در شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان وقتى مولاى متقیان حضرت امیرمومنان(ع) در بستر شهادت افتاده و لحظات آخر عمر شریفشان را سپری میکردند، حضرت به افراد داخل اتاق نگاه کردند و از همه خواستند تا جز فرزندان فاطمه کسی در اتاق نماند.
همه به طبعیت در حال خارج شدن بودن که امام دیدند حضرت عباس(ع) هم در حال رفتن است. امام خطاب به ایشان فرمودند: تو بمان و عباس گفت: اما خودتان گفتید فقط فرزندان فاطمه بمانند من مادرم ام البنی است.
در این حال هر دو بزرگوار به سختی گریه کردند، علی علیه السلام خواستند تا عباس قدری نزدیکتر بیاید. دست کوچک فرزند برومندشان را در دست گرفتند و در حالی که هر دوی آنها گریه میکردند دستشان را در دست امام حسین گذاشتند و از برادر کوچکتر خواستند تا در کنار برادر بزرگتر بماند.
امام علی علیه السلام فرمودند: یا حسین! من در خانهام میمیرم ولی تو در صحرا کشته میشوی. من پوشیده از این دنیا میروم ولی تو را در صحرا عریان رها میکنند، برای من مراسم تدفین میگیرند اما به تابوت تو در کوچه سنگ میزنند.
آن حضرت سپس فرزند برومندشان حضرت ابوالفضل العباس(ع) را در بر گرفته، به سینه چسبانیدند و فرمودند: «فرزندم، زود باشد که چشم به تو در قیامت روشن گردد؛ فرزندم، چون روز عاشورا فرا رسید و داخل آب (فرات) شدى مبادا از آن آب بنوشى در حالی که برادرت حسین(ع) تشنه باشد».
سپس تاکید فرمودند: «ای عباس! در کنار برادرت حسین بمان که مظلوم تر از مظلومیت برادرت نیست.»
مولد العباس بن علی (ع)، ص ۷۱- چهره ی درخشان قمر بنی هاشم، ج ۳، ص ۵۷
به نقل از لطیفیان، علی اکبر، لا یوم کیومک یا اباعبدالله، نشر آرام دل، صص ۵۰- ۵۱