داستان بحیرا

عموم مورخین و اهل حدیث از دانشمندان شیعه و اهل سنت‏با اندک اختلافى داستان سفر محمد(ص)را به شام در معیت‏ عمویش ابو طالب و بر خورد آن حضرت را با«بحیرا»نقل‏کرده‌‏اند، مانند شیخ صدوق(ره)در اکمال الدین و ابن شهر آشوب‏ در مناقب و ابن هشام در سیره و طبرى و یعقوبى و ابن سعد نیز درکتاب‌هاى خود آنرا نقل کرده‏ا‌ند و نویسندگان معاصر نیز عمومابدون نقد و ایرادى آنرا ترجمه و نقل کرده‏اند (۱) و بلکه برخى ازآنها در برابر برداشتهاى غلطى که دشمنان اسلام از این داستان‏ کرده، و خواسته ‏اند از این راه تهمت هائى به اسلام و رهبر بزرگوارآن بزنند از آن دفاع کرده و در صدد پاسخگوئى دشمنان بر آمده‏ و بدین ترتیب اصل داستان را پذیرفته و چنان است که در صحت‏آن تردید نداشته‏ اند (۲) .

 

ولى در برابر اینان برخى از نویسندگان و ناقلان این داستان، در صحت آن تردید کرده و راویان یا راوى‌ ‏آنرا دروغگو و جعال خوانده و بلکه برخى آنرا ساخته و پرداخته‏ دشمنان اسلام دانسته ‏اند، و برخى نیز قسمتهائى از آنرا مردود ومجعول دانسته ولى اصل آنرا بنوعى پذیرفته ‏اند، و ما در آغاز اصل‏ داستان را به تفصیلى که ابن هشام در سیره از ابن اسحاق روایت‏ کرده با مختصر اختلافى که از دیگران ضمیمه آن کرده ‏ایم ازروى کتاب زندگانى پیامبر اسلام خود براى شما نقل مى‌‏کنیم وسپس گفتار نویسندگان و ناقدان و یا منکران را مى‏‌آوریم.

اصل داستان

بنابر نقل مشهور نه سال و به قولى دوازده سال از عمر رسول‏ خدا(ص)گذشته بود (۳) که ابو طالب به همانگونه که گفتیم ‏مانند سایر مردم قریش-عازم سفر شام شد، تا با مال التجاره‏ مختصرى که داشت تجارت کند و از این راه کمکى به مخارج‏ سنگین خود بنماید.

قرشیان هر ساله دو بار سفر تجارتى داشتند یکى به‏«یمن‏»در زمستان و دیگرى به‏«شام‏»در تابستان‏«رحله الشتاءو الصیف‏».

مقصد در این سفر شهر بصرى بود که در آنزمان یکى ازشهرهاى بزرگ شام و از مهمترین مراکز تجارتى آن عصر بشمارمی‌رفت.

در نزدیکى شهر بصرى صومعه و کلیسائى وجود داشت ومردى دیر نشین و ترسائى گوشه گیر بنام‏«بحیرا»در آن کلیسا زندگى میکرد، و مسیحیان معتقد بودند که کتابها و هم چنین‏ علومى که در نزد دانشمندان گذشته آنان بوده دست‏ بدست وسینه بسینه به بحیرا منتقل گشته است.

و برخى گفته‌‏اند:صومعه‏«بصرى‏»-که تا شهر ۶ میل فاصله‏‌داشت مانند صومعه‏هاى عادى و معمولى دیگر نبود بلکه‏مخصوص بسکونت آن دانشمند و عالمى از نصارى بود که علم ودانشش از دیگران فزونتر و در مراحل سیر و سلوک از همگان برترباشد، و«بحیرا»داراى چنین اوصافى بود.

هنگامى که ابو طالب تصمیم به این سفر گرفت‏ بفکر یتیم ‏برادر افتاد و با علاقه فراوانى که باو داشت نمیدانست آیا او را درمکه بگذارد یا همراه خود بشام ببرد.

وقتى هواى گرم تابستان بیابان حجاز و سختى مسافرت باشتر را در کوه و بیابان بنظر می‌آورد ترجیح میداد محمد را-که‏ کودکى بیش نبود و با این گونه ناملایمات روبرو نشده بود-درمکه بگذارد و از رنج‏ سفر او را معاف دارد، ولى از آنطرف با آن‏ علاقه شدید و توجه خاصى که در حفاظت و نگهدارى او داشت‏ نمى ‏توانست‏ خود را حاضر کند که او را در مکه بگذارد و خیالش‏ در این باره آسوده نبود، و تا آن ساعتى که می خواست‏ حرکت کند همچنان در حال تردید بود.

هنگامى که کاروان قریش خواست‏ حرکت کند ناگهان‏ ابو طالب فرزند برادر را مشاهده کرد که با چهره‏ اى افسرده به عمو نگاه مى‌‏کند و چون خواست‏ با او خدا حافظى کند چند جمله‏ گفت که ابو طالب تصمیم گرفت محمد را همراه خود ببرد.

رسول خدا-صلى الله علیه و آله- با همان قیافه معصوم وجذاب رو به عمو کرده و همچنان که مهار شتر را گرفته بود آهسته ‏گفت:عمو جان!مرا که کودکى یتیم هستم و پدر و مادرى ‏ندارم به که مى ‏سپارى؟

همین چند جمله کافى بود که ابو طالب را از تردید بیرون‏ آورد و تصمیم به بردن آن بزرگوار بگیرد، و از اینرو بلا درنگ‏ به همراهان خود گفت: بخدا سوگند او را با خود مى ‏برم و هیچگاه از او جدا نخواهم‏ شد.

کاروان قریش حرکت کرد اما مقدارى راه که رفتند متوجه‏ شدند که این سفر مانند سفرهاى قبلى نیست و احساس راحتى وآرامش بیشترى مى‏ کنند آفتاب آن سوزشى را که در سفرهاى قبل‏ داشت ندارد و از گرما بدان مقدارى که سابقا ناراحت مى ‏شدند احساس ناراحتى نمى ‏کنند.این اوضاع براى همه مردم کاروان‏ تعجب آور بود تا جائى که یکى از آنها چند بار گفت:

این سفر چه سفر مبارکى است.

ولى شاید کمتر کسى بود که بداند اینها همه از برکت همان‏ کودک دوازده ساله است که در این سفر همراه کاروان آمده‏ بود.

بالاتر از همه کم کم متوجه شدند که روزها لکه ابرى پیوسته ‏بالاى سر کاروان در حرکت است و براى آنها در آفتاب گرم ‏سایه مى‏ افکند، و این مطلب وقتى براى آنها بخوبى واضح شدکه به صومعه و دیر«بحیرا»نزدیک شدند.

خود بحیرا وقتى از دور گرد و غبار کاروانیان را دید به لب‏ دریچه‏ اى که از صومعه به بیرون باز شده بود آمد و چشم‏ به کاروانیان دوخته بود و گاهى نیز سر بسوى آسمان مى ‏کشید و گویا همان لکه ابر را جستجو میکرد که بر سر کاروانیان سایه‏ مى‏‌افکند.

و هیچ بعید نیست که روى صفاى باطنى که پیدا کرده بود واخبارى که از گذشتگان بدو رسیده بود منتظر دیدن چنین منظره وچشم براه آمدن آن قافله بود، و جریانات بعدى این احتمال راتایید میکند، زیرا مورخین مانند ابن هشام و دیگران مى‏ نویسند:

کاروان قریش هر ساله از کنار صومعه بحیرا عبور میکرد وگاهى در آنجا منزل میکردند و تا آن سفر هیچگاه بحیرا با آنان‏سخنى نگفته بود، اما این بار همینکه کاروان در نزدیکى صومعه‏منزل کردند غذاى زیادى تهیه کرد و کسى را بنزد ایشان فرستادکه من غذاى زیادى تهیه کرده‏ام و دوست دارم امروز تمامى‏شما از کوچک و بزرگ و بنده و آزاد، هر که در کاروان است‏برسر سفره من حاضر شوید.

بحیرا از بالاى صومعه خود بخوبى آن لکه ابر را دیده بود که‏ بالاى سر کاروان میآید و همچنان پیش آمد تا بر سر درختى که‏ کاروانیان زیر آن درخت منزل کردند ایستاد.

ابن هشام از ابن اسحاق نقل کرده که:خود بحیرا پس ازدیدن این منظره از صومعه بزیر آمد و از کاروان قریش دعوت کرد تا براى صرف غذا بصومعه او بروند، یکى از کاروانیان بدو گفت:اى بحیرا بخدا سوگند مثل اینکه این بار براى تو ماجراى‏ تازه‏اى رخ داده زیرا چندین بار تاکنون ما از اینجا عبور کرده‏ایم وهیچگاه مانند امروز بفکر پذیرائى ما نیفتادى؟

بحیرا گویا نمى ‏خواست راز خود را به این زودى فاش کنداز این رو در جواب او گفت:

راست است، اما مگر نه این است که شما میهمان و وارد برمن هستید، من دوست داشتم این بار نسبت‏ به شما اکرامى کرده ‏باشم و بهمین جهت غذائى آماده کرده و دوست دارم همگى ‏شما از آن بخورید.

قرشیان بسوى صومعه حرکت کردند، اما محمد-صلى الله‏علیه و آله-را بخاطر آنکه کودکى بود و یا به ملاحظات دیگرى ‏همراه نبردند، و بعید هم نیست که خود آن حضرت که بیشتر مایل‏ بود در تنهائى بسر برد و به اوضاع و احوال اجتماعى که در آن‏ به سر مى ‏برد اندیشه کند از آنها خواست تا او را نزد مال التجاره‏ بگذارند و بروند، وگرنه معلوم نیست ابو طالب به این سادگى ‏حاضر شده باشد تا او را تنها بگذارد و برود.

هر چه بود که بحیرا در قیافه یکایک واردین نگاه کرد واوصافى را که از پیامبر اسلام شنیده و یا در کتابها خوانده بود درچهره آنها ندید، از اینرو با تعجب پرسید: کسى از شما بجاى نمانده؟

یکى از کاروانیان پاسخ داد:بجز کودکى نورس که از نظرسن کوچکترین افراد کاروان بود کسى نمانده!

بحیرا گفت:او را هم بیاورید و از این پس چنین کارى ‏نکنید!

مردى از قریش گفت:به لات و عزى سوگند براى ماسرافکندگى نیست که فرزند عبد الله بن عبد المطلب میان ماباشد! این سخن را گفته و برخاست و از صومعه بزیر آمد و محمد-صلى الله علیه و آله-را با خود بصومعه برد و در کنار خویش‏ نشانید.

بحیرا با دقت‏ به چهره آن حضرت خیره شد و یک یک اعضاءبدن آنحضرت را که در کتابها اوصاف آنها را خوانده بود از زیرنظر گذرانید.

قرشیان مشغول صرف غذا شدند ولى بحیرا تمام حرکات ورفتار محمد-صلى الله علیه و آله-را دقیقا زیر نظر گرفته و چشم ‏از آن حضرت بر نم یدارد، و یکسره محو تماشاى او شده.

میهمانان سیر شدند و سفره غذا بر چیده شد در این موقع بحیرا پیش یتیم عبد الله آمد و بدو گفت:اى پسر تو را به لات و عزى‏ سوگند میدهم که آنچه از تو مى‏ پرسم پاسخ مرا بدهى؟

-و البته بحیرا از سوگند به لات و عزى منظورى نداشت جزآنکه دیده بود کاروانیان بدان قسم میخورند.

اما همینکه آن بزرگوار نام لات و عزى را شنید فرمود:مرا به‏ لات و عزى سوگند مده که چیزى در نظر من مبغوض ‏تر از این دو نیست.

بحیرا گفت:پس تو را بخدا سوگند میدهم سؤالات مرا پاسخ‏ دهى!

حضرت فرمود:هر چه میخواهى بپرس!

بحیرا شروع کرد از حالات و زندگانى خصوصى و حتى ‏خواب و بیدارى آنحضرت سؤالاتى کرد و حضرت جواب میداد، بحیرا پاسخ هائى را که مى ‏شنید با آنچه در کتابها در باره پیغمبراسلام دیده و خوانده بود تطبیق می‌کرد و مطابق میدید، آنگاه میان‏ دیدگان آنحضرت را با دقت نگاه کرد، سپس برخاسته و میان‏شانه ‏هاى آنحضرت را تماشا کرد و مهر نبوت را دید و بى اختیار آنجا را بوسه زد.

قرشیان که تدریجا متوجه کارهاى بحیرا شده بودند به یکدیگر گفتند:محمد نزد این راهب مقام و منزلتى دارد، از آنسو ابو طالب‏ نگران کارهاى بحیرا شد و ترسید مبادا دیر نشین سوء قصدى ‏نسبت‏ به برادر زاده ‏اش داشته باشد که ناگاه بحیرا را دید نزد وى آمده پرسید:

این پسر با شما چه نسبتى دارد؟

ابو طالب-فرزند من است!

بحیرا-او فرزند تو نیست، و نباید پدرش زنده باشد!

ابو طالب-او فرزند برادر من است.

بحیرا-پدرش چه شد؟

ابو طالب-هنگامى که مادرش بدو حامله بود وى از دنیارفت.

بحیرا-مادرش کجاست؟

ابو طالب-مادرش نیز چند سالى است مرده!

بحیرا-راست گفتى.اکنون بشنو تا چه میگویم:

او را به شهر و دیار خود بازگردان و از یهودیان محافظتش کن ومواظب باش تا آنها او را نشناسند که بخدا سوگند اگر آنچه من‏ در مورد این جوان میدانم آنها بدان آگاه شوند نابودش مى ‏کنند.

و سپس ادامه داده گفت:

اى ابو طالب بدان که کار این برادر زاده ‏ات بزرگ و عظیم ‏خواهد گشت و بنابر این هر چه زودتر او را بهشهر خود باز گردان.

و در پایان سخنانش گفت:

من آنچه لازم بود بتو گفتم و مواظب بودم این نصیحت را بتو بنمایم.

سخنان بحیرا تمام شد و ابو طالب در صدد بر آمد تا هر چه‏ زودتر به مکه باز گردد و از اینرو کار تجارت را بزودى انجام دادو به مکه بازگشت و حتى برخى گفته‏ اند:از همان جا محمد(ص)

را با بعضى از غلامان خود به مکه فرستاد و خود به دنبال تجارت‏ رفت.

و در پاره‏ اى از تواریخ آمده که وقتى سخنان بحیرا تمام شد ابو طالب بدو گفت:اگر مطلب اینطور باشد که تو مى‏گوئى او درپناه خدا است و خداوند او را محافظت‏ خواهد کرد.و در روایتى ‏که طبرى و برخى دیگر در این باره از ابو موسى اشعرى نقل کرده‏ بدنبال داستان بحیرا آمده است که بحیرا هم چنان ابو طالب راسوگند داد تا اینکه ابو طالب آنحضرت را به مکه باز گرداند…واین جمله را هم اضافه کرده که:

«و بعث معه ابو بکر بلالا، و زوده الراهب من الکعک و الزیت‏»یعنى ابو بکر بلال را بهمراه آنحضرت فرستاد، و راهب نیزتوشه راهى از«کاک‏» (۴) و زیتون به آنحضرت داد (۵)

بهانه ‏اى در دست‏ برخى از مغرضان

ما قبل از آنکه به نقد و بررسى این داستان بپردازیم باید به‏ اطلاع شما برسانیم که این داستان به این شکلى که نقل شده‏ بهانه ‏اى بدست مغرضان و برخى از خاور شناسان داده است آنهاکه پیوسته مى ‏گردند تا از تاریخ و روایات پراکنده اسلامى ‏بهانه ‏اى بدست آورده و بصورت حربه اى علیه اسلام و رهبرگرامى آن استفاده کنند، اینان این داستان و امثال آن راوسیله ‏اى براى تشکیک در نبوت پیغمبر اکرم(ص)قرار داده وچنانچه در کتاب فروغ ابدیت از آنها نقل شده گفته‏ اند:

«محمد بر اثر عظمت روح و صفاى قلب، و قوت حافظه ودقت فکر که طبیعت ‏بر او ارزانى داشته بود، بوسیله همان‏ ملاقات سرگذشت پیامبران و گروه هلاک شدگان را مانند عاد وثمود و بسیارى از تعالیم حیات بخش خود را از همین راهب فراگرفت‏» (۶) .

که در پاسخ باید بگوئیم:صرفنظر از صحت و سقم حدیث(و جالب است‏ بدانید که در سالهاى اخیر دیرى در کشور اردن-در نزدیکى شهر درعا)کشف شده که گویند«دیر»همین بحیرا است و توریستها را براى تماشا و زیارت‏ بدانجا مى‏ برند.

بحیراى راهب که بعدا در آن بحث‏ خواهیم کرد، بطلان این‏ تهمت و پندار واضح ‏تر از آن است که ما بخواهیم وقت زیادى ازشما و خود را روى آن صرف کنیم زیرا با توجه به اینکه:

اولا-عمر رسول خدا در این سفر آنقدر نبود که بتواند آن همه‏ مطالب متنوع و گوناگون را در ذهن خود بسپارد و دهها سال پس‏ از آن با آن زیبائى و فصاحت معجزه آمیز براى مردم بیان دارد…

و ثانیا-عمر آن سفر و بخصوص مدت دیدار آنحضرت با بحیرابه آن مقدار نبود که بتواند یک دهم از آن مطالب متنوع و بسیار را بیاموزد و یا دیرنشین نصرانى(و یا یهودى)به آن بزرگوار یاد دهد، بخصوص آنکه طبق تحقیق و مدارک قطعى آن بزرگوار«امى‏»بوده و سواد خواندن و نوشتن هم نداشته است و معمولا اینگونه‏ امور احتیاج به ضبط و یاد داشت و داشتن سواد خواندن و نوشتن‏دارد.

و ثالثا-آنچه پیغمبر بزرگوار اسلام دهها سال بعد از این‏ماجرا در ضمن آیات بسیار زیاد قرآنى ابراز فرمود با بسیارى ازآنچه نزد راهبان و دیر نشینانى همچون بحیرا بوده و ریشه آن ازتورات و انجیل است تفاوت بسیار دارد، و اثرى از خرافاتى که‏بدست‏خرافه سازان در آن دو کتاب مقدس وارد شده در این آیات‏مبارکه دیده نمى‏شود و جائى براى این پندار باطل که این از آن گرفته شده باقى نمى‏ ماند…

و رابعا-همه این پندارهاى غلط و تهمت هاى ناروا روى این‏ فرض است که اصل این داستان صحیح و بدون خدشه و تردیدباشد، در صورتیکه ذیلا خواهید خواند که صدور این داستان موردتردید جمعى از تاریخ نویسان و ناقلان حدیث‏ بوده، و راویان آنرا عموما تضعیف کرده و روایتشان را مخدوش داشته‏ اند…

و در پایان این را هم بد نیست‏ بدانید که اینگونه اتهامات ونسبت هاى ناروا تازگى نداشته و در زمان خود آن بزرگوار هم ازاینگونه سخنان و گفتارهاى نادرست وجود داشته تا آنجا که‏ خداى تعالى در صدد پاسخگوئى و دفاع از پیامبر بزرگوار خویش‏ بر آمده و میفرماید:

و لقد نعلم انهم یقولون انما یعلمه بشر، لسان الذی یلحدون‏الیه اعجمی و هذا لسان عربی مبین‏ان الذین لا یؤمنون‏ بآیات الله لا یهدیهم الله و لهم عذاب الیم‏انما یفتری الکذب‏الذین لا یؤمنون بآیات الله و اولئک هم الکاذبون (۷)

یعنى-و به راستى ما مى ‏دانیم که اینان مى ‏گویند قرآن رابشرى به او تعلیم کرده و یاد داده، در صورتیکه زبان آن کس که بدو اشاره مى ‏کند عجمى است، و این(قرآن)زبان عربى ‏روشنى است، همانا آنها که آیات خدا را باور ندارند خداهدایتشان نمى ‏کند و عذابى دردناک دارند.دروغ را فقط آنهائى‏ مى ‏سازند که به آیات خدا ایمان ندارند، و آنها خودشان‏ دروغگویانند.

که البته این سخن ناروا را در باره مردى مسیحى مذهب رومى ‏که نامش‏«ابو فکیهه‏»یا«مقیس‏»یا«ابن حضرمى‏»و یا«بلعام‏»بوده مى‏ گفتند که ساکن مکه بود و رسول خدا گاهى‏نزد او رفت و آمد مى‏کرد.

بارى بهتر است این بحث را رها کرده و بدنباله بحث ‏خود، یعنى تحقیق و بررسى این داستان باز گردیم.

نقد و بررسى داستان بحیرا

اکنون که اصل این داستان را شنیدید باید بدانید که این‏داستان از چند نظر مورد انتقاد و ایراد قرار گرفته و صحت آن مورد تردید و خدشه واقع شده است:

اولا-اینکه در چند روایت آمده بود که ابو بکر آنحضرت رااز همان‏«بصرى‏»پیش از آنکه به شام بروند بهمراه بلال به مکه‏ باز گرداند از چند نظر مخدوش و بلکه غیر قابل قبول است:

۱-از این نظر که بر طبق روایاتى که خود راویان و مورخان‏ن قل کرده‏ا ند ابو بکر دو سال یا بیشتر از رسول خدا کوچکتر بوده‏ و بلال نیز چند سال از ابو بکر کوچکتر بوده (۸)،و با توجه به آنچه ‏در مورد عمر رسول خدا(ص)در آغاز این داستان شنیدید ابو بکردر آن زمان شش ساله و یا نه ساله و ده ساله بوده و بلال هم شایدهنوز بدنیا نیامده بود و اگر هم بدنیا آمده بوده دو سه سال بیشتر ازعمرش نگذشته بود، و بدین ترتیب حضور ابو بکر در کاروان درآن سنین از عمر بسیار بعید بنظر مى ‏رسد چنانچه تولد بلال و بدنیاآمدن او نیز در آنروز خیلى بعید است، و اگر هم بدنیا آمده بوده در حبشه بوده نه در مکه.

۲-فرض مى ‏کنیم ابو بکر شش ساله و یا نه ساله و ده ساله‏در این سفر حضور داشته و بهمراه کاروان مزبور به بصرى و شام‏رفته، ولى اینکه ابو بکر در آن سنین از عمر داراى ثروت وتجارت و غلام و نوکرى بوده که بتواند امرى و یا نهیى صادرکند، و غلام و یا نوکر خود را به این سو و آن سو بفرستد بسیاربعید و بطور معمول غیر قابل قبول است.

۳-فرض مى‏کنیم هر دو مطلب فوق را تعبدا بپذیریم.اساسابلال حبشى در آنروزگار چه ارتباطى با ابو بکر داشته!مگر نه‏این است که خود اینان نوشته‏اند:بلال در آغاز بعثت در خانه‏امیه بن خلف بصورت برده‏اى زندگى مى‏کرد، و با ایمان به‏رسول خدا و پذیرش اسلام از جانب وى تحت آزار و شکنجه‏ارباب خود یعنى امیه بن خلف قرار گرفت تا آنجا که او را درروزهاى گرم طاقت فرساى مکه برهنه مى‏کرد و روى ریگهاى‏داغ مکه مى‏خواباند و سنگ بزرگى روى سینه‏اش مى‏گذارد…

تا آنجا که مى‏نویسند:

تا اینکه روزى ابو بکر بر وى گذشت و آن منظره را دید و به‏امیه اعتراض کرد و پس از مذاکره‏اى که کردند قرار شد ابو بکربلال را از امیه خریدارى کند و از این شکنجه و عذاب آسوده‏اش گرداند.و بالاخره او را با غلامى دیگر که ابو بکر داشت مبادله‏کردند و ابو بکر او را آزاد کرد. (۹)

گذشته از اینکه این قسمت، یعنى آزاد شدن بلال بدست‏ابو بکر نیز مورد اختلاف و تردید زیادى است، و در بسیارى ازروایات آمده که بلال را رسول خدا خریدارى کرده و آزاد فرمود، چنانچه از واقدى و ابن اسحاق نقل شده (۱۰) و بلکه در پاره‏اى ازروایات نیز آمده که عباس بن عبد المطلب اینکار را کرد (۱۱) واختلافات دیگرى در این باره که اگر خواستید مى‏توانید به کتاب‏«الصحیح من السیره‏»مراجعه نمائید. (۱۲)

۴-همه این مطالب را هم که بپذیریم آیا این مطلب راچگونه مى‏توان پذیرفت که ابو طالب با شدت علاقه‏اى که به یتیم‏برادر داشت و همانگونه که قبلا شنیدید حاضر نبود ساعتى این‏کودک را از خود جدا کند و حتى در این باره به عموهاى دیگرآنحضرت نیز اعتماد نمى‏کرد، در اینجا او را با یک کودک کوچکتر از خود یعنى‏«بلال‏»از آن فاصله دور به مکه بفرستد، وبه قضا و قدر و آن بیابان بى آب و علف و پر از خطر بسپارد، وبدین ترتیب او را از خود جدا کرده و با خیالى آسوده بدنبال‏تجارت و ادامه سفر تجارتى رفته باشد!بخصوص پس از آن‏سفارشى که راهب مزبور به ابو طالب کرده که آن کودک را ازشر یهود و دیگران محافظت کن و هر چه زودتر او را به مکه بازگردان!

و ثانیا-از همه اینها گذشته اصل این داستان از نظر سندمخدوش است چه آنها که در کتب شیعه نقل شده و چه آنها که‏ در کتابهاى اهل سنت آمده، زیرا ابن شهر آشوب آغاز آنرا ازمفسران و دنباله آنرا نیز از طبرى روایت کرده، و ضمانت آنرا ازعهده خود برداشته است.

و مرحوم صدوق نیز از دو طریق آنرا روایت کرده که طریق‏ اول از نظر سند مقطوع و ضعیف است، و روایت دوم نیز مرفوعه‏ است که هیچکدام قابل اعتماد نیست گذشته از آنکه روایت‏ نخست مشتمل بر امور غریبه‏اى است که به افسانه شبیه‏ تر است‏تا به یک داستان واقعى (۱۳) و روایات اهل سنت نیز هیچکدام به رسول خدا(ص)و یا معصومى دیگر منتهى نمى ‏شود، و آنچه درسیره ابن هشام و تاریخ طبرى و طبقات و جاهاى دیگر نقل شده‏ یا از ابن اسحاق و یا از داود بن حصین و یا از ابو موسى اشعرى ‏روایت‏ شده که هیچکدام در آن زمان-یعنى زمان سفر رسول‏ خدا(ص)و بر خورد با بحیرا-بوجود نیامده و متولد نشده بودند، وسند خود را نیز در این باره نقل نکرده‏ اند تا در صحت و سقم آن‏ تحقیق شود، و از اینرو از ابو الفدا نقل شده (۱۴) که گفته است ‏یکى ‏از راویان این حدیث ابو موسى اشعرى است که وى در سال‏ هفتم هجرت مسلمان شد و از اینرو این حدیث را باید از احادیث‏ مرسله اصحاب بشمار آورد…گذشته از اشکال دیگرى که ما دربحث قبلى در ذیل خدشه و ایراد-۴-نقل کردیم.

و ترمذى نیز چنانچه از وى نقل شده این روایت را غریب‏ دانسته و گفته است:در سند آن عبد الرحمان بن غزوان دیده ‏مى ‏شود که روایت هائى بر خلاف موازین از او نقل شده (۱۵) و ذهبى‏نیز گفته:«گمان مى‏رود که ساختگى باشد و قسمتى از آن‏ دروغ است‏» (۱۶) و ابن کثیر و دمیاطى و مغلطاى نیز در آن تردید کرده‏اند (۱۷) و مرحوم استاد شهید آیت الله مطهرى قدس سره الشریف درکتاب‏«پیامبر امى‏»فرموده:

«پرفسور ماسى نى یون‏»اسلام شناس و خاور شناس‏معروف، در کتاب سلمان پاک در اصل وجود چنین‏شخصى، تا چه رسد به برخورد پیغمبر با او تشکیک مى‏کندو او را شخصیت افسانه‏اى تلقى مى‏نماید، مى‏گوید:

«بحیرا سرجیوس و تمیم‏دارى و دیگران که روات درپیرامون پیغمبر جمع کرده‏اند اشباحى مشکوک ونایافتنى‏اند.

و ثالثا-مطلب دیگرى که موجب تضعیف این داستان مى‏شوداختلاف در مورد شخصیت‏بحیرا است که آیا نام اصلى اوجرجیس یا سرجس یا جرجس بوده، و یا اینکه از علماء یهود و ازاحبار یهود«تیماء»بوده-چنانچه برخى گفته‏اند-و یا ازکشیشهاى مسیحى و از قبیله عبد القیس بوده چنانچه برخى دیگرگفته‏اند، (۱۸) که این خود موجب ضعف در روایاتى که رسیده‏مى‏شود.

و اینها قسمتى است از بحث هائى که در باره این داستان درکتاب ها بچشم مى‏ خورد، و شاید روى آنچه گفته شد برخى ازسیره نویسان این داستان را یکسره ساخته و پرداخته دشمنان‏ اسلام که پیوسته در صدد تضعیف اسلام و زیر سؤال بردن رسول ‏گرامى آن و ایجاد شبهه و تردید در سلامت عقل و دستورات‏ روح بخش اسلام بوده‏ اند دانسته و نویسنده کتاب سیره‏المصطفى در این باره چنین گوید:

…در روایاتى که در مورد سفرهاى تجارتى رسول خدا در آن برهه‏از زندگى رسیده اختلافهائى دیده مى‏شود که موجب تردید درصدور آنها مى‏ شود بخصوص که راویان آنها از کسانى هستند که‏ متهم به کذب بوده و روایاتشان در عرض حوادث تاریخى به ثبت‏ نرسیده…

و سپس گوید:

و من در کتاب خود بنام‏«الموضوعات‏»این مطلب را ترجیح‏ داده‏ ام که نقل این سفرها با این کرامات ساخته و پرداخته‏ دشمنان اسلام است که مى‏ خواسته ‏اند بدینوسیله ابواب تشکیک وتردید را در رسالت‏ حضرت محمد(ص)و نبوت آن بزرگوار بازکنند…و این افسانه‏ ها را در تاریخ اسلام وارد کرده تا موجبات‏ تشویش در باره پیامبر بزرگوار اسلام و رسالت آنحضرت را فراهم ‏سازند… و شاید کعب الاحبار و ابو هریره و وهب بن منبه و تمیم الدارمى وامثال آنها قهرمانهاى این افسانه پردازان بوده چنانچه شیوه اینان دروارد ساختن اسرائیلیات و مسیحیاتى که در احادیث اسلامى وتفسیر و غیره وارد کرده‏اند این موضوع ایشان را تایید مى‏کند… (۱۹) نگارنده گوید:نظر ما در قسمت اول این بحث همان است‏که گفتیم، و وجود ابو بکر و یا بلال در این سفر با هیچ معیارى‏ جور در نمى ‏آید و اما در مورد اصل داستان نظر ما همان نظرى ‏است که در باره شق صدر و امثال آن گفتیم که اگر روایت‏ صحیحى در این باره داشتیم آنرا مى‏ پذیریم و اگر نه اصرارى براثبات آن نداریم اگر چه در همه کتابهاى تاریخى و سیره هم‏ نقل شده باشد، و ظاهرا به چنین روایتى در این داستان دست‏ نخواهیم یافت، چنانچه گذشت و العلم عند الله.

و بنابر آنچه گفته شد دیگر مجالى براى یاوه گوئى برخى ازمستشرقین مزدور کلیساها و کشیشان مغرض باقى نمى‏ ماند که‏ به منظور خدشه‏ دار کردن نبوت رسول خدا و وحى، این داستان رادستاویزى قرار داده و گفته‏ اند:

«پیامبر اسلام در آن سفر از بحیرا تعلیماتى آموخت و در مغز فراگیر و حافظه قوى خود نگهدارى کرد و پس از ذشت‏سى سال از آن‏دیدار همان تعلیمات را اساس دین خود قرار داد، و بعنوان وحى وقرآن به پیروان خود آموخت‏».

زیرا گذشته از همه آنچه گفته شد و بر فرض صحت این‏ داستان از نظر سند و دلالت، مگر مدت توقف آنحضرت نزد بحیرا چقدر طول کشیده که بتواند منشا اینهمه معارف عالیه وداستانهاى شگفت انگیز شده و آن آئین انقلابى و جهانى راپى‏ریزى کند!

آیا یک ملاقات نیم ساعته و یا حداکثر یک ساعته در ده‏سالگى یا دوازده سالگى پیامبر امى درس نخوانده مى‏تواند پس‏از گذشت‏سى سال منشا آنهمه تحولات و بیان آنهمه آیات‏معجزه آسا باشد که همه فصحا و سخن وران را به مبارزه و تحدى‏ دعوت کرده و بگوید:

و ان کنتم فی ریب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسوره من مثله‏و ادعوا شهداءکم من دون الله ان کنتم صادقین، فان لم‏تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجاره‏اعدت للکافرین (۲۰)

پى ‏نوشتها:
۱-تاریخ پیامبر اسلام دکتر آیتى ص ۵۶
۲-به کتاب فروغ ابدیت ج ۱ ص ۱۴۱ به بعد مراجعه فرمائید.
۳-بگفته یعقوبى و جمعى دیگر آنحضرت آنروز نه ساله بود و به گفته مسعودى درمروج الذهب(ج ۱ ص ۳۹۹)سیزده سال داشت و بسیارى هم گفته‏ اند از عمرآن حضرت در آنروز دوازده سال گذشته بود.
۴-«کعک‏»که در عبارت عربى آمده معرب‏«کاک‏»است که نوعى نان روغنى‏ و کلوچه است.
۵-تاریخ طبرى ج ۲ ص ۳۴-و البدایه و النهایه ج ۲ ص ۲۸۵ سیره حلبیه ج ۱ ص ۱۲۰
۶-فروغ ابدیت ج ۱ ص ۱۴۲
۷-سوره نحل آیه ۱۰۳-۱۰۵
۸-براى اطلاع از مدرک این گفتار به کتاب‏«الصحیح من السیره‏»ج ۱ ص ۹۲۹۱ مراجعه شود.
۹-سیره ابن هشام ج ۱ ص ۳۱۸ و کتابهاى دیگر.
۱۰-شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج ۱۳ ص ۲۷۳.
۱۱-سیره قاضى دحلان ج ۱ ص ۱۲۶ و سیره حلبیه ج ۱ ص ۲۹۹.
۱۲-ج ۲ ص ۳۴-۳۸.
۱۳-براى اطلاع بیشتر به اکمال الدین چاپ مکتبه صدوق ج ۱ ص ۱۸۲-۱۸۷ وپاورقى‏هاى آن مراجعه شود.
۱۴-سیره المصطفى ص ۵۴.
۱۵-پاورقى فقه السیره ص ۶۴.
۱۶-الصحیح من السیره ج ۱ ص ۹۳.
۱۷-الصحیح من السیره ج ۱ ص ۹۳.
۱۸-به پاورقى ج ۱ سیره ابن هشام ص ۱۸۰ مراجعه شود.
۱۹-سیره المصطفى ص ۵۴-۵۵.
۲۰-سوره بقره آیه ۲۲-۲۳.

همچنین ببینید

ماهنامه موعود شماره 280 و 281

شماره ۲۸۰ و ۲۸۱ مجله موعود منتشر شد

با امکان دسترسی سریع دیجیتال ؛ شماره ۲۸۰ و ۲۸۱ مجله موعود منتشر شد ماهنامه …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *