر ممکن است که اسلام چنین چیزی را بپذیرد، این فکر نهایتا اسلامی نیست، فکر اسلامی‌با راهنمایی‌هایی ساده بحث و گفتگو می‌کند، مثلا رسول اکرم (ص) هذیفه بن الیمان و سعد بن معاذ را به یمن فرستاد و به آنها گفت : آسان بگیرید و سخت نگیرید بشارت بدهید و خبر بد ندهید.

مدام حوری‌های بهشتی، آیات جهاد و بشارت بعد از مرگ را یادآوری می‌کردند

و این در ابتدای دین اسلام بود وقتی‌که دین قدرت در دست داشت. پیامبر اینگونه وصیت می‌کرد که بشارت بدهیم و آسان بگیریم. این دعوت اسلامی نیست. اسلام از اسمش واضح است. اسلام دین صلح و سلام است ترور و صلح همزمان با هم جمع نمی‌شوند، جمع نمی‌شوند.

در دوره آخر، یوسف الهجر برای من آیات جهادی می آورد، آیات حماسی که در آن حماسه خیلی پر رنگ بود، مثلا برای من یاد آور می‌شد که: اگر کوچ نکنید خداوند به عذاب دردناکى عذابتان داده و گروهى غیر از شما مى آورد، و شما (با تخلف خود) به او ضرر نمى زنید، و آنها که در راه ما (با خلوص نیت) جهاد کنند، قطعا به راه‌های خود هدایتشان خواهیم کرد، خدا از مومنان جان‌ها و مال‌هایشان را خرید، تا بهشت از آنان باشد در راه خدا جنگ می‌کنند چه بکشند چه کشته شوند.

این‌ها آیاتی است که معلوم است معنی آن را تغییر داده‌اند و از معنای حقیقی خود دور شده است، اما همیشه این آیات را یادآوری می‌کرد . همیشه آنها را تکرار می‌کرد تا من فکر ترک کردن جبهه النصره یا فکر دور شدن از آن فضا را نکنم. همیشه حرف می زدند، به خصوص فردی بود به نام ابو هاجر که یک بار ابو عمر او را آورده بود، او را دیدم و روی شانه‌اش می‌زد و می‌گفت که فردا حوری‌های بهشتی را خواهی دید و فردا چه و چه و این طریقه همیشگی صحبت کردنشان بود، این روش آنها بود، اسلوب ترغیب به اینکه این دنیا دار فانی است و اینکه فردا درها برای تو باز می‌شوند، درها را باز می‌کنند و حوری‌های بهشتی را خواهی دید، فردا هر چیزی را که دوست داشتی در بهشت خواهی یافت، و این طریقه همیشگی صحبت کردنشان بود.

شست‌و شوی مغزی افراد برای وادار کردن آنها به هرکاری

با وجود اینکه هیچ بار حس نکردم که یکی از آنها بگوید مثلا یوسف یا مروان که خودشان رهبر می دانند درباره این مساله صحبت کنند که خودش این عمل را اجرا کند. عمل استشهادی را انجام دهد، هیچ دفعه این صحبت را به میان نیاوردند، کار آنها به دام انداختن یک نفر ساده بود. به دام انداختن و پر کردن مغز او بصورت دائم، شستشوی مغزی تا به جایی باز نگردد که آنها نخواهند و از او به روشی که دلشان می خواست استفاده کنند. به حدی که مغز آدم تو دست آنها مانند یک خمیر بشود و جوری که می خواهند از آن بهره ببرند.

تلاش کردم که آنها را ترک کنم اما ترس بر من غلبه کرد، چرا که از طرف آنها مطمئن نبودم، ترس به وجودم راه یافت، ترسیدم که به خانواده ام صدمه‌ای برسانند، یا من را به عنوان خائن در نظر بگیرند و من را از بین ببرند. به فامیل‌هایم صدمه‌ای بزنند و این امر بعید نیست. روش فکر کردن آنها همه احتمال‌ها می دهد . ممکن است که هر کاری بکنند.

همچنین ببینید

لوشاتو

لوکاشنکو: به پریگوژین گفتم که نیروهای واگنر مثل حشره له خواهند شد

رئیس جمهور بلاروس تأکید کرد که به رئیس واگنر در مورد نابودی اعضای گروه هشدار …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *