تقسیم خانواده به خانواده قدیم و جدید اگر وجهی داشته باشد، ظاهراً باید وجه اجتماعی و فرهنگی باشد؛ امّا شاید بتوان با نظر به ماهیت خانواده و به شرایط قوام آن، به نحو روشنتری این تقسیم را موجّه ساخت. مسلّماً مطالعات و پژوهشهایی که مورّخان و جامعهشناسان و مردمشناسان درباره خانواده انجام دادهاند، در جای خود بسیار مهم است. فیلسوف هم بدون مراجعه به این مطالعات نمیتواند درک درستی از ماهیت خانواده داشته باشد.
تقسیم خانواده به خانواده قدیم و جدید اگر وجهی داشته باشد، ظاهراً باید وجه اجتماعی و فرهنگی باشد؛ امّا شاید بتوان با نظر به ماهیت خانواده و به شرایط قوام آن، به نحو روشنتری این تقسیم را موجّه ساخت. مسلّماً مطالعات و پژوهشهایی که مورّخان و جامعهشناسان و مردمشناسان درباره خانواده انجام دادهاند، در جای خود بسیار مهم است. فیلسوف هم بدون مراجعه به این مطالعات نمیتواند درک درستی از ماهیت خانواده داشته باشد. خانواده قدیم در خانه، عبادتگاه و مناسک و مراسم دینی دارد؛ امّا خانواده در عصر ما، با اینکه بنابر سنّت دینی، قوام پیدا میکند، یک بنیاد دینی نیست. تربیت فرزندان را هم حکومت و دولت عهدهدار شده است. مسلّماً این تحوّل تدریجی بوده و خانواده عشیرهای ناگهان به جمع محدود پدر و مادر و فرزندان مبدّل نشده است. خانواده جدید، صورت کوچک شده خانواده قدیم نیست. شاید تصوّر شود ـ و این تصوّر تا حدّی درست است ـ که با کوچک شدن خانواده و انتقال حقوق و وظایف رئیس آن به دولت و سازمانهای مدنی و سپرده شدن مسئولیّت تعلیم و تربیت و امنیّت به دولت و تصدّی کار دین توسط پیشوایان و مقامات و سازمانهای دینی، خانه کانونی میشود که اعضای آن در معاش و گذاران زندگی شریکند و این جمع همان خانواده جدید است؛ امّا هنوز نمیدانیم با کم شدن تکالیف و وظایف خانواده چه تغییری در روابط میان اعضاء و در نظام خانواده پدید آمده است.
در تعالیم اسلام و در فلسفه و حکمت الهی اسلامی، از خانواده و خویشاوندی و نکاح چنان بحث میشود که آداب و رسوم و اغراض قومی و قبیلهای در امر ازدواج دخالتی ندارد و اشخاص در انتخاب همسر آزادند. ابوالحسن ماوردی که از اندیشمندان نامدار قرون چهارم و پنجم هجری قمری بود، در کتاب «ادب الدّنیا و الدّین»، خویشاوندی را در بخش ادب دنیا آورده و آن را از جمله طرق الفت و اُنس، یعنی از لوازم دوام زندگی بشر دانسته و در این کتاب از پیامبر اکرم(ص) نقل کرده است که:
«ازدواج با نظر به چند چیز صورت میگیرد: زیبایی، نسب و دینداری.» و میفرماید: آنکه میخواهد از ازدواج، خیر ببیند با زن دیندار ازدواج میکند. در این سفارش برای کسی که به تاریخ خانواده و تحوّل آن نظر دارد، حدّاقل دو نکته بسیار مهم میتوان یافت. یکی اینکه تبار و نسب در ردیف جمال و دینداری آمده و دیگر آنکه دینداری بر شرایط دیگر تقدّم یافته است. وجه تقدّم نیز آن است که وقتی دین پشتوانه یک پیمان باشد، آن پیمان، استوارتر و بادوامتر میشود.
گفتیم که ماوردی، خانواده و نکاح را در فصل «ادب دنیا» آورده است. ادب غالب عصر جدید هم ادب دنیاست؛ ولی ادب دنیایی که ماوردی میگوید، ریشه در ادب دین دارد یا درست بگوییم، بنیادش ادب دین است. ازدواج، مباح است و کارهای مباح، دنیایی است؛ امّا این کار دنیایی با احکام و قواعد دین انجام میشود و استحکام مییابد، حال آنکه خانواده جدید، گرچه معمولاً با رسوم و شعائر دینی بنیاد میشود؛ امّا اثر آن شعائر و رسوم در طیّ زندگی خانوادگی محفوظ نمیماند.
خانواده، یک نظام طبیعی نیست؛ امّا تشکیل آن با طبیعت بشر سازگاری دارد. امام محمّد غزالی، نکاح کردن را از جمله راه دین شمرده و مباح کردن نکاح را برای بقای جنس آدمی و نسل وی و نه برای شهوت دانسته است. خواجه نصیرالدّین طوسی نیز که در تدوین «اخلاق ناصری» به اصول اخلاق و تدبیر منزل یونانی نظر داشته است، تأسیس و بنای خانواده را مقتضای حکمت الهی دانسته و نوشته است:
باعث تأهّل دو چیز بود: حفظ مال و طلب نسل، نه داعیه شهوت.
اکنون در نظام جدید خانواده، «باعث حفظ مال»، منتفی شده است. به قول دورکیم در خانواده کنونی، بستگی به اشیاء و اموال، دیگر مورد ندارد؛ بلکه بستگی به شخص یا اشخاص است. از تأمّل در آراء و اشارات متقدّمان چنین برمیآید که آنان تقابلی میان خانواده و طبیعت نمیدیدند؛ زیرا به نظر آنان خانواده بر وفق حکمت الهی و فطرت آدمیبوده و قوام و استحکام آن نیز به اساس دین باز میگشته است. در اینجا مقصود از طبیعی بودن خانواده، انکار شأن فرهنگی و اجتماعی آن نیست؛ بلکه مطلب بر سر اساس خانواده و قوام آن است. همه میدانیم که خانواده با یک عقد و قرارداد پدید میآید و بنابراین ناگزیر باید بپذیریم که یک بنیاد اعتباری است؛ امّا اعتبارات، همه در یک عرض نیستند.
در خانواده جدید، اعضاء، همه در عرض یکدیگرند و هرکدام هر وقت بخواهند از خانه و خانواده جدا میشوند. پیداست که در این وضع، خانواده، بنیادی ندارد. در عصر ما کسانی که خانواده را یک امر فرهنگی دانسته و آن را در مقابل طبیعت و امر طبیعی قرار دادهاند، اشتباه نکردهاند؛ امّا درستتر آن است که بگوییم همواره و همیشه شأن طبیعی و فرهنگی را با هم داشته است. در مورد خانواده کنونی چه باید گفت؟ در عالم دینی و به طور کلّی در خانواده قدیم، سفاح و زنا، امر غیرطبیعی و گناهی بزرگ است؛ امّا در تمدّن کنونی، سفاح، پهلو به پهلوی نکاح میرود و گاهی از آن سبقت میگیرد. با این همه خانواده هنوز سر جای خود باقی است. مارکس که فکر میکرد خانواده در جامعه بیطبقه، جایی ندارد، کم و بیش به اشتباه خود پی برد و اخلاف او به آزمایش دریافتند که بنیاد خانواده را نمیتوانند براندازند. پس باید تحقیق کرد که در تمدّنی که خانواده، پشتوانه طبیعی و دینی ندارد، ضامن قوام و حفظ آن چیست؟ گاهی به نظر میآید که خانواده در تمدّن کنونی، سایه کمرنگ خانواده کهن و یادگار و بازماندهای از عهد گذشته است؛ حتّی در اواسط قرن نوزدهم میلادی بنیان خانواده چندان سست شده بود که مارکس در پاسخ کسانی که او را متّهم به بر هم زدن اساس خانواده کرده بودند، گفت:
بورژوازی با تبدیل همه چیز به کالای قابل خرید و فروش، اساس خانواده را نیز سست کرده است.
اینک هنوز در اکثر مناطق روی زمین در وقت ازدواج، رسوم دینی به جا آورده میشود؛ امّا این رسوم غالباً تشریفاتی و صوری است؛ یعنی عهدی که در ازدواجهای کنونی بسته میشود، ضامنی جز میل و رأی زن و شوهر ندارد. آنها اگر پیمان را نگاه دارند، خانواده باقی میماند و اگر بخواهند آن را بشکنند، خانواده از هم میپاشد و چیزی مانع از هم پاشیدن آن نمیشود. درست بگویم اگر تفاهم و سازش میان زن و شوهر که هر دو خود را آزاد و مختار میدانند، وجود داشته باشد و فرزندان نیز ناسازگار نباشند، خانواده قرار و آرامش دارد و به این جهت است که معمولاً سفارش میکنند که تا وقتی از سازگار بودن اطمینان حاصل نشده است، ازدواج صورت نگیرد؛ یعنی باید با مطالعه و تحقیق و فکر و تدبیر و توسّل به تعلیم و تربیت، پیوند خانواده را حفظ کرد. مسلّماً استفاده از هر امکانی برای حفظ و پایدار ساختن نظام خانواده مغتنم است؛ امّا تا وقتی اساس و بنیاد چیزی سست و لرزان نشود و در معرض خطر قرار نگیرد، حفظ آن را به عهده تدبیر نمیگذارند؛ یعنی این توصیهها و درسها گواه بیبنیادی خانواده در عالم کنونی است؛ امّا اگر خانواده با اعماق روح بشر نسبتی نداشت، برای حفظ آن هم به تدبیر و تعلیم و تربیت متوسّل نمیشدند. پیوندی که بشر با خانواده دارد، نظیر نسبت او با دیانت است و به این جهت شاید بتوان گفت که خانواده یک بنیاد دینی است و با دین قوام مییابد و حفظ میشود.
دکتر رضا داوری
ماهنامه موعود شماره ۱۴۴ و ۱۴۵