ما در این جهان، دارای دو نظام هستیم: نظام تکوین و نظام تشریع، گر چه این دو نظام در اصول کلّی هماهنگ میباشند؛ ولی گاه میشود که در جزئیّات از هم جدا میشوند. مثلاً خداوند برای آزمایش بندگان آنها را مبتلا به خوف (ناامنی) و نقص اموال و ثمرات، از بین رفتن نفوس و عزیزان میکند تا معلوم شود، چه اشخاصی در برابر این حوادث صابر و شکیبا هستند. آیا هیچ فقیهی یا حتّی پیامبری میتواند اقدام به چنین کاری بکند؛
مهمترین مسئلهای که دانشمندان بزرگ را در این داستان به خود مشغول ساخته، ماجراهای سهگانهای است که این مرد عالم در برابر موسی(ع) انجام داد، موسی چون از باطن امر آگاه نبود، زبان به اعتراض گشود؛ ولی بعداً که توضیحات استاد را شنید، قانع شد. سؤال این است که آیا واقعاً میتوان اموال کسی را بدون اجازه او معیوب کرد، به دلیل آنکه غاصبی آن را از بین نبرد؟ و آیا میتوان نوجوانی را به دلیل کاری که در آینده انجام میدهد، مجازات کرد؟! و آیا لزومی دارد که برای حفظ مال کسی ما به طور رایگان زحمت بکشیم و بیگاری کنیم؟! در برابر این سؤالها باید گفت:
ما در این جهان، دارای دو نظام هستیم: نظام تکوین و نظام تشریع، گر چه این دو نظام در اصول کلّی هماهنگ میباشند؛ ولی گاه میشود که در جزئیّات از هم جدا میشوند. مثلاً خداوند برای آزمایش بندگان آنها را مبتلا به خوف (ناامنی) و نقص اموال و ثمرات، از بین رفتن نفوس و عزیزان میکند تا معلوم شود، چه اشخاصی در برابر این حوادث صابر و شکیبا هستند. آیا هیچ فقیهی یا حتّی پیامبری میتواند اقدام به چنین کاری بکند؛ یعنی اموال و نفوس و ثمرات و امنیّت را از بین ببرد تا مردم آزمایش شوند یا اینکه خداوند بعضی از پیامبران و بندگان صالح خود را به عنوان هشدار و تربیت در برابر ترک اولی گرفتار مصیبتهای عظیم نماید، همچون مصیبت یعقوب به خاطر کم توجّهی به بعضی از مستمندان یا ناراحتی یونس به خاطر یک ترک اولای کوچک. آیا کسی حق دارد به عنوان مجازات و کیفر، اقدام به چنین کاری کند؟ یا اینکه میبینیم گاهی خداوند نعمتی را از انسان به دلیل ناشکری میگیرد، مثلاً شکر اموال را به جای نیاورده، اموالش در دریا غرق میشود یا شکرانه سلامتی را به جا نیاورده، خدا سلامت را از او میگیرد.آیا از نظر فقهی و قوانین تشریعی کسی میتواند به خاطر ناشکری اموال دیگری را نابود کند و سلامت را مبدّل به بیماری کند. نظیر این مثالها فراوان است و مجموعاً نشان میدهد که جهان آفرینش مخصوصاً آفرینش انسان بر این نظام احسن استوار است که خداوند برای اینکه انسان راه تکامل را بپیماید، قوانین و مقرّراتی برای او از نظر تکوین قرار داده که تخلّف از آنها، عکسالعملهای مختلفی دارد؛ در حالی که از نظر قانون شرع نمیتوانیم همه آنها را در چارچوب این قوانین بریزیم.
فی المثل، طبیب میتواند انگشت انسانی را به دلیل اینکه زهر به قلب او سرایت نکند، قطع نماید؛ ولی آیا هیچ کس میتواند انگشت انسانی را برای پرورش صبر و شکیبایی در او یا به دلیل کفران نعمت قطع نماید؟! (در حالی که مسلّماً خدا میتواند چنین کاری را بکند، چرا که موافق نظام احسن است). حال که ثابت شد ما دو نظام داریم و خداوند حاکم بر هر دو نظام است، هیچ مانعی ندارد که خداوند گروهی را مأمور پیاده کردن نظام تشریع کند و گروهی از فرشتگان یا بعضی از انسانها (همچون خضر) را مأمور پیاده کردن نظام تکوین کند. از نظر نظام تکوین الهی، هیچ مانعی ندارد که خداوند حتّی کودک نابالغی را گرفتار حادثهای کند و او در آن حادثه جان بسپارد؛ زیرا وجودش در آینده، ممکن است خطرات بزرگی به بار آورد، همان گونه که گاهی ماندن این اشخاص دارای مصالحی، مانند آزمایش و امتحان و امثال اینها است. به عبارت دیگر گروهی از مأموران خدا در این عالم مأمور به باطنند و گروهی مأمور به ظاهر، آنها که مأمور به باطنند ضوابط و اصول برنامهای مخصوص به خود دارند؛ همان گونه که مأموران به ظاهر، برای خود اصول و ضوابط خاصّی دارند. درست است که خطّ کلّی این دو برنامه، هر دو انسان را به سمت کمال میبرد و از این نظر هماهنگند؛ ولی گاهی در جزئیّات مانند مثالهای بالا از هم جدا میشوند. البتّه بدون شک در هیچ یک از دو خط، هیچ کس نمیتواند خودسرانه اقدامیکند؛ بلکه باید از مالک و حاکم حقیقی مجاز باشد؛ بنابراین خضر(ع) با صراحت این حقیقت را بیان کرد و گفت: «مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی؛ من هرگز پیش خود این کار را انجام ندادم»؛ بلکه درست طبق یک برنامه الهی و ضابطه و خطّی که به من داده شده است، گام بر میدارم. موسی تاب تحمّل کارهای خضر را نداشت؛ به دلیل همین بود که خطّ مأموریّت او از خطّ مأموریّت خضر جدا بود، بنابراین هر بار مشاهده میکرد، گامش برخلاف ظواهر قانون شرع است، فریاد اعتراضش بلند میشد؛ ولی خضر با خونسردی به راه خود ادامه میداد و چون این دو رهبر بزرگ الهی به دلیل مأموریّتهای متفاوت نمیتوانستند، برای همیشه با هم زندگی کنند «هَذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ» را گفت.
در هر حال، کارهای خضر(ع) به خصوص کشتن نوجوان، گرچه ظاهری بسیار زننده داشت؛ ولی باید توجّه داشت که فرق است بین نظام تشریع و تکوین، خداوند حاکم بر هر دو نظام است. در این صورت هیچ مانعی ندارد که خداوند گروهی مانند موسی(ع) را مأمور اجرای نظام تشریع کند و گروهی یا شخصی، مانند خضر(ع) را مأمور اجرای نظام تکوین. از نظر نظام تکوین، هیچ مانعی ندارد که خداوند حتّی کودک نابالغی را دچار حادثهای کند که جان بسپارد؛ زیرا وجودش ممکن است در آینده موجب خطرهای عظیم گردد، مانند اینکه پزشک دست یا پای کسی را قطع میکند تا میکروب سرطان از آن به سایر اعضا سرایت ننماید. کارهای حضرت خضر(ع) در ماجرای فوق در محدوده نظام تکوین بوده؛ ولی حضرت موسی(ع) مأمور کارها در محدوده تشریع بود، از این رو، مقام موسی(ع) در این راستا از حضرت خضر(ع) بالاتر بود؛ اگرچه در محدوده نظام تکوین، مقام خضر(ع) بالاتر بود. از سوی دیگر این کار خضر(ع)، از نشانههای رحمت الهی و پاداش او به پدر و مادر با ایمان بود، خضر به دستور خدا آن کودک کافر را ـ که اگر میماند موجب کفر و انحراف پدر و مادر میشد ـ کُشت؛ ولی به جای آن کودک، خداوند دختری به آن پدر و مادر مرحمت فرمود که کانون ایمان و تقوا بود و به فرموده امام صادق(ع) از نسل او هفتاد پیامبر، به وجود آمد.