اسماعیل شفیعی سروستانی
دیر زمانی است که همه اقوام بر اثر غلبه سیاست بر سایر مناسبات فردی و جمعی و به تبع آن نافذ شدن حکم سیاستمداران بر همه امور فرهنگی و مادی مواجه با نوعی درهم ریختگی و آشفتگی در میان معاملات و مناسبات هستند. شاید این وضع به زمانی برگردد که تشکیلاتی با عنوان «دولت» دایر مدار همه امور مفلکی و فرهنگی شد و چونان رازقی فعال مایشاء، همه مقدرات و مقدورات جغرافیای بزرگی از یک سرزمین را در کف خویش گرفت و شأنی بالاتر از همه شؤون برای خود قایل شد؛ تا جایی که امروزه همه شؤون و وظایف اهل تفکّر و فرهنگ و ادب را نیز از آن خود ساخته است. در این مقال یک روی سخن به «شأن سیاست» در نسبت با سایر شؤون برمیگردد و یک روی دیگر به آنچه که محصول این وضع است.
نزد اهل حکمت و معرفت، شأن سیاست دون شأن فرهنگ است چنانکه در تقسیمات حکمت نظری و عملی، «سیاست مفدن» هم عرض و در کنار «تدبیر منزل» آمده است. دو امری که اگر در نسبت با حکمت نظری و اهل معرفت نباشند و نیرو از منبع فیض و عقل کلی دریافت نکنند باعث بروز تباهی و فساد در همه امور میشوند.
پوشیده نیست که متفکران از منظری والا ناظر همه مناسبات مردم و واقف بر ارتباط میان همه اجزاء و نسبت جملگی آنها با کل هستی و عالم غیبی و ملکوتیاند. چنانکه انبیا با تمسک به وحی، به تدبیر و تأمل در همه امور ملکی میپرداختند و در رتبهای پایینتر حکیمانی چون افلاطون و فارابی بر آن بودند که حاکمان باید در زمره حکیمان باشند تا معاش و معاد مردم روی به صلاح آرد.
امروزه به تبع غلبه فرهنگ و تمدن غربی و بسط اندیشه ماکیاولی رابطه و نسبت میان ملک داران و اهل حکمت چنان گسسته است که سیاستمداران را با اهل معرفت کاری نیست و اهل معرفت نیز در خلوت خود پذیرای میهمانان ملکداری نیستند. از این موضوع در نظام نظری با عنوان «جدایی دین از سیاست» یاد میکنند. سیاستمداران از مسند قدرت درباره همه چیز و همه کس داد سخن میدهند بیآنکه در ملکداری خود را محتاج کسب و درک «خرد سیاسی» بدانند. برخی نویسندگان مزدبگیر نیز اسباب مشتبه شدن امر را فراهم میسازند.
اینان با نگارش مقالات و مطالب دست دوم سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، ادبی و… برای مردان سیاست، چنین وانمود میکنند که این سیاستمدار است که از مسند قدرت میتواند برای همه چیز حد و مرز تعیین کند و آنگاه عموم مردم نیز متأثر از تبلیغات پرسر و صدا، شأن سیاست را اجلّ از همه شؤون فرض میکنند. از همینجاست که با گسست رابطه اهل تفکّر و فرهنگ و سیاستمداران، ابتذال و لاابالیگری و بیخردی در میان جامعه جاری و ساری میگردد و رابطه میان عمل و نظر از هم میگسلد. هیچکس خود را متعهد به آنچه میگوید نمیداند. چرا که در واقع نمیداند که چه میگوید. بههمانسان که در میدان عمل خود را مستغنی از متفکران و اهل نظر میپندارد و هر چه میخواهد میکند، بیآنکه کسی را یارای تعرض به او باشد. از اینرو آشفتگی در میان احوال و مناسبات راه مییابد و به تبع آن، بروز خسارات اخلاقی و مالی همه سطوح را در خود فرو میبرد و جوامع را مستعد فساد و تباهی میسازد.
غرض از این نوشتار تذکر این معنی است که غفلت از «اهل نظر» و مردان «قبیله فرهنگ» چگونه موجب بروز فساد در ارکان حیات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی میشود. و این بیماری عصر حاضر در میان همه اقوام و ملل است. ما هم کم و بیش گرفتار همین وضع هستیم. بروز و ظهور سیاستمداران و احزاب سیاسی نورسته، فقدان طرحهای کلان حکومتی، مجادلات نفسگیر سیاسی، مسند نشینی جوانان خامف ره نرفته در امور مهم و سرنوشت ساز، جداافتادگی صاحبان قدرت از اهل تفکّر و معرفت و بالاخره بروز ناملایمات، تشویش و نوعی بیهویتی در میان جوانان محصول همین وضع است. امان از روزی که همه کسانی که مسبب این وضع بودهاند بخواهند برای درمان اینهمه درد نیز دارو و درمانی بیابند. آنگاه حال بیمار دیدنی است.
دانستیم که «سیاست و دیانت» از هم منفک و جدا نیستند امّا ندانستیم که پیش از هر امر سیاست، نیازمند اتکاء تام به خرد و حکمت سیاسی منشعب از تفکّر دینی است و چنانکه ندانستیم اگر مردم در مدرسه فرهنگ و ادب و دین آموخته نشوند و متأثر از معلمان حقیقی متذکر عالم معنی نگردند در میدان سیاست همه چیز را تابع هواجس میپندارند و خود را به هلاکت میافکنند چنانکه نورستهها در مسند قدرت اموری چون فاضلاب و نان و آب را هم آلوده پندارهای سیاسی خویش میسازند. و از بام تا شام هر رطب و یابسی را بههم میبافند تا اغراض خویش را ثابت نمایند.
وقتی تفکّر از میانه برمیخیزد «اغراض» خود را مینمایاند. به قول حافظ:
«چون غرض آمد هنر پوشیده شد»
آنچه بنای حیات قومی را در عرصه تاریخ قوام میبخشد «فرهنگ و تفکّر» است. اگر این بنا متزلزل شود، بنای سیاست و ملکداری نیز بیبنیاد میشود.
وقتی شعر و موسیقی و معماری و شهرسازی و اقتصاد و سایر مناسبات و معاملات تابع هواجس سیاسی شد؛ همه چیز از جایگاه خویش خارج میشود؛ عالی جای خویش را به دانی میدهد و فرهنگ و تفکّر تابع سیاست میشود.
اردیبهشت ماه هر سال برای یکی دو روز سخن از فرهنگ و انقلاب فرهنگی به میان میآید و پس از آن در بقیه ایّام سال چنان به فراموشی سپرده میشود که گویی فرهنگ از هیچ جایگاه و رتبهای در حیات این دیار برخوردار نیست. از خانه فرهنگ و ادب این سرزمین کالایی جز سیاستزدگی صادر نمیشود؛ زیرا متولیان امور فرهنگی قطبنمای خود را بر مدار سیاستمداران تنظیم کردهاند.
آنچه که امروزه به جای «ملکداری مبتنی بر تفکّر و فرهنگ» نشسته و بخوبی خود را مینماید سیاستزدگی و سیاستبازی منفعلی است که خود هادم فرهنگ است.
مباد روزی مصداق کسی باشیم که بر سر شاخ بن میبرید، بیگمان، نیازمند تجدید نظری جدّی دراینبارهایم؛ پیش از آنکه بیش از این خانه فرهنگ و دیانت و اخلاق روی به ویرانی آورد. والسلام
سردبیر
ماهنامه موعود شماره ۲۵