آنقدر در جاده رفتیم که حسابی خسته شدیم. تابلویی در کنار جاده نزدیک بودن روستایی را خبر میداد و معمولا روستا ها هم جایی برای اتراق چند ساعته کنار رود یا چشمه ای را دارند. اتفاقا خیلی زود به یک فضای سر سبز رسیدیم و بعد از چند ساعتی استراحت کردن و خوردن ناهار، بلند شدیم که راه بیفتیم. مقداری از زباله ها و پوست میوه ها را پای درخت ریختیم تا تبدیل به کود شوند و پلاستیک ها و بقیه آشغالها را هم گوشه ای گذاشتیم. داشتیم از محل اتراق دور میشدیم که دیدیم از دور کسی صدایمان می زند.
ماشین را نگه داشتیم تا ببینیم مردی که دنبال ماشین می دود چه کار دارد. دیدیم مرد در حالیکه کیسه زباله های ما را در دست دارد، نزدیک میشود. مرد نزدیک آمد و گفت: لطفا آشغالهایتان را هم با خودتان ببرید، اینجا آدمهای زیادی مثل شما می آیند، اگر همه شان مثل شما باشند که اینجا تبدیل به سطل آشغال میشود.
رفتار مرد شاید در آن لحظه باعث شد جا بخوریم، اما تک تکمان در دل به غیرت و فکر عالی او آفرین گفتیم. از آن سفر به بعد، همیشه یک کیسه بزرگ در صندوق عقب ماشین داریم، تا وقتی زباله ای داشتیم توی آن بریزیم تا به نزدیک ترین سطل زباله برسیم.