حق بیمار

به در خانه که رسیدم قبل از آنکه کلید را توی در بچرخانم، مادر در را به رویم باز کرد، بعد هم سلام علیک پسر و مادر. بوی قورمه‌سبزی توی راهروی خانه پیچیده بود و هر آدم گرسنه‌ای را به سمت خود می‌کشید. تا رسیدم توی اتاق دیدم، سفره باز است و همه چیز آماده، امّا از قورمه‌سبزی خبری نبود، توی کاسه چینی گل سرخی مادر اشکنه به شکم گرسنه من چشمک می‌زد. از تعجّب داشتم شاخ درمی‌آوردم. بوی قورمه‌سبزی را باور کنم یا اشکنه را.


محسن تابنده

صدای باد در میان درختان پیچیده بود. بوی نم علف‌های تازه حظّ نفس کشیدن را بیشتر می‌کرد. راستش را بخواهید با اینکه به حاج خانم قول داده بودم، بعد از نماز زود از مسجد به خانه بروم، امّا چیزی تو آن هوای تازه مرا وادار به ماندن می‌کرد.

به در خانه که رسیدم قبل از آنکه کلید را توی در بچرخانم، مادر در را به رویم باز کرد، بعد هم سلام علیک پسر و مادر. بوی قورمه‌سبزی توی راهروی خانه پیچیده بود و هر آدم گرسنه‌ای را به سمت خود می‌کشید. تا رسیدم توی اتاق دیدم، سفره باز است و همه چیز آماده، امّا از قورمه‌سبزی خبری نبود، توی کاسه چینی گل سرخی مادر اشکنه به شکم گرسنه من چشمک می‌زد. از تعجّب داشتم شاخ درمی‌آوردم. بوی قورمه‌سبزی را باور کنم یا اشکنه را. حاج خانم به من گفت: چرا ماتت زده؟ گفتم: بوی قورمه سبزی و اشکنه؟! او معمّا را حل کرد و گفت: امروز توی مسجد حاج خانم قندی گفت: اگر توی اشکنه شنبلیله بریزم، خیلی خوشمزه می‌شه، من هم خواستم امتحان کنم. پیش خودم فکر کردم چه ظلمی از این بالاتر که اشکنه را با طعم قورمه‌سبزی به آدم بخورانند، آخه چرا…؟

پس از شام مادرم گفت: محسن جان امروز یک چیز عجیبی دیدم.زود خودم را جمع و جور کردم وای! خدا به خیر بگذراند، نکنه دوباره حاج خانم از هم مسجدی‌هایش یک چیز دیگه یاد گرفته. زود گفتم: چی؟ مادر ادامه داد، امروز برای این پادرد همیشگی پیش یک دکتر خوب رفتم، مادر علی آقا اونو معرفی کرده بود. اوّلاً با اینکه دکتر متخصّص بود، امّا دفترچه بیمه قبول می‌کرد، ثانیاً بالای سرمنشی نوشته بود، از افرادی که توان پرداخت ویزیت ندارند، حقّ ویزیت گرفته نمی‌شود. بعد هم ویزیتش مثل دکتر عمومی همین درمانگاه خودمان بود. حالا تازه اینها همه یک طرف، وقتی که مریض وارد اتاقش می‌شد، نه تنها جواب سلام مریض را به گرمی می‌داد و با او حال و احوال می‌کرد، جلوی پای هر کدام هم بلند می‌شد و با آقایون دست می‌داد. محسن جان! مادر نمی‌دانی چقدر آقا بود! دیدم بالای همه نسخه‌ها اوّل می‌نویسد: هو الشّافی. واقعاً دکتر عجیب و غریبی بود. اصلاً مثل دکترهای دیگه نبود، این قدر دعایش کردم که حد ندارد. خیلی خوب و با حوصله به حرف مریض گوش می‌داد و خیلی هم با حوصله او را معاینه می‌کرد، عکس‌ها و آزمایش‌ها را می‌دید و چیزی برای نگفتن نمی‌گذاشت.

پرسیدم: خوب مادر تشخیصش چی بود؟ دکتر به من گفت: حاج خانم خیلی از مرض‌ها مال اینه که ما به دستور طبیب و حکیم بزرگ عالم گوش نمی‌دهیم. خورد و خوراک و رفت و آمدمان طبق دستور دین نیست، من اعتقاد دارم که بایستی اوّل روش زندگی و خورد و خوراک را درست کنیم بعد ببینیم چی می‌ماند؟ بعد هم برای من یک نسخه بالا و بلند نوشت که چی بخورم، چی نخورم، چقدر روزی کار و ورزش بکنم و گفت؛ ناراحتی من با این چیزها خوب می‌شود، ان‌شاءالله…

آن قدر تحت تأثیر حرف‌های مادرم قرار گرفته بودم که ناخودآگاه در ذهنم بین رفتار این دکتر نمونه و بعضی از آقایان اطبّا دیگر مقایسه می‌کردم.

چند شماره‌ای است که مجلّه بحث طبّ اسلامی و سنّتی را پیش کشیده است، خوب است به این مناسبت ما هم گذری داشته باشیم به مطب آقایان پزشکان ببینیم در حاشیه طبابت و درمان چه می‌گذرد؟

دوستی می‌گفت: بحث در حیطه علم پزشکی، بیمارستان، دارو، مریض و سایر موارد آن قدر گسترده است که یک کتاب قطور می‌شود. امّا راستش را بخواهید سنگ بزرگ نشانه نزدن است. من هم بنا ندارم به همه این موارد در این دو سه صفحه نشریه بپردازم و تنها یک بحث را پیش می‌کشم: رابطه مریض با پزشک معالج. چیزی که شاید کمتر در بین همه عوامل مؤثّر در امر طبابت مطرح گردیده و شاید هم خیلی وقت‌ها سختی و شکننده بودن عوامل دیگر، این موضوع را با همه وضعیت اسفبارش به دست فراموشی سپرده است.

٭ ٭ ٭

بعد از ظهر یکی از روزهای اردیبهشت ماه به یکی از کلینیک‌های تخصّصی واقع در مرکز شهر تهران رفتم. مریض‌های زیادی در سالن انتظار نشسته بودند. برخی از آنها با یکدیگر مشغول گفت‌وگو بودند؛ کنارشان نشستم و پس از معرفی خودم به عنوان خبرنگار از آنها درخواست کردم که صمیمانه به یک سؤال من جواب دهند. پرسیدم: به نظر شما حقّ پزشک و مریض نسبت به هم چگونه است و آنها چه رابطه‌ای باید با هم داشته باشند؟ با اینکه سؤال کمی‌کلّی است، امّا مثل این است که همه آنها از قبل روی موضوع فکر کرده‌اند. جواب‌های آنها را با هم ببینیم، که انصافاً شنیدنی بودند:

ـ آقایی می‌گفت: به نظر من اوّلاً یک دکتر خوب حق دارد که حقّ ویزیت خوب بگیرد، چون او هم زحمت کشیده است، تحصیل کرده، خرج و زندگی دارد و باید تأمین شود، امّا باید به جیب مریض‌های خودش هم نگاه کند، ویزیت‌ها، خیلی گران هستند. گفته او را تقریباً همه تأیید می‌کنند.

ـ پیرمردی خوش‌رو که به نظر می‌رسید اهل جنوب است، می‌گفت: اخوی مریض باید احترام دکتر خودش را نگه دارد، هر چی که او گفت، گوش کند، امّا خُب دکتر هم باید خوش اخلاق باشه، بعد از جایش بلند می‌شود و کنار من می‌نشیند و با صدایی آهسته‌تر می‌گوید، راستش جوون بعضی از دکترها را با صد من عسل هم نمی‌شود، خورد. کاکو اونها این قدر بد خلقند که فکر می‌کنند، مریض جرمی مرتکب شده که مریض شده. اصلاً به حرف آدم گوش نمی‌کنند، سلامشان که می‌کنی بعضی‌ها به زور جوابت را می‌دهند، بعضی‌ها هم کلّه‌اشان را تکان می‌دهند. من خودم بعضی وقت‌ها این قدر که دکترها تند و تند نسخه‌اشان را می‌نویسند، یادم می‌ره که همه دردهامو بگم.

خانم جوانی برای رعایت عدالت و انصاف می‌گوید: در هر قشری و در هر شغلی خوب و بد هست. من خانم دکتری را می‌شناسم که دندانپزشک اطفال است، آن قدر مهربان و مادرانه با بچّه‌ها
رو به رو می‌شود که بچّه‌های کوچک سه چهار ساله وقتی به مطبش می‌روند، مثل این است که می‌روند مهد کودک.

حاج خانم مسنّی می‌پرسد: مادر، اگه من هم پیشش برم، می‌بیندم آخه من هم مثل بچّه‌ها از دکتر دندانپزشک می‌ترسم. همه می‌خندند و به خانم جوان می‌گویند: خوب حالا آدرسش را به این حاج خانم بده، شاید قبولش کنه. پسر جوانی که تا حالا با بی‌حوصلگی فقط ما را نگاه می‌کرد، به من نزدیک شد و گفت: این مصاحبه‌ها چه فایده دارد؟ مگر به گوش دکترها می‌رسد که بدانند مریض‌ها راجع بهشون چی فکر می‌کنند؟ در جواب گفتم: خُب هر مجلّه‌ای یک سری مشترک پزشک هم دارد. حرف‌های ما را هم آنها می‌خوانند، بالأخره هر چند محدود، ولی اثر خودش را می‌گذارد. گفت: پس این را هم از قول من بنویس: چرا بعضی از دکترها وقتی علّت بیماری را تشخیص نمی‌دهند، مریض بیچاره را معطّل می‌کنند، چرا نمی‌گویند نمی‌دانیم و بلد نیستیم برو جای دیگر، آیا واقعاً اینها فکر نمی‌کنند که اگر زمان از دست برود، چه بلایی بر سر این بیمار بیچاره می‌آید؟

خانمی رو به جمع پرسید: راستی شما از دکترهای سنّتی چیزی می‌دانید؟ در جوابش آقایی گفت: بله، بعضی از پزشک‌ها اعتقاد دارند داروهای گیاهی بهتر از داروهای شیمیاییه. من چند نفرشان را می‌شناسم! بلافاصله آقایی وسط حرفم پرید و گفت: انصاف آنها چطوریه؟ همان آقا در جواب گفت: به نظر من انصاف داشتن به نوع تخصّص در طبابت برنمی‌گردد به درجه خداترسی آدم‌ها بستگی دارد.

هر چند درد دل مریض‌ها زیاد بود، امّا ما مجبور به اتمام مصاحبه شدیم. برای رعایت انصاف نظرات گفته شده را به سمع و نظر چند نفر از اطّبا محترمی‌که می‌شناختیم، رساندیم. امّا از همه اینها که بگذریم، تا حالا به حقّ و حقوق بیمار فکر کرده‌اید؟ مگر در عالم معامله یک طرفه وجود داره؟ چطور می‌شود قبول کرد که سهم بیمار تنها پرداخت حقّ ویزیته و ساعت‌ها معطّلی در مطب و دیگر هیچ!

ماهنامه موعود شماره ۱۱۲

همچنین ببینید

ماهنامه موعود شماره 280 و 281

شماره ۲۸۰ و ۲۸۱ مجله موعود منتشر شد

با امکان دسترسی سریع دیجیتال ؛ شماره ۲۸۰ و ۲۸۱ مجله موعود منتشر شد ماهنامه …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *