نزدیک نماز صبح بود. خادم حرم چشمان خواب آلودش را با پشت انگشتانش مالید و وضویی گرفت و برای گفتن اذان سوی حرم رفت. نسیم خنکی در حیاط حرم حضرت عسکری(ع)، صورت خادم را نوازش می داد.
مشهدی ابوالقاسم، در حالی که سرش را پایین انداخته بود، نیم نگاهی به مرد امام جماعت انداخت و آرام پشت سر آن سادات نشست و با صدایی لرزان پرسید: آقا جان، این مرد که دورش را گرفته اید کیست؟
مرد سرش را به عقب متمایل کرد و گفت: این بزرگوارحضرت صاحب الزمان (عجل اللّه تعالى فرجه الشریف) است و نماز صبح را به ایشان اقتدا مى کنیم.
مشهدی ابوالقاسم که انگار هنوز باورش نشده بود که در اطرافش چه خبر است بهت زده، عقب عقب آمد و از در خارج شد و بعد ساعتی دوباره به پشت بام آمد و از سوراخ در آنچا را نگاهی کرد اما اثری از آنها نبود. امام و نمازگزاران رفته بودند.
منبع: برکات حضرت ولی عصر(ع)، خلاصه العبقری الحسان، علامه نهاوندی، حکایت