نیم مالت را به او بده!
ابان بن تغلب گوید:
با امام صادق طواف میکردم. مردی از اصحاب به من برخورد کرد و درخواست کرد همراه او بروم که حاجتی دارد. او به من اشاره کرد و من کراهت داشتم امام صادق را رها کنم و با او بروم. باز در میان طواف به من اشاره کرد و امام صادق او را دید. به من فرمود: ای ابان! این تو را می خواهد؟ گفتم: بله. گفت: او کیست؟ گفتم: مردی از اصحاب ماست. گفت: او مذهب و عقیده ی تو را دارد؟ گفتم: بله. گفت: نزدش برو. گفتم: طواف را بشکنم؟ گفت: بله. گفتم: اگر چه طواف واجب باشد؟ گفت: بله.
ابان گوید: همراه او رفتم و سپس خدمت حضرت رسیدم و پرسیدم: حق مومن را بر مومن به من خبر ده.
گفت: ای ابان، این موضوع را کنار بگذار و طلب مکن.
گفتم: چرا قربانت گردم؟
سپس همواره تکرار کردم و به او اصرار کردم تا گفت: ای ابان! نیمِ مالت را به او می دهی. سپس به من نگریست و چون دید که چه حالی به من دست داد، گفت: ای ابان، مگر نمی دانی که خدای عزوجل کسانی را که دیگران را بر خود ترجیح دادهاند، یاد فرموده [و یوثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصه] گفتم: چرا قربانت.
گفت: آگاه باش که چون تو نیمی از مالت را به او دهی، او را بر خود ترجیح نداده ای، بلکه تو و او برابر شده اید. ترجیح او بر تو زمانی است که از نصف دیگر به او بدهی.
آن چه در دل داری به او بگو
عیسی بن ابی منصور گوید:
من و ابن ابی یعفور و عبدالله بن طلحه خدمت امام صادق بودیم. حضرت بدون پرسش ما، شروع به صحبت کرد و گفت: ای ابن ابی یعفور! رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: شش خصلت است که در هرکس باشد، در برابر خدا و در جانب راست او باشد. ابن ابی یعفور گفت: آن چا چیست قربانت گردم؟ گفت: مرد مسلمان برای برادرش دوست داشته باشد، آن چه را برای عزیزترین خاندانش می خواهد. و ناخوش داشته باشد برای برادرش آن چه را برای عزیزترین خاندانش ناخوش دارد و با او دوستی خالص و صمیمانه داشته باشد.
ابن ابی یعفور گریست و گفت: چگونه با او دوستی خالص داشته باشد؟ گفت: ای پسر ابی یعفور! چون با او به این درجه از دوستی باشد، آن چه در دل دارد برایش توضیح می دهد. پس اگر او مسرور باشد، این هم مسرور میشود و اگر اندوهگین باشد، اندوهگین شود. پس اگر بتواند به او گشایشی دهد، گشایش می دهد وگرنه برایش دعا میکند.
سپس امام صادق گفت: سه چیز از آن شماست و سه چیز از آن ما. و آن شناختن فضیلت ما و گام برداشتن دنبال ما و منتظر عاقبت ما بودن.
پس هرکس چنین باشد، در پیشگاه خدای عزوجل قرار گیرد و کسانی که در درجه ی پایین تر باشند، از نور آن ها پرتو گیرند…
برای خدا به دیدارش برو
امام صادق گوید: رسول خدا گفت:
جبرئیل به من خبر داد که خدای عزوجل فرشته ای را به زمین فرستاد. فرشته راه می رفت تا به در خانه ای رسید که مردی از صاحب خانه، اجازه ی ورود میگرفت. فرشته گفت: با صاحب این خانه چه کار داری؟ گفت: او برادر مسلمان من است که به خاطر خدای تبارک و تعالی دیدارش میکنم. فرشته گفت: جز به این منظور نیامده ای؟ گفت: جز به این منظور نیامده ام.
فرشته گفت: من فرستاده ی خدا به سوی تو هستم. او سلام می رساند و میگوید: بهشت برایت واجب شد.
سپس گفت: خدای عزوجل می فرماید: هر مسلمانی که از مسلمانی دیدار کند، او را دیدار نکرده بلکه مرا دیدار کرده و بهشت به عنوان ثواب بر عهده ی من است.
با او دست بده
امام صادق گوید:
چون دو مومن به هم برخورند و با هم دست بدهند، خدای عزوجل دستش را میان دست آن ها درآورد و به آن که رفیقش را بیش تر دوست دارد، رو آورد. و چون خدای عزوجل به هر دو نفر متوجه شود، [در صورتی که هر دو یکدیگر را به یک اندازه دوست داشته باشند] گناهان آن ها مانند برگ درخت می ریزد.
او را خوشحال کن
امام صادق گوید:
چون خدا مومن را از گورش درآورد، تمثالی با او خارج شود که در جلو او راه رود. و هرگاه مومن یکی از هراس های روز قیامت را ببیند، تمثال به او گوید: نترس و غم مخور. تو را مژده باد به شادی و کرامت خدای عزوجل.
تا در برابر خدای عزوجل بایستد. خدا هم به آسانی از او حساب کشد و به سوی بهشتش فرمان دهد و تمثال در جلوش باشد.
مومن به او گوید: چه خوب کسی بودی تو که از گور همراه من در آمدی و همواره مرا به شادی و کرامت خدا مژده دادی تا آن را دیدم.
سپس گوید: تو کیستی؟
گوید: من آن شادی هستم که در دنیا به برادر مومنت رسانیدی. خدای عزوجل مرا از آن شادی آفرید تا تو را مژده دهم.
آن چه احتیاج دارد، خود بردارد!
امام باقر به سعید بن حسن گفت:
آیا یکی از شما نزد برادرش می آید و دست در کیسه ی او میکند و هرچه احتیاج دارد، بر می دارد و او جلو گیرش نمیشود؟
گفتم: چنین کاری در میان ما سراغ ندارم.
گفت: پس چیزی نیست!
گفتم: پس هلاکت است؟ [یعنی معذب شوند؟]گفت: هنوز عقل های آن مردم کامل نشده است. [و آداب دینی خود را فرا نگرفتهاند.]— اصول کافی، جلد سوم—