از خــجـالــت غــرق بـارانم در این شبهای قدر
آبــرویــی هــم نــمـانــده تــا کـه سـر بــالا کـنـم!
دســتهــا خــالـی و حیـرانم در این شبهای قدر
فـکـر عـصـیـان خـاطـرم را کـرده آزرده؛ خــدا!
بــا تــمــام جــان بــه افـغانم در این شبهای قدر
پـشـت پـلـکـم بـحـر اشکی جزر و مـــدها میکند
نـاخــدا! مــحــتــاج طـوفـانم در این شبهای قدر
بـغـضهـا در سـیـنـه دارم آه! گــر ســر واکـنـنـد
میشود چون چشمه چشمانم در این شبهای قدر
الـتـمـاس از حـضـرت حـق در دعـاهـا مــیکـنـم
بــهــر آمــرزش ز عـصیانم در این شبهای قدر
اضـطـراب و اضـطـراری بـر دلــم حــاکــم بـود
هـمـچـو بید از خوف لرزانم در این شبهای قدر
مـرحـمــت کـن جـان جـانـان بـر دل شــوریــدهام
حــفــظ فــرمــا دین و ایمانم در این شبهای قدر
تــرس دارم از گــنــاهــانــی کــه دائـــم کــردهام
گـر نـبـخـشــایـی بــه زندانم در این شبهای قدر
گــر نـبـخـشـایـی تـو ایـن عـبـد ذلـیـل؛ آتـش زنم-
دفـــتـــر اشــعــار و دیــوانم در این شبهای قدر
عــهـد مـیبـنـدم کــه زیـن پـس بـندگیات را کنم
مــیزنــم انــگــشـتِ پـیـمانم در این شبهای قدر
چـون کــه کـارم بـا خـداونـد کـریـم افـتـاده اسـت
لایــق هــر روح و ریـحـانم در این شبهای قدر
بــارالـهـا! گـوشـه چـشـمـی بر من “آشـفـتـه” کـن
درگـذر از مـن کـه مهـمـانم در این شبهای قدر
“م.ع.آشفته”