امام باقر(ع) فرمود: چنانچه در بیابان غذا خوردی، اضافههای آن را جمع نکن و آنها را در گوشهای رها کن! ولی اگر در منزل غذا خوردی، آنچه را که اطراف سفره و یا اطراف ظرف غذا میریزد، تمام آن را جمع کن و تناول کن!
سرتاسر زندگی ائمه معصومین(ع) دارای حکمتها و اندرزهایی برای محبان و شیعیان هست که میتواند چراغ راه هدایت و رستگاری آنها باشد، به مناسبت سالروز شهادت پنجمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت باقر آلمحمد(ص) ۵ داستان از زندگانی حضرت(ع) در ادامه میآید:
* چگونه محل گنج مخفی افشا شد
مرحوم قطبالدین راوندی، ابن شهر آشوب و برخی دیگر از بزرگان نقل کردهاند که امام جعفر صادق(ع) فرمود: جوانی مؤمن نزد پدرم، حضرت باقرالعلوم(ع) آمد و اظهار داشت: من پدری فاسق و مخالف شما اهل بیت(ع) داشتم که هم اکنون به هلاکت رسیده است و چون او میدانست که من شیعه هستم، اموال خود را از من پنهان داشت، چنانچه ممکن است مرا در این مورد کمک کنید!
امام محمدباقر(ع) فرمود: آیا دوست داری پدرت را ببینی و آنچه میخواهی از او سؤال کنی؟ جوان پاسخ داد: آری! چون من بسیار فقیر هستم، بنابراین حضرت نامهای نوشت و آن را مهر کرد و به آن جوان داد و فرمود: این نوشته را به قبرستان بقیع ببر؛ هنگامیکه در وسط قبرستان قرار گرفتی، صدا بزن و بگو: یا دُرجان! آن گاه، شخصی حاضر میشود، نامه را به او تحویل میدهی تا به مطلوب و خواسته خود برسی، پس همین که جوان به قبرستان بقیع رفت و به دستور حضرت عمل کرد و نامه را تحویل داد، دُرجان گفت: دوست داری پدرت را ملاقات کنی ؟ جوان گفت: آری!
ناگاه دُرجان به سمت کوهی در نزدیکی مدینه رهسپار شد و چیزی نگذشت که دیدم به همراه مردی سیاه – که زنجیر بر گردن و زبانش آویزان بود – به سوی من آمدند. دُرجان گفت: ای جوان ! این پدر توست که حرارت آتش و عذاب الهی او را به چنین حالی در آورده است، بعد از آن، من از حال پدرم جویا شدم؟ پدرم مرا مخاطب قرار داد و اظهار داشت: ای پسرم! من از دوستداران بنیامیه و از علاقهمندان به آنها بودم و چون تو از دوستان و پیروان اهل بیت بودی، دشمنت داشته و تو را از اموال خود محروم ساختم و به جهت همین کینه توزیام نسبت به اهل بیت است که مرا در چنین حالت و عذاب دردناکی مشاهده میکنی و اکنون از عمل خویش بسیار پشیمان هستم، ولی سودی به حالم ندارد! سپس گفت: گنج را در فلان باغ زیر درخت زیتون مخفی کردهام، آن را بردار و ۵۰ هزار از سکههای آن را تحویل حضرت ابوجعفر(ع) بده و مابقی آن اموال از برای خودت باشد.
حضرت صادق(ع) افزود: هنگامیکه آن جوان سکهها را خدمت پدرم آورد، همه آن سکهها را دریافت کرد و مقداری از آنها را بابت بدهی قرض یک نفر تهیدست پرداخت کرد و باقیماندهاش را زمینی خرید – که فقیران و تهی دستان از آن استفاده کنند – و فرمود: میت به وسیله آن سودمند و شادمان خواهد شد.(۱)
*بهترین دارو از منظر باقر آلمحمد(ص)
محمّد بن مسلم در ضمن حدیثی حکایت میکند: روزی در مدینه بیمار بودم، امام محمدباقر(ع) توسط غلامش ظرفی که در آن شربتی مخصوص قرار داشت و در پارچهای پیچیده بود، برایم فرستاد. وقتی غلام آن شربت را به من داد، گفت: مولا و سرورم فرموده است: باید برای درمان و علاج بیماری خود، آن را بنوشی، هنگامیکه خواستم آن را بنوشم، متوجه شدم که آن شربت بسیار خوشبو و خنک است و چون شربت را نوشیدم، غلام گفت: مولایم فرموده است: پس از آنکه شربت را نوشیدی، حرکت کن و نزد ما بیا!
من در فکر فرو رفتم که چگونه به این سرعت خوب شدم؟! و این شربت چه دارویی بود؟ چون تا قبل از نوشیدن شربت قادر به حرکت و ایستادن نبودم، به هر حال حرکت کردم و به حضور امام(ع) شرفیاب شدم و دست و پیشانی مبارک آن حضرت را بوسیدم و چون گریه میکردم، حضرت فرمود: چرا گریه میکنی؟ عرض کردم: ای مولایم! بر غریبی و دوری مسافت خانهام از شما و همچنین بر ناتوانی خویش گریه میکنم، از اینکه نمیتوانم مرتب به خدمت شما برسم و کسب فیض کنم.
حضرت فرمود: و اما در رابطه با ناتوانی و ضعف جسمانیت، متوجه باش که اولیا و دوستان ما در این دنیا به انواع بلا و مصائب گرفتار میشوند و مؤمن در این دنیا هر کجا و در هر وضعیتی که باشد غریب خواهد بود تا آنکه به سرای باقی رحلت کند. اما اینکه گفتی در مسافت دوری هستی، پس به جای دیدار با ما، به زیارت قبر امام حسین(ع) برو و بدان آنچه را که در قلب خود داری و معتقد به آن باشی با همان محشور خواهی شد.
سپس حضرت فرمود: آن شربت را چگونه یافتی؟ عرض کردم: شهادت میدهم بر اینکه شما اهل بیت رحمت هستید، من قدرت و توان حرکت نداشتم، ولی به محض اینکه آن شربت را نوشیدم، ناراحتیم برطرف شد و خوب شدم، حضرت فرمود: آن شربت دارویی بر گرفته شده از تربت قبر مطهر امام حسین(ع) است، که اگر با اعتقاد و معرفت استفاده شود، شفا و درمان هر دردی خواهد بود.(۲)
*ماجرای خودآرایی امام برای همسرش
یکی از راویان حدیث، به نام حسن بصری – که شغلش تولید روغن زیتون بود – میگوید: روزی به همراه یکی از دوستانم – که از اهالی بصره بود – به محضر مبارک امام محمدباقر(ع) شرف حضور یافتیم و هنگامیکه وارد شدیم، حضرت را در اتاقی مرتّب و مزیّن دیدیم که لباسی تمیز و زیبا پوشیده است و خود را خوشبو و معطّر گردانیده بود.
پس مسائلی چند از حضرت سؤال کردیم و جواب یکایک آنها را شنیدیم، چون خواستیم از خدمت آن بزرگوار خارج شویم، فرمود: فردا نزد من بیایید و من اظهار داشتم: حتماً شرفیاب خواهیم شد. بنابر این فردای آن روز به همراه دوستم به محضر امام(ع) وارد شدیم و حضرت را در اتاقی دیگر مشاهده کردیم که روی حصیری نشسته است و پیراهنی ضخیم و خشن نیز بر تن مبارک دارد.
پس از آنکه در حضور ایشان نشستیم، روی مبارک خود را به سمت دوست من کرد و فرمود: ای برادر بصری! میخواهم موضوعی را برایت روشن سازم تا از حالت شگفت و تحیر در آیی، دیروز که بر من وارد شدید و مرا با آن تشکیلات دیدید، آن اتاق همسرم بود و تمام وسایل و امکانات آن، مال وی بود که او آنها را برای من مرتب و مزین ساخته بود؛ و من نیز در قبال آن آراستگی و زینت، لباس زیبا پوشیده و خود را برای همسرم آراسته و معطر گردانیده بودم، زیرا همان طوری که مرد علاقه دارد همسرش خود را فقط برای او بیاراید، مرد نیز باید خود را برای همسر بیاراید تا مبادا به نوعی دلباخته دیگری شود.(۳)
*چگونه فقر را از خانه خود دور کنیم
محمد بن ولید که یکی از دوستان و اصحاب امام محمدباقر(ع) است، حکایت میکند: روزی به قصد زیارت آن حضرت حرکت کردم، وقتی نزدیک منزل امام(ع) رسیدم، جمعیّت بسیاری را دیدم که برای زیارت آن حضرت آمده بودند، به همین جهت برگشتم و فردای آن روز دوباره برای دیدار آن حضرت به راه افتادم و چون تنها بودم دوست داشتم که رفیقی با خود مییافتم تا با یکدیگر به محضر شریف امام باقر(ع) شرفیاب میشدیم.
آن روز هوا بسیار گرم بود و من همچنان تنها حرکت میکردم، در بین راه خسته و تشنه و گرسنه شده بودم، مقداری آب که همراه داشتم آشامیدم و در گوشهای نشستم، پس از لحظاتی، غلامی آمد و طبقی که در آن غذاهای متنوع وجود داشت، به همراه آفتابهای برایم آورد. هنگامیکه طبق غذا را جلوی من گذاشت، گفت: سرور و مولایم فرمود: پیش از غذا دست هایت را بشوی – و با نام خدا – غذایت را تناول کن.
پس چون مشغول خوردن غذا بودم، مولایم امام باقر(ع) تشریف آورد و من به احترام حضرت، از جای بر خاستم و ایستادم، حضرت فرمود: – سر سفره – حرکت نکن، بنشین و غذایت را میل کن. به همین جهت نشستم و غذایم را خوردم. پس از آن، غلام مشغول جمعآوری ریزههای غذا شد که اطراف ظرف غذا ریخته شده بود.
حضرت فرمود: چنانچه در بیابان غذا خوردی، اضافههای آن را جمع نکن و آنها را در گوشهای رها کن – تا مورد استفاده جانوران و حیوانات قرار گیرد – ولی اگر در منزل غذا خوردی، آنچه را که اطراف سفره و یا اطراف ظرف غذا میریزد، تمام آن را جمع کن و تناول کن، چون که رضایت خداوند متعال در چنین کاری است و سبب توسعه روزی و مانع از فقر و بیچارگی میشود و همچنین شفای هر دردی در آن ریزههای غذا خواهد بود.(۴)
*زاییدن گرگ با وفا و درخواست جالب او از امام(ع)
مرحوم شیخ مفید به نقل از محمد بن مسلم – یکی از اصحاب امام باقر و امام صادق(ع)و از راویان حدیث میگوید: روزی به همراه امام محمدباقر(ع) از شهر مدینه طیبه به سوی مکه معظمه حرکت کردیم؛ من سوار الاغ بودم و حضرت بر قاطری سوار بود.
در بین راه، ناگهان گرگی از بالای کوهی نمایان شد و کم کم جلو آمد تا نزدیک ما رسید و حضرت متوقف شد، گرگ نزدیکتر آمد و سپس دستهای خود را بلند کرده و بر زین قاطر گذاشت و سر خود را تا نزدیک گوش امام باقر(ع) بلند کرد و حضرت نیز سر خود را فرود آورد.
گرگ لحظاتی در گوش حضرت سخنانی را مطرح و نجوا کرد، آن گاه امام(ع) گرگ را مخاطب قرار داد و فرمود: برو، مشکل تو را حل کردم، پس از آن، گرگ با سرعت بر گشت و از آنجا دور شد، من از مشاهده چنین صحنهای در حیرت و تعجب قرار گرفته و به امام محمدباقر(ع) گفتم: یا بن رسول الله! چیز بسیار عجیبی را دیدم، جریان چه بود؟!
حضرت(ع) فرمود: گرگ به من گفت: ای پسر رسول خدا! جفت من در این کوه هست و باردار است و هم اکنون درد زاییدن بر او بسیار سخت شده است، از خداوند متعال بخواه تا زاییدن را بر آن آسان و ساده گرداند، همچنین از خدا درخواست کن تا نسل مرا بر هیچ یک از دوستان و شیعیان تو مسلط نکند، در نهایت، من به آن گرگ گفتم: خواستهات را انجام دادم و حاجتش برآورده شد.(۵)
منابع:
۱-مناقب ابن شهر آشوب، ج۱، ص۳۲۶؛ الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۵۹۷، ح۹؛ بحارالأنوار، ج۴۶، ص۲۶۷
۲-بحارالأنوار، ج۱۰۱، ص۱۲۰؛ الإختصاص شیخ مفید، ص۵۲
۳-بحارالأنوار، ج۴۶، ص۲۹۳، ح۲۰؛ کافى، ج۶، ص۴۴۸
۴-مستدرک الوسایل، ج۱۶، ص۲۸۸، ح۲
۵-الإختصاص شیخ مفید، ص ۳۰۰
فارس