زائر شرمنده

خدا قسمت کرد و چند روز پیش زائر امام رضا بودم. توی صحن انقلاب رو به روی گنبد طلا نشسته بودم و دعا می خوندم. یه پیرزن با فاصله کمی از من بعد از نماز نشسته بود. کتاب دعایی دستش بود و ورقش می زد و آخرش هم مأیوس از اینکه نمیتونه بخونش کتاب رو بست و گذاشت کنار و با لهجه مشهدی گفت: «شرمندتم امام رضا که بلد نیستم یه دعا هم بخونم کنارت.»

از جاش بلند شد و گفت: دهترم این کفشای من پیشت باشه تا من به جای اینکه اینجا پاهامو جلوی آقا دراز کنم و بی ادبی کنم، پا شم از جام و در حالی که به سختی کمر راست می‌کرد مشغول جمع کردن کتاب دعا ها و مهر هایی شد که روی فرش ها مانده بود. هر بار که برای برداشتن مهر یا کتابی خم می‌شد، به سختی خودش را راست می‌کرد اما باز هم این کار را تکرار می‌کرد.

وقتی مهر ها و کتابهای اطرافمان را جمع کرد، برگشت و تسبیحی دست گرفت و شروع کرد به صلوات فرستادن و وقتی تمام شد گفت: دعا که بلد نیستم بخونم. بیش از این به آقا بی احترام نکنم.

غرق در احترام و ادب پیرزن بودم که از جایش بلند شد و سلامی داد و رفت. و من ماندم و کتاب دعایی در دست که بی توجه می خواندمش و طلبکارانه خواسته هایم را می‌گفتم. یاد زیارت هایم افتادم که با کوله باری از آرزو می آمدم و می خواستم با کوله باری از توقع نیز از حرم خارج می‌شدم.

چقدر بین زیارت من و آن پیرزن فرق بود.

Check Also

ماهنامه موعود شماره 280 و 281

شماره ۲۸۰ و ۲۸۱ مجله موعود منتشر شد

با امکان دسترسی سریع دیجیتال ؛ شماره ۲۸۰ و ۲۸۱ مجله موعود منتشر شد ماهنامه …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *