حضرت ثامن الحجج، على بن موسى الرضا(ع) در سفر مهم و ناگزیر خود از مدینه به شهر مرو (خراسان) در منازل مختلف با مردم گفتوگو داشتند اما، در منزل نیشابور و در حضور جمعیت کثیرى از مردم سخنى بر زبان راندند که به دلیل تعدد راویان مطمئن و کثرت بیان به عنوان کلام طلایى (سلسله الذهب) شناخته مىشود و بزرگى کلام، ژرفاى مضمون و صراحت بیان بدان کلام رتبه والایى بخشیده است. از این کلام به عنوان »جان مایه، روح و بطن تفکر و بینش اسلامى« مىتوان یاد کرد. جاى تأسف است که هیچگاه به نحوى شایسته به مضمون و مفهوم آن توجه جدى نشده است.
امام رضا(ع) در فراز اول، به نقل از پدرشان و ایشان به نقل از پدرشان تا رسول گرامى اسلام(ص) و حضرت رسول هم از جبرییل نقل مىکند که خداوند سبحان فرمود:
کلمه لا إله إلّا اللَّه حصنى فمن قالها دخل حصنى و من دخل حصنى أمن من عذابى.۱
کلمه »لا إله إلّا اللَّه« مجملترین و فشردهترین تعبیر از تمامیت معانى و مفاهیم »دین« است؛ همان که حضرت براى آن تعبیر »حصن حصین« و »محافظ مطمئن« ذکر کردهاند که انسان را از هر حیث از مبتلا شدن به »عذاب« و آتش قهر و غضب الهى در امان مىدارد.
عذاب و کیفر چه در دار دنیا و چه در آخرت چیزى جز بازگشت و عکسالعمل »کردار« نیست که حسب سنت لایتغیر در صورتهاى مختلف و از جمله »آتش قهر و غضب در جهنم« ظهور مىکند؛ بههمان سان که »پاداش و اجر« صورت نورانى و پسندیده و گواراى اعمال بندگان است. وقتى باطن همین کیفر هم نگریسته شود به حقیقت جز لطف دیده نمىشود چنان که بوته زرگر و ضربههاى آهنگر جز وسیلهاى و بهانهاى براى پیراستن فلزات از ناخالصى و آلودگى نیست.
درباره تجسم اعمال و صور غیبه ملکوتیه آمده است که:
»و وجدوا ما عملوا حاضرا« (و مىیابند همه آنچه را از اعمال بود حاضر) در کافى روایت عجیبى در اینباره آمده است:
امام جعفر صادق، علیهالسلام مىفرمایند:
اذا بعث اللَّه المومن من قبره خرج معه مثال یقدم امامه…
هنگامى که خداوند مؤمن را از قبر برمىانگیزاند با او خارج مىشود مثالى (تجسم عمل) که پیشاپیش او مىرود.
صورت عذاب و قهر حسب نوع عمل دگرگونى مىپذیرد. چنانکه لطف و مهرش نیز متناسب با اعمال به صورتهاى مختلف فراروى بندگان قرار مىگیرد.
همه آنچه انسان را مستعد قهر و غضب مىسازد نتیجه اعمالى است که بارزترین آنها در اعمال زیر بروز مىکند:
– سرپیچى از احکام و فرامین الهى حضرت حق؛
– تغییر و تبدیل احکام و اوامر؛
– تعطیلى همه یا بخشى از احکام و فرامین در مناسبات فردى و جمعى؛
– و گستاخى و غرگى در پیشگاه حضرت حق.
هر یک از این موارد چه در هیئت مناسبات فردى اتفاق افتد و چه جمعى، الزاماً ظهور گونهاى از »ظلم« و درهم ریزنده جایگاهها و شئون اشیاء، اشخاص، حقوق و… و خارج از نظام حقیقى و مطلوب و مشیت خداوند است.
بزرگان علماى دین براى »ایمان« مراتبى را ذکر کردهاند اعم از زبانى، قلبى، عملى و… بههمین ترتیب و در مقابل آن »بىایمانى« نیز ناظر بر مراتب گوناگونى است؛ چنانکه گاه در ظاهر »زبان و عمل« بروز مىکند و گاه بهصورت پوشیده بر صفحه خاطر، ذهن و قلب. هر یک از مراتب، ساحتى از ساحات عملى، اخلاقى ومعرفتى انسان را متأثر مىسازد.
آنکه با گذار از دروازه شهادتین و اقرار زبانى به قول »لا إله إلّا اللَّه« وارد »شهر مسلمانى« مىشود ضرورتاً »مؤمن« شناخته نمىشود. او ناگزیر است براى ارتقاء به مراتب ایمان از مدرسه احکام عملى، اخلاق فردى و جمعى (تربیت نفسانى) بگذرد تا در مرتبهاى ضمن کسب »معرفت قلبى« مستعد سیر تا »فنا فى اللَّه« و »بقاء باللَّه« شود.
در مقابل این سیر صعودى و طى درجات، سیرى نزولى هم هست؛ طى درکات ظلم و گناه که منجر به افول و نزول، متصف شدن به صفت »أولئک کالأنعام بل هم أضلّ أولئک هم الغافلون«2 و بالاخره عذاب الهى مىشود.
خروج از هریک از درکات مستلزم تحمل کیفرى است و نقصان در هر مرتبهاى الزاماً کیفرى متناسب با آن نقصان را در پى دارد. شاید از همین روست که جمله خلایق اعم از عارف و عامى و حتى اولیا و انبیا نیز متناسب با مراحل و منازل محتاج »توبه« و ناگزیر بدانند. عامى از ارتکاب حرام توبه مىکند، عالم از مکروه، و ولىّ از مستحب و ترک اولى. در پایان و آخرین مرتبه هم این رسول گرامى حضرت ختمى مرتبت(ص) است که فرمودند:
ما عرفناک حقّ معرفتک… و ما عبدناک حقّ عبادتک.۳
نشناختیم حق معرفت تو را و به جا نیاوردیم حق عبادت تو را.
این معنا – توبه – همه مراتب حیات فردى و جمعى را در تمامى مناسبات (اقتصادى، اجتماعى، سیاسى و غیره) در بر مىگیرد.
تنها »درک موقعیت و کشف تکالیف در مراتب مختلف«، »حراست از همه امور در گستره همه بایدها و نبایدها«، »عمل آگاهانه و خالص« و »تضمین قلبى« است که مىتواند عارف و عامى را از غلتیدن در مدار »نفاق و شرک« و بالاخره »عذاب و کیفر« در امان دارد.
شریعت (به معناى صورت احکام عملى که علم فقه متولى بیان آن است) مرتبهاى از مراتب دیندارى است. وجهى که متولى تأدیب اعمال فردى و جمعى اهل ایمان در نسبت با خالق هستى، ولى اللَّه الاعظم، جهان بیرونى و در میان همه مناسبات است. وجهى که جسم را (اعم از جسم انسانى و یا صورت مناسبات فردى و جمعى) شامل مىشود و آن را تطهیر و مستعد گذار به مراتب و مدارج مىکند. حسب شأن این وجه، شریعت نه به منزله تمامیت دین و دیندارى بلکه مرتبهاى ابتدایى است که از متدین موجودى مىپرورد که شریعت در او و اعمال و سکناتش ظهور پیدا مىکند، تجسمى و تمثالى خارجى و واقعى از »شرع مقدس« که متدین بدان باور داشته و خود را متعهد به متابعت از آن دانسته است. پوشیده نیست که تنها با یکى شدن انسان با حقیقت مسلمانى است که امکان ظهور جوهره آن یعنى عبودیت فراهم مىشود. ارتقاء به مراتب بالا مستلزم گذار از مرتبه قبلى و حسب اجراى تکالیف مطابق حکم صاحب شریعت و طریق مورد تائید ولى اللَّه الاعظم است و گرنه بروز نقصان و اهمال در تکالیف مرتبه اول، موجب ایستایى، عقب گرد و یا سقوط در جرگه منکران است.
مدرسه اخلاق – که تمامى اصول و فروع و شعب آن نیز الزاماً مىبایست از همان منشأ اخذ شود که مورد گواهى حجت خداست – مرکب جسم را در طریق بندگى راهى کوى »اخلاص« مىسازد تا نفس با پیراسته شدن اعمال از شائبهها مؤدب به ادب دین شود و با باز کردن همه بندهاى امارگى به مراتب والاتر ارتقاء یابد. این مدرسه باطن شریعت است. در اینجا ظاهر و باطن در هم مىآمیزد تا سالک کوى دیندارى متوجه مرتبهاى نورانىتر شود.
این دو مرتبه، مقدمهاى هستند براى صعود به مرتبه سوم. جسم و جان طالب، مستعد نسبت یافتن بالفعل با عالم معرفت و حسب ظرفیت و آمادگى محل ظهور درجاتى از اسماء و صفات کمالى مىشود؛ همان که از آن به عنوان »ظهور مابه ازاء خارجى دیندارى« و تجسم خارجى اسماء و صفات متعالى یاد مىکنند.
این سیر اکمالى در مرتبه پایانى به مقام »انسان کامل« – که خود صاحب عالىترین درجه از صفات الهى است – مىانجامد. در انتهاى این جاده »انسان کامل« که صاحب تام و اتم آن صفات است به عنوان »خلیفه اللَّه« ایستاده است. این درجه از کمال که در حضرات اولیاء از اهل بیت نبى اکرم(ص) به عنوان »ولایت تامه و کلیه« ظاهر گشته، در حقیقت ظهور عالىترین مرتبه از صفات کمالى در آن اولیاء الهى است. همانان که بهعنوان »صاحب ولایت« مجاز به امر و نهى و تصرف در امور عالم هستند و به واسطه »علو شأن« و »قرب الىاللَّه« و برخوردارى از عالىترین درجه از »صفات کمالى« (که مطلق آن مخصوص حضرت خداوندى است) واسطه میان »خالق و مخلوق« و محق و مستعد داشتن این »شأن« هستند.
شاید یک معنى از کلام طیبه وحى »ما خلقت الجنّ و الإنس إلّا لیعبدون«4 که برخى مفسران از »لیعبدون« تعبیر »لیعرفون« (براى معرفت) را ذکر کردهاند ناظر به همین معنا باشد. یعنى خداوند جن و انس را خلق نمود تا در طى طریق و گذار از مراتب، مستعد جلب صفات کمالى شوند و از آنها »موجودى رشد یافته« و »ما به ازاء خارجى« عبودیت، اخلاق و معرفت حاصل آید.
در ادبیات دینى مرز باریک میان کفر و ایمان، رضا و سخط، دوزخ و جنت تعبیر به »پل صراط« شده است. این پل از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است. این پل در همین دار دنیاست. بىآنکه بدانیم هر روز و ساعت با آن مواجهیم. آنکه صدها بار در همین عرصه خاک و تاریخ از این پل نگذشته قطعاً در دار آخرت نیز قادر به گذار از جلوه خاص آن نخواهد بود. »غفلت« و »خودکامگى« امکان کشف ما به ازاء دنیایى این پل را از ما گرفته است؛ چنان که همین دو عامل ما را مبدل به ما به ازاء خارجى »نفاق« و اهل آن مىکند؛ چنان که همواره به برخى آیات مومن و به برخى دیگر کافر مىشویم. یقولون نومن ببعض و نکفر ببعض.۵
حضرت ثامن الحجج، على بن موسىالرضا(ع) در روایت یاد شده، ورود به دژحصین لاالهالااللَّه را مشروط به شرطى مهم دانستند:
[بشرطها و شروطها و أنا من شروطها].
»من«، یعنى على ابن موسى الرضا، یعنى »ولایت من« از سلسله اولیاء حق، از خانواده نبى اکرم(ص)، شرط ورود به این دژ هستم. این شرط بدل و جایگزینى ندارد.{mospagebreak}
معانى و مفاهیم بلندى در این عبارت است که تفصیل آن مجالى شایسته مىطلبد. با این عبارت مجمل مىتوان همه گذشته، حال و آینده را تفسیر کرد و پرده پندار و خیال بیش از هزار سال دیندارى (در ظاهر) را فروافکند و حقیقت آن را که گاه جز وبال و وزر نبوده آشکار ساخت. سنت بزرگان دین – به تبع کلام وحى – بیان مجمل قضایا است؛ تنها تفسیر و پردهبردارى از آنهمه (به اذن خودشان) است که باطن آنها را مىنماید در حالى که باطن باطن آنها جز براى اهل علم و راسخون در علم معلوم نخواهد شد. درک پردههاى اولیه کلام هم اهلیت مخصوص مىخواهد تا چه رسد به باطن آنها.
حجت خدا در میان جمع کثیرى از مردم نیشابور و در آستانه ورود به شهر »مرو« که طاغى جفاکارى چون مأمون خود را »امیرالمؤمنین و خلیفه مسلمین« مىخواند آشکارا اعلام مىکند که رهنماى این حصن منم، رأیت این حصن منم، صدور برگه عبور با من است. شرطى که »لازمه ضرورى و واجب على الاطلاق« ورود به دژ ایمان و باغ پرثمر رستگارى و لقاى حضرت حق است؛ چنانکه حضرت ختمى مرتبت(ص) فرمودند:
أنا مدینه العلم و علىّ بابها۶
من شهر علمم و على دروازه ورود به آن است.
علم – به معنى حقیقى کلمه – نزد من است، شهر علم منم و جز این سراب است و وهم و پندار و على(ع) دروازه ورود به آن.
»على« و »ولایت على«، همان »حسن« و ولایت اوست، همان »حسین« و ولایت اوست، ولىاللَّه که در سلسله اهل بیت(ع) به حضرت صاحبالزمان(عج) مىرسد. اینان جملگى پىدرپى حسب شأن ولایت تامه ائمه دین »سرهنگان و حافظان« شهر علم و دین و حقیقت و معرفتى هستند که متجمع در »رسالت، نبوت و ولایت« حضرت رسول اکرم(ص) است. خاتم الانبیاء که جامع همه علوم انبیا، کمال دین و تفسیر و تأویل آن به تمامى نزد اوست.
حضرت امیرالمؤمنین در حدیث نورانیت که معرف جایگاه و شأن حضرت ولى اللَّه الاعظم(ع) است عبارت زیبایى دارند، مىفرمایند:
…أنا خاتم الوصیّین و أنا صراط المستقیم و أنا نبأ العظیم الذى فیه مختلفون…۷
من خاتم الاوصیاء هستم، من صراط مستقیم هستم، من نبأ عظیمى هستم که مردم در حق من مختلف شدند…
حسب روایات ائمه معصومین(ع) هم ایشان در صحنه قیامت در کنار »پل صراط« از کلیه خلایق سؤال مىکنند و جواز عبور مىدهند.
»پل صراط«، همان »شرط« مذکور در روایت »سلسله الذهب« حضرت ثامن الحجج(ع) است. همان پل ولایت که به شهر ایمان و رستگارى، یعنى بهشت جاوید ختم مىشود.
در ادعیه و زیارت مأثور و مخصوص به اهل بیت(ع) همواره مسلمین را متذکر حفظ ادب و شأن این ذوات مقدسه شدهاند. در میان آن همه آثار »جامعه کبیره« به عنوان »مرامنامه مسلمانى و آئین نامه شیعه بودن« شاخص و جامع است.
پوشیده نیست که »قرب به این صراط« و نزدیکى جستن با »سرهنگ بارگاه کبریایى«، مستلزم کسب نوعى محرمى با ایشان است و این قرابت مخصوص است به همراهى و همنوایى در »مرام و صفات و خصال« که وجه تام و تمام آن در ایشان است. همین صفات و خصال باطنى است که ایشان را مخصوص و منحصر ساخته تا در مقام ولایت حافظ حریم دین و شریعت باشند وگرنه »پسر نوح« و »جعفر کذاب« و امثال »ابولهب« بیش از همه در صورت ظاهر با حضرت نوح، امام هادى و نبى اکرم(ع) قرابت داشتند. اما هیچکدام به زبان قرآنى جزء »اهل بیت« آنها نبودند؛ چنان که کلام وحى خطاب به حضرت نوح(ع) فرمود:
…یا نوح إنّه لیس من أهلک إنّه عمل غیر صالح.۸
نه قرابت و خویشى و نه صورتسازى و ظاهرسازى هیچکدام انسانى را مستعد »قرب« نمىسازد.
میان مسلمانان مرسوم است که کلیه اعمال را به قصد »قربت« انجام مىدهند. در واقع این »قصد« را به منزله »خالص ساختن نیت از شائبههاى ریا و سمعه، خودنمایى و تفاخر و جلب منفعت و بهره بردن« مىشناسند. اما، در حقیقت، قربت و نزدیکى به ساحت قدسى، به منزله »ورود به جغرافیاى صفات کمالى« است. صفاتى که مطلق آن در حضرت بارىتعالى است. بنده مخلص با ظاهر ساختن سخا، رحمت، شفقت و سایر صفات کمالى چنین مىنماید که »از اوست و به سوى اوست«. همین معنا در »قربت و نزدیکى« به ساحت مقدس اولیاء نیز هست. ممارست در سخا، پوشاندن عیب خلایق، دستگیرى از افتادگان، شجاعت، عفت و جز اینها (بى ما به ازاء) که به نحو اکمل در »حجت حق« حاضر و جارى است، پیرو را در زمره اهل حرم، اهل ولایت و از آنها به شمار مىآورد و سبب بسط این صفات در میان مردم مىشود. جریانى سیال و زلال که تمامیت هدف خلقت را در گستره خاک متجلى مىسازد.
حسب همین امر است که پسر نوح قرابتى با نوح ندارد و از اهل او بهشمار نمىآید؛ چنانکه جماعت کثیرى از مسلمین به حقیقت نسبتى با »اهل بیت(ع)«، پیدا نمىکنند.
قرب و نزدیکى به پاسبان این دژ حصین و ورود به آن مستلزم طى مراتب محرمى است، مستلزم جلب »صفات کمالى« است. کسب این مراتب است که سالک طالب قرب و ورود را حائز درجاتى از دوستى و مهر و شایستگى مىکند. ظهور کاملترین رتبه این محرمى و عالىترین درجه از این صفات کمالى در »ائمه دین« است که آنان را به »مقام ولایت« رسانده است. اختیارات ایشان و مأذون بودنشان در دستگیرى طالبان و هدایت و سرپرستى آنان بر عموم خلایق نیز پیرو همین شایستگى و استقرار تام صفات کمالى در آنانست.
»خلیفه اللَّه« الزاماً صاحب عالىترین درجه از کمالات است؛ چنانکه محال عقلى است، با وجود و حضور موجود اکمل، خلعت و جامه خلافت به آنکه صاحب مرتبهاى نازل از شایستگى و کمالات است پوشانده شود.
»خلیفه اللهى« که در آغاز داستان خلقت، خداوند خلق آن را علت آفرینش عالم و آدم اعلام فرمود، ما به ازاء خارجى تام و تمام و کامل صفات متعالى کمالى است؛ همو که ضرورتاً مىتواند معلم و رهنماى خلایق و دستگیر آنها در طریق پر فراز و نشیب شود. این قاعده و سنت ساده عقلانى است که همواره اشرف، افضل و مستحق عطا مىباشد؛ چنانکه »حکمت و عدالت« خداوند نیز آن را اقتضا مىکند. به همانسان که در عرصه زمین همواره عاقل و بالغ ولىّ و قیم صغیر و سفیه مىشود. در زیارت مخصوص حضرت صاحبالزمان، (ع) و خطاب به ایشان مىخوانیم:
السلام علیک یا خلیفه اللَّه و خلیفه آباء المهدیّین.
خلیفه خدا، صاحب میراث انبیاء و مصداق وارثى است که خداوند اراده کرده آنان را »امام و وارث« زمین قرار دهد.
بىشک »موجوداتى« که گاه از روى عتاب مخاطب »أولئک کالأنعام بل هم أضلّ«9
آنان مانند حیوانات چهار پا هستند و حتى پستتر از آن.
قرار مىگیرند نمىتوانند مصداق »خلیفه اللَّه«اى باشند که خداوند اراده خلق آنها را نمود.
ائمه معصومین(ع)، در تفسیر و تأویل آیه مبارکه:
و نرید أن نمنّ علىالذین استضعفوا فىالأرض و نجعلهم أئمّه و نجعلهم الوارثین.۱۰
و ما اراده کردیم که بر مستضعفان در زمین منت گذاشته و آنان را ائمه و وارث قرار دهیم.
تعابیر زیبا و روشنگرى دارند که حسب نمونه بدان اشاره مىکنیم:
در روایات مسلمى که از سوى ائمه معصومین(ع) ذکر شده، این آیه به واقعه شریف ظهور و قیام حضرت مهدى(ع) تأویل شده است: امام صادق(ع) هر وقتى این آیه را تلاوت مىکرد، مىفرمود:
به خدا سوگند، این آیه نزولش درباره بنىاسرائیل و تأویلش درحق ماست.۱۱
امیرالمؤمنین(ع) فرمودند:
آنها آل محمد(ص) هستند که خداوند مهدى آنها را پس از تلاش فراوان برمىانگیزد و آنها را عزیز، و دشمنانشان را خوار و زبون مىسازد.۱۲
در معارف اهل البیت(ع)، بیش از ۱۸۰ اسم و لقب – که هریک از آنها ناظر بر شانى از شئونات است – براى خلفا و حجج الهى ذکر شده است. هریک از این اسماء و القاب و شئون بابى است که پرده از کمالات متعالى آنان برمىگیرد. همین رتبههاى کمالى است که درجه وقوف و قرب آنها را درباره حقیقت توحید و معارف الهى نشان مىدهد؛ تا آنجا که در بسیارى از سلامها خطاب به آن ذوات مقدسه آمده است:
السلام علیک یا باب اللَّه الذى لایوتى إلّامنه.
السلام علیک یا سبیل اللَّه الذى من سلک غیره هلک.
سلام بر شما که باب [ورود به ساحت قرب] خداوند هستید که جز از طریق او نمىتوان وارد شد. سلام بر شما که سبیل خدا هستید، که هر که جز آن را بپیماید هلاک مىشود.۱۳
بدیهى است که خداوند از روى »لطف« بابى، سبیلى و نورى را بهعنوان اسوه، راه رسیدن و مصداق خارجى کمالات متعالى فراروى انسانها قرار مىدهد تا آنها امکان سیر در مراتب را پیدا کنند و با مشاهده مابه ازاء خارجى آن واقعیت دست یافتنى و عملى آن را بپذیرند و در طریق از بند گمراهى برهند و از غلتیدن در آفتها و بلاها و بالاخره عذاب و قهر خداوند درامان مانند.{mospagebreak}
لذا اینان:
– ما به ازاء خارجى حق یا حقیقت مجسم و قرآن ناطقاند (در هیأت انسانى).
– اسوه واقعى و عینى هستند که تعالى و تقرب در آنان آشکار است (لکم فى رسول الله اسوه…).
– طریق رفتن و تمثیل »نحوه بودن و رفتن«اند و اینهمه را در سیره و سنت آنان مىتوان یافت (چنانکه سیره و سنت اینان از منابع و مصادر تشخیص حکم است و حضرت نبى اکرم(ص) اهل بیت را در کنار قرآن قرار داده است و ثقل و امانت مانده براى مسلمین پس از پیامبر).
– متضمن فلاح و رهایى و ایمنى بخش از عذاب قهر خداوندند.
– حجت بالغهاند که حجیت آنان توسط خداوند اعلام شده است.
هیچکس در پهنه هستى صاحب و حامل جمله این شئون و مستحق به داشتن آن نیست چه حسب آیه کریمه:
إنّما یرید اللَّه لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرّکم تطهیرا.۱۴
خداوند اراده کرد تا همانا از شما پلیدى را دور کند و شما را پاک نگه دارد.
تا در مقام »خلیفه الهى« و امامت، در تربیت، هدایت و ارشاد بندگان که جملگى در معرض لغزش، سهو، وسوسه شیطان، عمر کوتاه، مرگ ناگزیر و سایر ابتلائاتاند (حسب زندگى و سیر در نشأ دنیا که دار ابتلاء و امتحان است) خلل و نقصانى اتفاق نیفتد.
این امر هم ناشى از لطف خداوند به بندگانست و »مصطفى و برگزیده«15 بودن حجج الهى نیز شاید ناظر بر همین معنا باشد. جمله روایاتى که از حضرت رسول اکرم(ص) و ائمه دین(ع) در منابع روایى شیعى و اهلسنت وجود دارد ناظر بر اشاره مستقیم این آیه به »خانواده رسول اکرم و اهل بیت ایشان« است.
ادامه دارد
پىنوشتها :
۱ . حضرت على بن ابیطالب(ع) از پیامبر اکرم(ص) ایشان از حضرت جبرئیل نقل مىکنند
که: شنیدم خداوند متعال مىفرمود: »کلمه لا إله الا اللَّه« دژ (مستحکم) من است و
هر که آنرا بگوید به دژ من وارد مىشود و هر که (بتواند) وارد آن شود از عذابم
ایمن خواهد بود.
قال على بن ابیطالب(ع): حدثنى اخى وابن عمى محمد رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله
قال: حدثنى جبرئیل(ع) قال:
سمعت رب العزه سبحانه و تعالى یقول: کلمه لا اله الا اللَّه حصنى فمن قالها دخل
حصنى و من دخل حصنى امن من عذابى.
(بحار الانوار، ج۴۹، ص۱۲۷).
۲ . سوره اعراف(۷) آیه۱۷۹.
۳ . بحارالانوار، ج۶۹، ص۲۹۲.
۴ . ما خلق نکردیم جن و انس را مگر براى عبودیت.
۵ . سوره نساء(۴) آیه ۱۵۰.
۶ . بحارالانوار، ج ۱۰، ص ۲۰ و ج ۲۴ ص ۱۰۷.
۷ . بحارانوار، کتاب امامت، حدیث نورانیت، ص ۲۷۴ (ولایت کلیه میرجهانى، ص ۵۰).
۸ . سوره هود(۱۱) آیه ۴۶.
۹ . سوره اعراف (۷) آیه ۱۷۹.
۱۰. سوره قصص(۲۸) آیات ۵و۶.
۱۱. روزگار رهایى، ص ۱۵۱، الزام الناصب، ص ۲۲.
۱۲. روزگار رهایى، ص ۴۵۰، الامام المهدى، ص ۲۶۷.
۱۳. زیارت مخصوص حضرت صاحب الزمان (عج).
۱۴. سوره احزاب(۳۳) آیه ۳۳.
۱۵. السلام على اولیاءاللَّه و أصفیائه (زیارت جامعه).
موعود شماره ۴۵